پرستاری یا هرزگی (۲)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

جوارب هامو پام کردم و سعی کردم عادی به نظر برسم، هنوز داغی و حرارت آب پیمان تو کصم احساس میشد، سخت بود بخوام عادی رفتار کنم اما باید میتونستم و تلاشمو میکردم!
شهناز درحالی که چندتا نایلون خرید دستش بود داخل اومد، من سلامی کردم و نگاه های سرتاسر تعجب شهناز پیام آور این بود که من نتونستم خوب نقش عادی بودن رو بازی کنم.
سر تا پامو نظاره کرد و گفت برای امروز کافیه و میتونی‌ بری.
من هم کیفمو برداشتم و خداحافظی کردم و زدم بیرون، آینه تو کیفم رو بیرون آوردم و یه نگاه به خودم انداختم، آرایش بهم ریخته و رژ لب پخش‌ شده و …
فکر کنم شهناز متوجه شده بود من چیکار کردم.
یه جور احساس‌ پشیمونی و احساس بدی اومده بود سراغم اما دیر بود، زمان به عقب برنمیگشت و من تسلیم وسوسه های درونم شده بودم.

سر راه داروخونه رفتم و یه قرص اورژانسی گرفتم و خونه رفتم.
یه دوش گرفتم و بیرون اومدم، اتفاقی که بین من و پیمان افتاده بود مثل یه فیلم هی پلی میشد و از ذهنم عبور میکرد.
هوا تاریک شد که مرتضی اومد، نمیتونستم نگاهش کنم انگار از روبرو شدن باهاش میترسیدم، انگار میدونست من امروز با یکی دیگه سکس داشتم.
مرتضی فهمید یه چیزیم هست، هی میگفت: رضوان چته تو اتفاقی افتاده و …
منم با جواب های سربالا و چرت و پرت و اینکه دیشب خوب نخوابیدم و این چیزا جوابشو میدادم.
آخرشب پیمان تکست داد:
+سلام خوشگله، بیداری؟
جواب ندادم، حالم بد بود نمیدونستم چمه، تا نزدیکای صبح بیدار بودم.
صبح با صدای مرتضی از خواب بیدار شدم، چشمم به ساعت روی دیوار افتاد، ده و نیم بود.
مرتضی گفت: عه ببخش بیدارت کردم، بخواب امروز جمعس استراحت کن.
پتو رو کنار زدم و گفتم: نه کافیه دیگه میخوام بیدار شم غذا درست کنم.
مرتضی گفت: راستش مامانم زنگ زد گفت معصومه(خواهر مرتضی)زایمان کرده و منم گفتم بریم قم یه سر بهشون بزنیم و برگردیم.
منم خمیازه ای کشیدم و گفتم: اما کارت چی میشه؟کار من چی؟
مرتضی گفت: دو روز مرخصی میگیرم تو هم با شهناز خانوم حرف بزن دیگه دو روز چیزی نیست که.
ظهر بود که گوشی رو برداشتم و شماره شهناز رو گرفتم و بعد از سه چهارتا بوق صدای پیمان اومد که گفت: الو سلام.
+سلام وقت بخیر
-بفرمایید، شهناز دستش بنده من گوشیشو جواب دادم
به تته پته افتاده بودم و مرتضی داشت نگاهم میکرد!
+باشه بعدا زنگ میزنم
بدون اینکه منتظر جوابش‌ بشم گوشی رو قطع کردم.

پنج دیقه بعد شهناز زنگ زد
+الو سلام خوبین شهناز خانوم
-سلام ممنون، کار داشتین زنگ زدین؟
+هیچی راستش من خواهر شوهرم زایمان کرده و خواستیم بریم قم بهش سر بزنیم و بیاییم، خواستم اگه میشه من شنبه و یکشنبه رو مرخصی بگیرم.
-اوکی مشکلی نیست، خودم مراقب مامان زری هستم، برو به سفرت برس.
+تشکر شهناز جان لطف کردی
گوشی قطع شد، رفتار سرد شهناز فکرمو درگیر کرده بود.
ناهار خوردیم و راه افتادیم، نزدیکای غروب به قم رسیدیم، پدر مرتضی که فوت کرده بود اما مادرش و خواهرش قم زندگی میکردن چون شوهر خواهر مرتضی قمی بود.
رسیدیم خونشون و من فکرم جای دیگه بود، تا آخرشب یه کلمه از صحبت هاشونو نفهمیدم و نمیدونستمم خودم چی دارم میگم.
یکشنبه عصر هم برگشتیم و من دوشنبه صبح پا شدم و رفتم سرکار.
موقعی رسیدم شهناز هنوز نرفته بود، معمولا پنج دیقه قبل رفتن من میرفت، اما حضورش برام اونروز عجیب بود.
دست و پام میلرزید، شهناز بعد از سلام و احوالپرسی بهم گفت: ببین من یه زنم خوب درک میکنم احساسات یک زن رو، نه میخوام به تو تهمتی بزنم نه به برادر خودم و جفتتون رو دوست دارم، فقط میخوام بدونی دوست ندارم آخرش جواب این اعتمادی که کردم رو با یه کار اشتباه بدی.
منم گفتم: من نمیدونم منظورتون چیه شهناز خانوم اما من خودم متاهلم و کاری به برادر شما ندارم.
شهناز هم جواب داد: من منظوری ندارم، از پیمان هم خواستم حدالامکان کمتر بیاد اینجا اونم مواقعی که خودم از سرکار میام بیاد مامان رو ببینه، از تو هم میخوام تصویری که ازت تو ذهنم دارمو خراب نکنی!

شهناز رفت و من مشغول انجام کار شدم، چند روزی خبری از پیمان نبود، حتی زنگ و پیام هم نزد و انگار شهناز اون رو هم مثل من توجیح کرده بود.
ماجرای پیمان کم کم داشت فراموشم میشد که دوباره یک روز سر و کله اش پیدا شد.
دستپاچه باهاش سلام و علیکی کردم.
+بی معرفت خوب یهویی فراموش کردی منو.
-ما یه اشتباهی کردیم و تموم شد، خواهرت هم کم و بیش متوجه شده، خواهش میکنم بیخیالش شو دیگه.
پیمان در حالی که جلو میومد ادامه داد: آتیشی که تو توی دلم روشن کردی خاموش بشو نیست.
قلبم داشت با نهایت توان میزد، سرم پایین بود، انگشت پیمان صورتمو لمس کرد و دستشو پس زدم.
-من شوهر دارم، تمومش کن این بازی رو لطفا.
+خودت شروع کردی!
-من شروع کردم ولی تو تمومش کن.

پیمان رو کنار زدم و رفتم تو آشپزخونه کیفم رو از روی ناهار خوری بردارم و برم، پیمان بازومو گرفت و تا برگشتم که چیزی بگم لب هاش روی لب های من نشست.
این لعنتی میدونست چطوری منو وسوسه کنه، انگار تو چشم هاش تو دستاش یه دارویی بود که وقتی با من تماس پیدا میکرد وارد خونم میشد و معادلات مغزم رو بهم میریخت.
نمیخواستم همراهیش کنم اما جوری با مهارت لب ها و زبونم رو میخورد که هر ثانیه سست تر میشدم.
نفهمیدم کی دکمه های مانتوم رو باز کرده و دستش داره سینه هامو از رو تاپ میماله، خیلی زود شهوت به همه وجودم نفوذ کرد.
لبهاشو از لبام جدا کرد و گردنم مقصد بعدی لبهاش بود، گردنم رو میمکید و من که تسلیم شده بودم فقط آه میکشیدم.
دکمه شلوار مام استایلم رو باز کرد و مانتو و و شلوارمو درآورد و حالا با تاپ سفید و یه شورت سبز جلوی پیمان بودم.
خودش هم پیراهنش رو درآورد و کمربندش رو باز کرد، اینبار بر خلاف دفعه قبلی زانو زدم و شلوار و شورتش رو پایین کشیدم و کیرش که با رگ های متورم آماده گاییدن من بود رو تو دهنم کردم.
انتهای کیرشو با دست گرفتم و زبونمو رو کیرش میکشیدم و کلاهکشو تو دهنم کردم و کم کم بیشتر تو دهنم جاش دادم.
پیمان آه و ناله اش هر لحظه بالاتر میرفت و من جوری ساک میزدم که انگار مشغول فیلمبرداری یه فیلم پورن بودیم.
تخم هاشو یکم خوردم و دوباره کیرشو تو دهنم کردم و شورتم دیگه خیسِ خیس شده بود!
منو بلند کرد و شورتمو از پام بیرون کشید، هنوز جوراب های مشکیم پام بود اما.
پیمان گفت خم شو رو میز.
دستامو رو میز گذاشتم و خم شدم، پیمان سرشو لای کونم برد و زبونش رو روی کص و کونم کشید
+آه پیمان همینجوری بخور آه آیی…
کمی بعد پیمان بلند شد و کیرشو چند بار رو باسنم کوبید و بعد از پشت وارد کصم کرد.
+آخ کصم آه بکن منو لعنتی بکن منو
پییمان دستاشو رو باسنم انداخت و محکم تلمبه میزد جوری که صدای چالاپ چولوپ تماس بدن پیمان با باسن من آشپزخونه رو پر کرده بود.
دو دیقه نگذشت که صداهای عجیب غریب زری خانوم بلند شد، نمیتونست حرف بزنه اما وقتی کاری داشت از خودش صدا درمیاورد.
هول شدم و شلورامو برداشتم پام کردم و مانتوم رو پوشیدم و دو سه تا از دکمه هاشو بستم و رفتم ببینم چی میخواد.

اشاره کرد که آب میخواد و منم آب بهش دادم و برگشتم تو آشپزخونه، تو چند ثانیه دوباره لخت شدم و اینبار تاپ و سوتینم رو هم درآوردم.
رو زمین داگی استایل شدم و پیمان پشت سرم رفت و اسپنک محکمی رو کونم زد و من بلند گفتم آخ.
کیرشو دوباره تو کصم گذاشت و تا خایه تو کصم چسبوند، نفسم بند اومده بود، تندتند آه میکشیدم.
+وای پیمان چه کیری داری آیی بزن دارم میمیرم بزن…
پیمان تلمبه های محکمش رو از سر گرفت و صدای من فکر کنم جوری بالا رفته بود که زری خانوم هم داشت میشنید!
کمی گذشت که با تلمبه های سفت و محکمش من رو ارضا کرد، غرق در لذت بودم.
رو زمین دراز کشیدم و پیمان روی من اومد
+بدو پیمان الان شهناز میرسه
-نترس‌ فرستادمش دنبال نخود سیاه و قرص انداختم بالا که حالا حالاها جرت بدم
دوباره کیرشو تو کصم کرد و من سر و صدام بلند شد!
پنج شیش دیقه که اونجوری گایید منو کیرشو بیرون کشید و لای سینه هام گذاشت، یکم کیرشو لای سینه هام کرد و گفت: دمر شو.
زود دمر کردم و با دست لاشو برای پیمان باز کردم، پیمان هم کیرشو تو کصم کرد و سنگینی وزنش رو روی من انداخت.
+آه ایی پیمان بدو دیگه آخ آخ
پیمان که انگار قوی ترین داروی تاخیری دنیا رو خورده بود محکم تلمبه میزد تو کصم.
چند دیقه هم اونجوری گاییدن منو ادامه داد که یهو بیرون کشید و آبش رو روی کون و کمرم پاشید، موقع ارضا شدن آه میکشید و من هم از داغی آبش که رو بدنم حسش میکردم آه کشیدم.

بعد از اینکه با دستمال منو تمیز کرد، بلند شدم و لباسامو تنم کردم.
پیمان هم یکبار دیگه لبامو بوسید و گفت: من میرم تا شهناز نیومده و منو اینجا ببینه.
پیمان رفت و من هم روی مبل ولو شدم.

ادامه…

نوشته: آقا و خانم خوش دل

دکمه بازگشت به بالا