پرستاری یا هرزگی (۳)
…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
پیمان رفت و منم خودمو جمع و جور کردم و کارهای زری خانوم رو انجام دادم و رو مبل ولو شدم تا ساعت دو و نیم سه که شهناز اومد.
به محض اومدن شروع به بازجویی از من کرد که پیمان اومده اینجا؟
من هم گفتم نه نیومده و در کمال ناباوری به سراغ مادرش رفت.
جلوی ویلچر زری خانوم زانو زد و نگاه به مادرش کرد.
+مادر، امروز پیمان اومد دیدنت؟
زری خانوم با اشاره و صداهایی که به زور از خودش درمیاورد تایید میکرد!
-شهناز خانوم یعنی من دارم دروغ میگم؟
+من گفتم تو دروغ میگی؟
-وقتی حرف من رو قبول ندارین و از مادرتون سوال میکنین یعنی من دارم دروغ میگم، بعد مادر شما نمیتونه صحبت کنه و شرایطش رو خودتون بهتر میدونین، بنظرتون میتونه تشخیص بده امروز کی اومده اینجا؟
+میخوای بگی مادرم دیوونه شده؟نه حواسش سرجاشه، توهم برای امروز زیاد کار کردی، میتونی بری!
من هم کیفم رو برداشتم و بی خداحافظی زدم بیرون و سر راه داروخونه رفتم و یه قرص اورژانسی گرفتم و به خونه برگشتم.
این ماجرا دیگه داشت دیوونه میکرد منو، پیمان از یه طرف، مرتضی از یه طرف و شک کردن شهناز.
یکم استراحت کردم و غروب هوا تاریک بود که مرتضی اومد.
+سلام موری(تو خونه موری صداش میزدم)خسته نباشی.
-این پسره کی بود امروز از خونه پیرزنه زد بیرون؟
با این حرف مرتضی شوکه شدم و عرق سردی از پیشونیم جاری شد!
+پسره کیه؟راجع به چی حرف میزنی؟
-ظهر با ماشین شرکت بار پخش میکردیم و از سر کوچشون رد شدم و دیدم یه پسر با عجله زد بیرون از خونشون.
+آهان اون پسرشه و اصلا خونش اینجا نیست و ماهی بیست روزی یه بار میاد نیم ساعت مادرشو میبینه و میره.
-از فردا نمیری تو اون خونه.
+چی میگی مرتضی؟یارو پسرشه و اومده بهش سر بزنه، بعدم شهناز خونه بوده که اومده، من بگم نیاد؟بعد من سفته امضا زدم و نمیشه هر وقت حال نکردم بگم نمیام!
-چرا به من نگفتی یه پسر نره خر داره؟
+من خودم دو بار نیست که دیدمش، چرا موضوع رو گنده میکنی؟
به هر ترتیبی بود مرتضی رو قانع کردم، حالا دیگه واقعا احساس خطر میکردم!
آخرشب مرتضی رو تخت از پشت بغلم کرد.
+امشب یکم شیطونی نکنیم رضوان؟
-مرتضی خسته ام بمونه واسه بعد
در واقع خسته نبودم، سکس با پیمان فعلا شارژم کرده بود!
مرتضی بدون اینکه موافقت منو بگیره شلوارمو از پشت پایین کشید و دستشو لای باسنم برد.
برگشتم سمتش و شلوارمو بالا کشیدم.
+گیر نده دیگه، گفتم امشب نه!
فردا هم وقتی بیدار شدم مرتضی رفته بود، چند روزی گذشت و کم و بیش با پیمان در ارتباط بودم تلفنی یا با پیام.
یه شب که مرتضی از سرکار اومد گفت قراره فردا بار ببره شیراز و دو سه روزی نیست و از من خواست برم خونه بابام یا ریحان(خواهرم)بیاد پیشم.
قبلا هم چند بار رفته بود.
فردا که کارم تو خونه زری خانوم تموم شد و زدم بیرون این وسوشه لعنتی اومد سراغم، هرچقد با خودم کلنجار رفتم فایده نداشت و آخرش شماره پیمان رو گرفتم:
+الو سلام خوشگل خانوم
-سلام خوبی؟
+مگه میشه صدای تورو شنید و بد بود؟دلم تنگه برات
-دلت تنگ منه یا تنگ سکس با من؟
+عه هزار دفعه گفتم حس من به تو ربطی به سکس نداره
باشه، میگما میتونی امشب بیای؟
+امشب؟کجا؟
(کار پیمان تو یکی از شهرهای کوچیک و مجاور بود که فاصله کمی داشت و خونش هم همونجا بود و به همین خاطر دائم تو رفت و آمد بود)
-هیچی ولش کن
+عه اذیت نکن دیگه رضوان
-مرتضی بار برده شیراز، خواستم امشب بیای پیشم تنهام اما مامانم رو نمیتونم بپیچونم
+یه کاریش کن، چون من اومدم و الان خونه دوستم هستم
-باشه ببینم چیکار میتونم کنم، بهت زنگ میزنم.
شماره مادرمو گرفتم:
+سلام قربونت برم
-سلام خوبی مامان بابا خوبه؟
+فدات شم من تو خوبی؟چخبر؟امشب بابات میاد دنبالت
-واسه همین زنگ زدم مامان، راستش عاطفه(دوست دوران کودکی من که خونش به خونه ما نزدیک بود)فهمید مرتضی رفته دیگه گفت شام درست کنم و میاد پیشم و شبم میخوابه اونجا.
+ای بابا، اینجوری که دل من شور میزنه
-دلت شور نزنه عاطفه خودش ده تا مرد رو حریفه
+باشه مادر پس حتما فردا بیا
-به ریحان هم بگو نیاد این همه راه رو تا شهرک خودم فردا میام
+باشه میبوسمت جانم.
دوباره به پیمان زنگ زدم و قرار شب رو باهاش اوکی کردم، به خونه رفتم و یکم خوابیدم و بیدار شدم دوش گرفتم و غذا آماده کردم.
لوکیشن رو تو واتساپ برای پیمان فرستاده بودم.
ساعت شیش و نیم نزدیکای هفت بود که پیمان زنگ زد و گفت در رو باز کنم.
منم بهش گفتم با آسانسور بیا طبقه دوم.
رفتم در ورودی رو باز کردم تا پیمان بیاد و ببرمش داخل، یهو در واحد روبرویی باز شد و سودابه خانوم همسایه فضول من زد بیرون!
نه میشد برم داخل و در رو ببندم، نه میشد بمونم و پیمان داشت میومد بالا، مغزم قفل شده بود و راهی نداشتم.
+سلام رضوان جون خوبی؟
-سلام سودابه خانوم شما خوبی؟
+ممنون، آقای بهرامی(مرتضی)خوب هستن؟
-تشکر سلام دارن.
در آسانسور باز شد و پیمان بیرون اومد و مثل من شوکه شده بود!
من نذاشتم پیمان حرفی بزنه و زود گفتم: عه شما آقای سعیدی هستین تعمیرکار آبگرمکن؟
پیمان هم گفت: بله اومدم چک کنم ببینم مشکل چیه بعد برم ابزار و وسایل رو بیارم از تو ماشین.
رو کردم به سودابه و گفتم: دیدی توروخدا؟سه تومن اجاره میدیم و صابخونه نمیاد آبگرمکن رو هم درست کنه.
سودابه که از تیپ و آرایش من فکر کنم بو برده بود یه چیزایی، شلوار ابر و بادی زرد و یه تونیک سفید تنم کرده بودم و یه شال نازک سرم بود.
گفت: چی بگم والا، فعلا من برم رضوان جون، بعدا میبینمت.
با پیمان اومدیم داخل و در رو بستیم!
هنوز قلبم تندتند میزد و از استرس جملات روی زبونم نمیومد.
پیمان در حالی که کت رو از تنش درمیاورد گفت: این زن پتیاره کی بود؟
+همسایمون، به شدت فضول، جوری که حتی میدونه من شام و ناهار چی میپزم.
پیمان گفت: سخت نگیر و خوب جمعش کردی و حالا یه آبی چای نوشابه ای بده بخوریم.
به آشپزخونه رفتم و دوتا چای ریختم و برگشتم.
روبروی پیمان نشستم و بهش گفتم: شهناز درباره من چی بهت گفت؟
+هیچی، گفت که این زن شوهر داره و کار اشتباهی نکنی و این حرفا.
-تو چی گفتی؟
+من قلق شهنازو بلدم، یه طوری ماست مالیش کردم.
شام خوردیم و بعد از شام به پیشنهاد پیمان یه فیلم اروتیک عاشقانه پلی کردم و رو مبل روبروی تی وی نشستیم و من سرمو رو شونه پیمان گذاشتم و اونم دستشو دور گردنم انداخت و مشغول تماشای فیلم شدیم!
هرچقد صحنه های فیلم داغ تر میشد، حرارت بین ما هم آتیشش تندتر میشد.
کم کم دست پیمان روی پام اومد.
در برابر پیمان خیلی زود تسلیم وسوسه درونم میشدم، و خیلی زود شهوت همه مغزم رو از کار مینداخت، اما مرتضی گاهی یکساعت هم تلاش میکرد و نمیتونست من رو هات کنه!
سرمو بالا آوردم و لبهامو به لبهاش گره زدم!
پیمان که منتظر این جرقه از طرف من بود لبهای منو وحشیانه گرفت و شروع به خوردن کرد، بدن پیمان رو از روی لباس میمالیدم و لباسشو چنگ میزدم.
لبهامون از هم جدا نمیشد و این طولانی ترین لب گرفتن عمرم بود، بالاخره پیمان لبشو از لبای من جدا کرد و صورت و گردنم رو با لبهای داغش شروع به بوسیدن و مکیدن کرد!
با هر حرکت لب پیمان من آه بلندی میکشیدم و به خودم میپیچیدم.
دستمو گرفت و هر دو بلند شدیم و همونجور که گردن و گلوی من رو با لب و زبونش لمس میکرد دستشو تو شلوار و زیر شورتم برد و کصم که آبش راه افتاده بود رو با دوتا از انگشتاش میمالید.
بلد بود چجوری منو دیوونه کنه.
یکی از انگشتاشو تو کصم آروم عقب جلو میکرد و گردنم و گاهی لبهامو میخورد و من تسلیمش بودم و آه میکشیدم.
من هم به لباس های پیمان حمله کردم، پیراهن و شلوارشو درآوردم و تونیک و شلوار خودمم درآوردم، دست پیمان رو گرفتم و به اتاق رفتیم و هلش دادم رو تخت، روی پیمان رفتم و از گردنش شروع به خوردن و مکیدن کردم تا به قفسه سینه اش رسیدم، زبونمو با ظرافت رو بدن داغ پیمان حرکت میدادم و حالا این آه و ناله پیمان بود که به گوش میرسید.
لیس زدم و خوردم تا به بین پاهاش رسیدم و شورتش رو درآوردم و کیرش که در سفت ترین حالت ممکن بود جلوم عرض اندام کرد.
با دست کیرشو گرفتم، کیر پیمان بین دستم با لاک قرمزی که زده بودم به ناخن هام تصویر قشنگی ساخته بود، نبضش روی کیرش از همه جای بدنش بیشتر احساس میشد.
کلاهکشو تو دهنم گذاشتم و پیمان آهی کشید و شروع به خوردن کیرش کردم، سعی میکردم تا جایی که میتونم از کیرش رو تو دهنم جا بدم!
زبونمو از کلاهک کیرش تا تخم هاش میکشیدم و لیسی رو تخم هاش میزدم و دوباره کیرشو تو دهنم میکردم.
آب دهنم از کیرش سرازیر بود.
پیمان گفت: بیا با کصت رو دهنم بشین.
زود تغییر پوزیشن دادم و شورت و سوتین زرشکی رنگم رو از تنم درآوردم و باسنمو رو کله پیمان انداختم و زبون پیمان راه به کص و کونم پیدا کرد و کیرش هم تو دهن من در رفت و آمد بود.
کمی گذشت که از رو دهن پیمان بلند شدم و چرخیدم و رو کیرشو با دست تنظیم کردم و روی کیرش نشستم و تا ته تو کصم رفت.
آه بلندی کشیدم جوری که فکر کنم سودابه خانوم هم فهمید تعمیرکار آبگرمکن دوست پسرمه و داره کصمو پاره میکنه!
رو کیر پیمان پایین و بالا میشدم و آه و ناله میکردم.
+آه جوونم داری کصمو پاره میکنی آره آره چه کیری تو کصم میره
ظاهرا دیالوگ های من پیمان رو حشری تر کرده بود و محکمتر تو کصم تلمبه میزد جوری که تخم هاش هم با کص و کونم تماس پیدا میکرد.
+آیی پیمان جر خوردم آه آه آه …
رفتم پایین و لبهامو رو لباش گذاشتم، آروم رو کیرش حرکت میکردم و لبهاشو مک میزدم.
از رو کیرش بلند شدم و رو تخت داگی استایل موندم.
پیمان پشت سرم رفت و چند تا اسپنک محکم رو کونم زد و صداش هم تو اتاق میپیچید.
یکم کصمو از پشت لیس زد و کیرشو آروم فرستاد تو کصم، اینبار کصمم با ورود کیر بهش صدا داد چه برسه خودم.
+وای مردم همینجوری بکن آه …
دستاشو رو کونم گذاشت و آروم تو کصم عقب جلو میکرد، نبض کیر پیمان تو کصم احساس میشد، خیلی آروم کیرشو عقب میکشید و تا ته میکرد توش و با هر ورودش یه درجه به حشر من اضافه میکرد.
جوری که رو تختی رو چنگ میزدم و کم کم سرعت پیمان بیشتر شد و آه و ناله من بیشتر!
چند دیقه گذشت و پیمان کیرشو بیرون کشید و گفت به پهلو دراز بکشم و منم فوری انجام دادم.
پیمان پشت سرم دراز کشید و باز کیرشو با کصم تنظیم کرد.
یکم لای کصم مالید و کرد توش و سینه هامو همزمان میمالید، حس میکردم دارم ارضا میشم و همین اتفاق هم افتاد و ارضا شدم، لذت رو با تمام سلول هام حس میکردم.
پیمان که فکر کنم مثل همیشه تاخیری خورده بود به گاییدن من ادامه داد و پنج شیش دیقه بعد بیرون کشید و کیرشو جلوی سینه های من یکم مالید و آبش با فشار رو سینه هام پاشیده شد.
حتی داغی آبش هم منو حشری میکرد!
رفتیم دوش گرفتیم و بیرون اومدیم و تا صبح یکبار دیگه سکس کردیم و صبح ساعت شیش که ساختمون و کوچه خلوت بود پیمان رفت و منم آماده شدم و رفتم سرکار.
چند روز گذشت و مرتضی برگشت، دو شب بعد از برگشتنش بود فکر کنم که صدام زد گفت بیا کارت دارم.
+جانم عشقم؟
-چرا نگفته بودی آبگرمکن خرابه و من خونه نبودم تعمیرکار آوردی؟
نوشته: آقا و خانم خوش دل