پرنسس کوچولوی من
سلام…من اسمم امیر حسینه…تازه وارد 26 سالگی شدم …داستانی که میخوام براتون تعریف کنم کاملا واقعیه و دو روز پیش اتفاق افتاده… نثرشو زیاد عامیانه ننوشتم و خواستم با زیبا کردن نوشتم حس بهتری رو به خواننده ها القا کنم ولی ماجرای اصلی و موضوع کلی داستان کاملا واقعیه و شخصیتا هم کاملا واقعی نوشته شدن…
اول از همه باید یه سری توضیحات راجب خونوادم بدم…وقتی 3_4 سالم بود مامان بابام تو سفرشون به مکه کشته میشن و من از اون به بعد من پیش عموی بزرگم زندگی میکردم…عموم اون موقع ها بچه نداشت و همیشه مثه بچه ی خودش منو دوس داشت و مراقبم بود…تا زمانی که من 8 سالم شد و زن عموم هانیه رو به دنیا اورد همه چیز برای من تغییر کرد و شدم یه غریبه توی این خونه…همیشه از هانیه بدم میومد فک میکردم اون زندگی شیرین منو ازم گرفته…همیشه اذیتش میکردم وقتی بچه بود تو غذاش فلفل میریختم و کارش و به بیمارستان میکشوندم وقتی مدرسه میرفت مشقاشو پاره میکردم و تحدیدش میکردم به کسی نگه وگرنه میزنمش…خب خودم میدونم کارم اشتباه بوده ولی من یه پسر بچه بودم که شدیدا احتیاج به توجه داشت…ولی هانیه همیشه منو دوست داشت…وقتایی که اذیتش میکردم بازم تا کاریش نداشتم میومد خودشو میچسبوند بهم و با لحن لوس مخصوص خودش میگفت_داداشی میخوای برات چایی درست کنم؟؟
همیشه سعی داشت خودشو بهم نزدیک کنه ولی من فقط به فکر این بودم که انتقام روزای خوبی که میتونستم داشته باشم و ازم گرفتو ازش بگیرم…
قضیه اصلی برمیگرده به سه ماه پیش که هانیه وارد 18 سالگی میشد…تازه چشمم تونست هانیه رو به شکل یه دختر ببینه که فوق العاده شهوت انگیز بود…صورتش معمولی بود ولی چشاش فوق العاده حالت قشنگی داشتن به رنگ قهوه ای روشن موهاشم لخت بود تا روی کمرش ولی هیکلش…معرکه بود! به جرئت میتونم بگم هانیه از خوش استایل ترین دخترای 18’سالس و همین باعث لوندی وهات بودن بیش از حدش بود که باعث شد فکر جدیدی توی سرم شکل بگیره…
انتقام گرفتن از هانیه به وسیله ی بدنش…و زدن تیر خلاص!
تصمیم گرفتم خودمو بهش نزدیک کنم و گولش بزنم تا بتونم بدون اینکه مخالف باشه باهاش باشم…گفتم که هانیه خیلی دوسم داشت و همیشه سعی میکرد بهم نزدیک بشه منم از همین اخلاقش استفاده کردم و در مدت دو ماه اونقد باهاش سر و کله زدم تا فهمیدم اونم انچنان دختر چشم و گوش بسته ای نیست و فقط کافیه یه فرصت جور کنم…
و دوروز پیش…عمو و زن عمو برای بله برون پسر خواهر زن عمو رفته بودن و هانیه چون بچه بود باید میموند و منم که دیگه شدم کلفتشون باید مراقب پرنسس میبودم تو خونه…ولی میدونستم فرصت خوبیه واسه انتقام گرفتن…البته نمیدونستم چی در انتظارمه!
ساعت 8’شب بود یه ساعتی بود که عمو اینا رفته بودن هانیه هم از همون موقع تو اتاقش بود منم پایین جلوی تلویزیون نشسته بودم که تصمیم گرفتم برم سراغش…رفتم بالا و بدون اینکه در بزنم وارد شدم…هانیه رو دیدم که گوشه تختش با یه شرت سفید و یه تاپ که روش عکس کیتی داشت مچاله شده بود تو خودش…چون تا حالا اینطوری ندیده بودمش شکه شد و در حالی که پتوشو رو پاش میکشید گفت_تو اینجا چیکار میکنی داداشی؟؟؟
به سمتش رفتم و رو تخت کنارش نشستم تصمیم داشتم اول با ملایمت وارد بشم…اروم نازش کردم و پرسیدم_از چیزی ناراحتی پرنسس؟؟(همیشه پرنسس صداش میکردم البته درواقع پیش خودم به مسخره میگفتم چون به نظرم اون پرنسس بود و منم کلفتش ولی اون خیلی خوشش می اومد!)
لبخند زد و اروم گفت_نه مهم نیس…یکم میترسم…
اونموقع فقط چون بهم اعتماد کنه و ارومش کنم دستشو گرفتم و گفتم_چرا عزیزم؟؟
ولی یهو دیدم هانیه سرشو بلند کرد و با اون چشای اشکیش که قشنگی چشاشو هزار برابر کرد زل زد تو چشام…یه لحظه مات قشنگی چشاش شدم که سرشو گذاشت رو شونمو خیسی اشکشو از رو تیشرت نازکم حس کردم…ناخود اگاه دستم بلند شد و موهاشو نوازش کردم…با صدای بغض دارش گفت_امیر دیشب خواب دیدم چند تا پسر تو کوچه افتادن دنبالم و به زور میخوان بهم تجاوز کنن…خیلی قیافه های چندشی داشتن…در حد مرگ ازشون ترسیدم…خیلی بد بود…خیلی… هنوز چهره هاشون تو ذهنمه…خیلی میترسم…
بازم نا خوداگاه سرشو بوسیدم و اروم گفتم_نترس…تا من پیشتم کسی نمیتونه اذیتت کنه…
هنوز درگیر این بودم که این حرفو محض گول زدن هانیه زدم یا از ته قلبم که سرشو از رو شونم برداشت و اروم و طولانی گونمو بوسید و بغض دار گفت_مرسی داداشی…خیلی دوست دارم…
اولین بار بود که این حرفو اینطور واضح میگفت تو چشاش خیره شدم…خیلی قشنگن چشاش خیلی حتی تصورشم نمیتونین بکنین…ادمو مسخ میکنه…همونجور که بهش خیره بودم گفتم_چرا بهم میگی داداشی؟؟؟منکه داداشت نیستم…
با همون صورت اشکی خندید و گفت_ببخشید…اخه خیلی دوست دارم…دوست دارم باهات احساس صمیمیت کنم…
بازم ناخوداگاه سرم بهش نزدیک شد…حالم بد شده بود داغ کرده بودم و کنترل حرفا و حرکاتمو نداشتم…گفتم_چرا جور دیگه نمیخوای صمیمی بشی؟؟؟
انگار برای اولین بار داشتم هانیه رو میدیدم…حرکاتش لوند بود…فرم چشاش معرکه بود…پوستش یه دونه جوشم نداشت…صداش یکم خش داشت ولی قشنگ بود…بدن گندمیش حرف نداشت…تازه اونشب بود که حس کردم هانیه چقد جذابه!’
چشای خوشگلشو میدیدم که از دیدن حرکاتم و شنیدن حرفام گرد شده…بدون اینکه فرصت عکس العمل دیگه ای بهش بدم لبامو گذاشتم رو لباش و برای چند ثانیه نگه داشتم که شیرینی رژ لبی که هنوز یه کوچولوش رو لبش بود وادارم کرد با نهایت شهوت لباشو بخورم…اولش واقعا شکه بودنشو حس میکردم ولی حتی یه بارم سعی نکرد خودشو عقب بکشه…کم کم دستاشو برد پشت سرم و دور گردنم حلقه کرد…از بوسیدنش میشد فهمید که انچنان به بودن با من بی میل نیست…ولی بوسیدنش واقعا حس خوبی داشت…کم کم دست راستم دور گردنش حلقه شد و دست چپم رفت زیر تاپش…سوتین نداشت!’دستم که به نرمی سینه های کوچولوش خورد انگار همه ی حس های بد دنیا فرار کردن و رفتن…دست دیگمو ازاد کردمو تاپشو دراوردم…وقتی لبامون از هم جدا شد سرشو بلند کرد و با چشای خوشگل خمارش جوری نگام کرد که فقط میخواستم درجا بکنمش! سرم رفت سمت گردنشو شروع کردم لیسیدن تا به قفسه ی سینش رسیدم صدای نفسای تند تندش در اومد…حس خوبی بهم میداد…یه هل کوچیک دادمش که پرت شد رو تخت و منم نیمه بدنمو انداختم روش…رسیدم به سینه هاش…سینه هاش تقریبا کوچولو بودن با یه هاله کرم کاراملی و نوک قهوه ای که یه نیم سانتی زده بود بیرون…اول زبونمو دور نوکش چرخوندم و بعد کل سینه ی کوچولوشو کردم تو دهنم…صدای تند تند نفساش تبدیل شد به یه اه طولانی که اینقد صداش قشنگ بود یه لحظه حس کردم ابم الان میاد…سینه ی راستشو هی میکردم دهنمو بیرون می اوردم لیس میزدمو دوباره میخوردمو با دستم سینه ی چپشو میمالیدم و گاهیم فشار میدادم چند دقیقه میخوردم که هانیه هم حشری شد و دستشو میزاشت رو سرمو فشار میداد و مدام اسممو میگفت…شروع کردم به خوردن سینه ی چپش و لیسش میزدم و اونم با صدای خش دارش که وحشتناک حالت هاتی بهش میداد صدام میکرد و منم دیگه درحالت مرگ بودم…! یواش سرمو اوردم پایینو دور نافشو شکم دو تیکه ی خوشگلشو لیس زدم…دستشو که سرمو گرفته بود برداشت و دستمو گرفت گذاشت رو سینش و فشار داد…با دستام سینشو فشار دادم و اینقد لیسش زدم تا رسیدم به شرتش…شرتش خیس خیس بود و چسبیده بود به کسش و خط کسش قشنگ معلوم بود و حالمو بد تر کرد…چون دستامو گرفته بود و به سینش فشار میداد اروم دندونمو گرفتم به شرتش و شرتشو از پاش در اوردم با دیدن کس تمیز و خوش بوش دیگه حالتم طبیعی نبود…با صدای بلند گفتم_جووووووون…هانی تو تا الان این جیگرو چجوری از من قایم کردی نامرد!
هانیه خیلی لوند خندید و در حالی که تند تند،نفس نفس میزد گفت_حالا دیگه مال خودتههه داداشی…همش مال توئه امیررررررر…
دیگه وحشی شده بودم…شرتشو گرفتم کشیدم که پاره شد رونای خوش فرمشو گرفتم و باز کردم و سرمو بردم وسط پاش و نوک زبونمو زدم به کسش…خیس خیس بود…یه ذره ابشو که ریخته بود خوردم و بعد یواش زبونمو کردم داخل کسش…صدای ریز خندش اومد که یه حس خیلی خوب و باحالی بهم داد…زبونمو بیشتر کردم تو کسش که صدای خنده شهوتناکش دوباره بلند شد…شروع کردم با زبونم تو کسش تلمبه زدن …کم کم خنده هاش با اه و ناله مخلوط شد و زیر لب میگفت_امیررررر…اه ه ه ه ه…بکن…بکن توش…واااااااای…امییییییییر…خیلی خوبه…اه ه ه ه… میخوااااااااام…بکنش وااااااااای…امیرررررر…اه ه ه ه…
دستمو از زیر کمرش رد کردم و انگشت فاکمو گذاشتم دم سوراخ کونش…خیلی خیلی تنگ بود…انگشتمو اوردم و مالیدم به آب کسش و دوباره کردم تو سوراخش…یه بند انگشت رفت تو…همونطور که با انگشتم تو کونش تلمبه میزدم کسشو میخوردم…چوچولشو کامل کردم تو دهنم و مک زدم که یه اه جیغ مانند کشید و با دستش به سرم فشار اورد…همونطور که تو دهنم بود یه گاز خیلی کوچولو از چوچولش گرفتم که ایندفعه قشنگ جیغ کشید…دوباره کسشو کامل کردم دهنمو چوچولشو مکیدم…از دهنم دراوردم و دورشو لیس زدم و بعدم یه بوس محکم روی کسش زدم و پاشدم…اب دهنم که به کسش چسبیده بود کش اومد…در حالی که با لب و دهن تفی چش تو چشای خوشگل خمارش بودم تیشرتمو در اوردم…پاهاش باز بود و دور کمرم قفلشون کرده بود و در حالی که خیره نگام میکرد با انگشتاش با کسش ور میرفت…تیشرتمو پرت کردم رو زمین و دوباره افتادم رو صورتش و لباشو خوردم…دستشو اورد بالا و سینمو میمالید…انگشتشم خیس شده بود و بدن منم خیس میکرد و حس خوبی بم میداد…دستمو بردم تو کسشو و با چوچولش بازی کردم…اون یکی دستشم اومد روی دستم…کم کم سرعت دستامون بیشتر شد و من تند تند براش جق میزدمو اونم همونطور که لیامو میخورد با ناله میگفت_اه ه ه ه ه…امیرم میخوامت…خیلی دوست دارم…عاشقتم…منو بکن امیرم…خیلی خوبه…اوممممم…اه ه ه ه …
حرفاش خیلی تحریکم میکرد و حس خوبی بهم میداد…چند دقیقه داشتم میمالیدمش که یهو حس کردم زیرم داره شروع میکنه به لرزیدن…دستشو گرفت به سینه هاشو محکم مالیدشون منم بیشتر با کسش ور رفتم که یهو یه لرزش خفیف خورد و بعد بدنش مثل مار پیچید به هم و ول شد…از روی شلوار گرمکنم خیسی و داغی ابشو به خوبی حس کردم…یکم گردنشو لیس زدم یکم که حالش جا اومد روی پیشونیشو بوسیدم و دستشو گذاشتم رو شلوارم…اونم اروم برام کشید پایین…تو چشام خیره بودو هنوز کیرمو ندیده بود…شلوار و شرتمو با هم دراورد و اروم کیرمو گرفت تو دستش دوباره چشای خوشگلش گرد شد و گفت_امییییییر؟؟؟؟؟این چیه؟؟؟
با صدای دورگم خندیدم و خش دار گفتم_کیر خر…!
دوباره لوند خندید کیرمو فشار داد و لباشو نزدیک لبام کرد و گفت_هانی به فدای کیر خر!!!
و شروع کرد ازم لب گرفتن…جفتمون خیلی حشری بودیم و بدنامون مثه کوره داغ شده بود و بهم چسبیده بودیم…باورم نمیشد کسی که داره اینطور با ولع لبامو میخوره و با کیرم بازی میکنه و کمرمو میماله همون هانیه ای باشه که همیشه به فکر اذیت کردنش بودم! یه لحظه از خودم متنفر شدم که چطور میخواستم از این دختر خوشگل و لوند انتقام بگیرم…چشام اشکی شد و بیشتر به خودم فشارش دادم…چشاشو باز کرد دستشو نوازش مانند کشید رو گونم و گفت_امیر…از اینکه با منی ناراحتی نه؟!..من نمیتونم راضیت کنم…
و یه قطره اشک از چشاش اومد …روی اشکشو بوسیدم و اروم گفتم_این چه حرفیه عروسکم…من الان بهترین حس دنیا رو دارم هانی…
لباشو محکم گذاشت رو لبمو بوسم کرد و در همون حالت چرخید و حالا من زیر بودم و اون روم دراز کشیده بود و میبوسیدم…چند ثانیه بعد ازم فاصله گرفت و یه لبخند لوند و ملوس بهم زد و سرش پایین رفت…کیرم کاملا راست شده بود و چسبیده بود به شکمم! اروم گرفتش دستش و با تعجب بهش نگاه میکرد…سرشو بلند کرد یه نگاه به من کرد که از دیدن صورت شیطونش خندم گرفت و سرشو ناز کردم…دوباره ناز خندید کیرمو برد نزدیک لبش و یه بوس کوچولو از سرش کرد…با همون بوسه صدای اه مردونم بلند شد…با ذوق نگام کرد و محکم تر و ابدار تر کیرمو بوسید منم دوباره اه کشیدم…اروم زبونشو در اورد و از سرش لیس زد…منم نازش میکردم…سرشو اورد بالا و از سر کیرم تا زیر خایه هامو لیس زد که از شدت شهوت یه اه بلند کشیدم که صدام تو کل اتاقش پیچید…کم کم شروع کرد به لیس زدن کیرم…کاملا میشد فهمید که چقد صفر کیلومتره…یکم که لیس زد سرشو به کیرم فشار دادم که سر کیرم رفت تو دهنش…فهمید باید چیکار کنه…کم کم سر کیرمو میکرد دهنش و در میاورد…خیلی نا وارد بود چند بار دندوناش به کیرم کشیده شد که خیلی درد داشت ولی هیچی نگفتم و در عوض به چشای نازش که بسته بودشون نگاه میکردم و براش اه میکشیدم و اونم با لذت بیشتری ادامه میداد…کم کم داشت یاد میگرفت! بعد چند دقیقه کیر 18’سانتیمو کامل میکرد دهنشو در میاورد و بعدش سر کیرمو لیس میزد…دیگه قشنگ داشتم حال میکردم و از ته دل ناله میکردم اونم هر از گاهی چشاشو باز میکرد و خمار و حشری نگام میکرد و زیر لب میگفت_جونم عشقم…دوست داری؟؟!.. موهای بلندش تو دستم بود و نازشون میکردم و هی سرشو به کیرم فشار میدادم و اونم تند تر میخورد…اینقد کارشو خوب ادامه داد که حس کردم ابم داره میاد…سرشو گرفتم و بلندش کردم…دوست نداشتم ابمو بریزم تو دهنش…اونم فهمید…اومد خوابید روم سرشو گذاشت رو سینمو با دستش تند تند برام جق زد که بعد چند ثانیه ابم اومد و با فشار خالی شد رو شکم و سینه های هانیه…نیم تنشو از روم بلند کرد و دستاشو دو طرف بدنم به تشک تکیه داد و مست و خمار نگام کرد…دهنش نیمه باز بود و اب دهنش دو سه قطره میریخت رو شکمم…چشای نازش روشن تر از همیشه بودن و به عسلی میزدن…موهاش پریشون و شلخته دور صورت گندمی خوشگلشو قاب گرفته بود و بی صدا بهم خیره بود…سرشو ناز کردم و اروم گفتم_ممنونم عشقم…تو فوق العاده ای… چیزی نگفت ولی جوری نگام کرد که تا ته حرف نگاهشو خوندم…
دستمو انداختم دور کمرش و به خودم فشارش دادم…بدنای خیس و داغمون چسبید به هم…دم گوشش اروم گفتم_میخوای خانوم خودم بشی؟؟!.. صورتشو اورد جلوی صورتم و با ترس نگام کرد ولی چیزی نگفت…کوتاه لباشو بوسیدم و گفتم_نترس عروسک…قول میدم اذیتت نکنم…فقط میخوام واسه همیشه مال خودم بشی…دوست داری خانوم من شی؟؟؟هوم؟؟؟ یه لبخند ناز زد که حس کردم دنیا مال منه…اروم گفت_تا وقتی تو باشی هیچی نمیخوام…میخوام فقط مال تو باشم…
فک کنم اون حرف قشنگ ترین و لذت بخش ترین حرفی بود که به عمرم شنیدم…لبامو گذاشتم رو لباش و با ولع شروع کردم به خوردن لبای شیرینش…دستامو دور کمرش حلقه کردم و دوباره چرخیدیم و من اومدم روش…همونطور که لباشو میخوردم یکی از پاهاشو بلند کردم و بردم پشت کمرم…اونم رونشو به پهلوم فشار میداد…کس خیس و داغش به خایه هام میخورد و بدنم از شهوت میسوخت…کیرمو گرفتم و اروم گذاشتم رو کسش یکم مالیدم به کسش تا سوراخشو پیدا کردم…سر کیرمو اروم کردم توش که یه اه بلند جیغ مانند دیگه کشید…یه دستمو بردم زیر کمرش و شکمشو چسبوندم به شکم خودم…لبامو محکم رو لباش نگه داشتم و با تمام توانم کیرمو فشار دادم تو کس تنگش…محکم لبمو گاز گرفت و یه جیغ بلند کشید و چند قطره اشک تند تند و پشت سر هم از چشای خوشگلش ریختن پایین…لبم به شدت میسوخت دست کشیدم روش که دستم پر خون شد…چشاشو باز کرد و در نهایت درد با دیدن صورت و لبای من چشاش گرد شد و نالید_الهی بمیرم…من چه غلطی کردم؟!..از کنار تختش دستمال برداشتم و در همون حال لبامو پاک کردم و گفتم_فدای سرت خانومم…این به اون در…و به کس و کیر خونیمون اشاره کردم… با دیدن خونی که کل روتختیشو گرفته بود شدت اشکاش بیشتر شد و با ترس نگام کرد و گفت_امیر…
خودم تا تهش رفتم…هنوز از لبم خون می اومد ولی دوباره بوسیدمشو نازش کردم و گفتم_مطمئن باش هیچوقت ولت نمیکنم پرنسس(این پرنسسو از ته قلبم گفتم نه از روی مسخره کردنش!)
محکم بغلش کردم و اونم چونشو گذاشت رو شونم و دو تا پاهاشو دور کمرم قفل کرد…چند تا دستمال برداشتم و همونجوری که بهم چسبیده بود کیرمو و کسشو یکم پاک کردم و دوباره کیرمو گذاشتم دم سوراخش…هنوزم تنگ تنگ بود…اروم سر کیرمو توش کردم و براش تلمبه زدم…تند تند نفس میکشید و اروم ناله میکرد…نصف کیرم که رفت تو کسش ناله هاش با اه و اوخ همراه شد …سرعت تلمبه هامو بیشتر کردم…سرمو بلند کردم و چشم تو چشمش شدم…تو چشای هم نگاه میکردیم و قربون صدقه ی هم میرفتیم و منم هی سرعت تلمبه هامو بیشتر میکردم…دستمو گرفتم به سینه هاشو فشار دادم و سرمو بردم سمت گردنشو لیس زدم…دستش رو کونم بود و به خودش فشارم میداد و قربون صدقم میرفت…چند دقیقه بعد دقیقا همزمان ارضا شدیم…بدنش شروع کرد به لرزیدن…من کیرمو کشیدم بیرون و گذاشتم رو شکمش…دستشو گرفت به کیرم منم کسشو مالیدم…مثله مار پیچ خورد و بعد هر دومون اه بلندی گفتیم و ابمون اومد…ابم رو شکمش ریخت و اب اونم ریخت رو دست من…کنارش بیحال روی تخت افتادم…چند ثانیه بعد به پهلو چرخید…پاشو گذاشت رو شکمم و سرشو گذاشت رو سینمو با دستش نوک سینمو نواش کرد و بعدم اروم بوسید و زیر لب گفت_دوستت دارم امیر حسین…
دستمو روی بازوی لختش کشیدم…روی سرشو بوسیدم و به این فک کردم که من چطور میخواستم این موجود کوچولوی دوست داشتنی رو اذیت کنم؟؟…کسی که تا چند ساعت پیش فقط به این فک میکردم که ازش انتقام بگیرم ولی حالا حس میکنم همه ی زندگیم شده و حتی بدون اون نمیتونم نفس بکشم…کسی که میخواستم با گرفتن بکارتش نابودش کنم و حالا کردمش همه ی زندگیم و خانوم قلبم…
سرمو اوردم پایین تو چشای نازش خیره شدم و گفتم_منم دوستت دارم پرنسس کوچولوی من!