پریا خانوم زن همسایمون
سلام اسم من آرمینه ۱۷ سالمه این داستانی که میخوام بگم برمیگرده به زمستان سال ۹۷یه پسری تو محل ما بود که چن سالی بود که تو محل ما بودن این پسر تو مدرسه ما بود و ازم دو سال کوچیک تر بود من نهم بودم اون هشتم . و یه برادری داشت که چن ماه از من بزرگ بود که ی سر کوچه مغازه میوه فروشی زده بود
تو محل بین دوستام حرفایی زده میشد که این خانم دوس پسر داره و با مردای دیگه دیدن بعضیا میگفتن جندس من کاری به حرفاشون نداشتم خانومی حدودا ۳۹٫۳۸ زود ازدواج کرده بود ****این خانم کم کم با مادر من برو بیا پیدا کردن اون میومد خونه ما مامان من میرفت خونه اونا من چیزی در باره این خانم که دوس پسر دارو و…چیزی نگفته بودم مادرمم کم کم آشنا شده بود هی تو خونه تعریف میکرد که زن مهربونیه … من اوباش هیچ حسی بهش نداشتم میمود خونه ما منم میرفتم باهم حرف میزدیم جلوی منم خیلی با حجاب نبود روسریشو برمیداشت کمی از سینه هاشم معلوم بود یه روزی که اومده بود و از مامانم طرز تهیه کیکو میخواست اومد کمی نشست و منم رفتم سلام احوال پرسیو اینا من چشام افتاد به چاک سینه این سینه ها بزرگ یه استرسی وارد شد به بدنمو راس کردم از اون روز به بعد هرور این خانومو دید میزدم انصافا خیلی جذاب بود از قیافه تا اندام
خلاصه اصل ماجرا اینجاس که یه روزی این خانم منو صدا کرد گفت بیا با مهرداد یکم ریاضی کار کن (پسرش) ریاضیش ضعیفه و فردا امتحان داره این جور حرفا ساعت حدودا ۴ عصر بود خونه اونا یه جوری بود که یه حمامشون تو آشپزخونه بود و وقتی از حال خارج میشدی حال (پذیرایی ) دیده میشد ما هم تو پذیرایی بودیم اون به مهرداد گفت برین اتاق من میرم یه دوش بگیرم ما رفتیم اتاق من داشتم به همش فکرم اونجا بود چجوری دیدش بزنم آخه قیافه و اندام عالیی داشت و این که دوس پسرو اینا امیدمو برا رسیدن بهش بیشتر میکرد داشتم به مهرداد چن تا تمرین داده بودم حل کنه فکرم همش اونجا بود که کی از حمام بیرون میاد مهرداد همش غر میزد بیخیال درس شو حوصله ندارم بیا بریم بیرون منم فرصته خوبی بود منم هی به بهانه های مختلف میگفتم درستو بخون بچه جا تو محل بازی میکردن که توپ چندباره زدن به در مهرداد بلند میشد من میگفتم بشین این آخری توپ محکم خورد به در مهرداد بلند شدو رفت بیرون سرو صدا اومد منم از درد شق میمردم آرمین کوچولورو آوردم بیرون مالوندم که یهوو در حمام باز شد جلوی حمام لباساشو در آورده بود اومد بیرون لباسای زیر پاهاشو انداخت تو تشت بعد صدا کرد مهرداد حوله منو از تو کمد بیار من زود پا شدم کی… دادم بالا کمد اولیرو باز کردم نبود ددومیرو که باز کردم به حوله آبی دیدم اونو ور داشتم یه جوری سری از اتاق خارج شدم که نتونه زود بره حموم گفتم مهرداد رف بیرون من براتون آوردم اونم که زود منو دید دستشو گذاشت رو کصشو سینه هاش قلبم داشت ازجاش کنده میشد گفت بده به من با لحن تند. دستشو از سینش برداشت یکی از ممه های دیده شد گرفت رف تو حموم. این بود که برای اولین لخت این خانم که اسمش پریا خانومه دیدم این قسمت اولش بود قسمت دوم تو تابستان سال بعد ۹۸اتفاق افتاد خلاصه چچ من بعد ها فهمیدم که شوهر این خانوم به یه بیماری مبتلاس که لذت رابطه جنسی ندارد» معرض قند « و این خانوم مجبورن این کارو میکنه من بعد شنیدن این خبر خودمو به اینا نزدیک کردم که به خواستم برسم یه روزی من تو مغازه داداش بزرگ تر بودم که گفت برو آب بیار از خونه هم تشنمنه هم روی ای سبزیا من رفتم در خونه رو زدم کسی نبود از همسایه بغلی دم در پرسیدم گفت نمیدونم کجاس من کمی دم در منتظر بودم دنبال مهردادم گشتم گفتن با بچه ها رفته محله ما ساختمانی نیست خونه تکی حس به هم چسبیدن به آژانس اومد تو محل دیدم پیاده شد چشماش باد کرده انگار گریه کرده بود گفت برا چی وایسادی اینجا گفتم اومدم برا مهدی آب ببرم( داداش بزرگ ) گفت مهرداد کجاس گفتم نمیدونم با بچه هاس هی دماغشو میکشید رفت تو خونه منم پشتش رفتم درم نیستم یکم لاش باز بود کفشاشو در آورد وارد خونه که شد کیفشو گذاشت مانتوشو درآورد یه تاپ پوشیده بود بدون سوتین یه طرف تاپ هم پاره شده بود که یکی از ممه هاش تا نصفه معلوم بود بطری هارو گذاشت رو سینک دستشو گذاشت رو سرشو یهو زد زیر گریه گفتم چی شد یکم گریه کرد گفت خسته شدم پشتم کلی حرفه منم آدمم… منم میدونستم چیو میگه تو محل همه پشتش یه چی میگفتن دلم براش سوخت رفتم جلو گفتم مشکل چیه گفت هیچی سر همه محل تو کون منن همه چی در بارم میگن منم گفتم مهم نیس بیخیال شو گفت شوهرم فهمیده میخواد طلاقم بده دلم براش سوخت گفتم تو ام کاراتو یه جورایی کردی که همه میدونن گفت چیکار کنم تو این چند سالی که اومدم اینجا یه بار با شوهرم نخوابیدمو اینا گفتم این قرار نیس که آشکار کنیو
با همه باشی کل محل معلومه که میفهمه گفت تو راه دیگه ای بلدی گفتم با مشاوره مشورت کن تو اون لحضه حشریتم افتاده بود همین جور داشت گریه میکرد دستمو گذاشتم رو شونش که بگم آروم باش حل میشه (دل داری بدم ) دیدم بدنش داغه داغه گفتم چرا انقدر داغی گفت یه بی پدر همین جوری ولم کرد منم دیرم شده بود باید اب میبردم برا پسرش زود بطری هارو پر کردم
گفتم فردا عصر میام حرف میزنیم اونم چیزی نگفت رفتم بطری هارو دادم کم کم هوا تاریک میشد رفتم خونه شب اصلا از فکرم بیرون نمیرفت همش به اون فکر میکردم که یه چیزی به ذهنم رسید گفتم اگه کارش به آشکاری رسیده همه میفهمم بگم که با من باشه منم میگم به هیچکس نمیگم همین جور یه ماجرا هایی یافتم ظهر بود که نهارو خوردم رفتم مغازه گفت نهار خوردی گفتم نه میرم میخورم میام اینجا گفت باشه گفتم آب داری یا برات بیارم گفت آره میری این سه تارو رو هم کن گفتم یکم دیر میکنما ناهار میخورم شاید حمومم کردم گفت باشه من اومدم در خونه رو زدم مهرداد باز کرد گفتم اومدم آب ببرم اونم داشت میرفت فوتبال با دوستاش انگار تایم سالن گرفته بود مامانش (پریا)میگفت نرو بابات بفهمه میکشتت من اومدم حیاط اون درو محکم کوبیدو رفت من بطری هارو پر کردم گذاشتم کنار سرمو داخل خونه کردمو گفتم خاله حالت چطوره گفت دیشب حالم بدجور خراب بود امروز بهترم گفتم دیشب یه فکری به ذهنم رسید ولی خجالت میکشم بگم گفت خالتم دیگه راحت باش گفتم از همین خجالت میکشم گفت فرض کن دوستتم بگو ببینم چی شده گفتم تو که نیاز جنسیتو از شوهرت که نمیکری منم لازم دارم میخوای باهم باشیم یکم نگام کردو گفت تو جای پسر منی نمیشه بعد حرف یه نیش خندم زد منم گفتم بهتر از اینه که اهل محل بفهمن گفت نمیدونم چی بگم گفتم هیچی نگو وقتی دلت خواست بهم بگو باهم باشیم گفت چجوری مهرداد مهدی بفهمن هم منو میکشن هم تورو گفتم فکر اونجاشم کردم هر جوری شد قانعش کردمو قبول کرد گفتم الان حالشو داری گفت مهدی شک میکنه گفتم نه بهش گفتم میرم ناهار بخورم یه نگاهی به در کردمو اومدم تو کیرم یه جوری راس کرده بود که صفت صفات بود اول دستاشو گرفتممو بوسش کردم بعد دستامو گذاشتم رو کونش فشار دادم به سمت خودم تیشرت پوشیده بود درش آوردمو سوتینشو باز کردم نوک سینه هاشو مکیدم بدون قرصو کاندوم بودم آبمم داشت میمود به زور نگه داشته بودم زود شلوارشو دادم پایین تف زدم رو سر کیرم یهو کردم تو کصش یه آهی بلند کشید شبیه داد گفت حیوون یواش منم اولم بود همین کن کردم توش آبم اومد کمیش موند توش کمیشم بیرون آوردم گفت اگه همینجوری باشه نمیخواما گفتم نه امروز قرصی چیزی نداشتم یکم بوسش کردمو آخرشم بغلش کرمو زدم از خونه بیرون تا الان به بهانه های مختلف تو خونه شونم رابطشم با خانوادم خوب شده تو خونشون وقتی مهرداد هست بهش دس میزنم میمالونم وقتیم نیس داغش میکنم میکنمش
شوهرم بی غیرت تشریف داره با زور خانواده من آشتی کردن. شنیدم که پریا قول داده بود که دیگه رابطه ای نداشته باشه
ولی حیف شد طلاق میگرفت مهردادم با خودش میبردو کمی کارم آسون میشد
مرسی که خوندین (داستانی کاملا واقعی )****
نوشته: آرمین