پسران طلایی 150
–
مهتاب با بالا و پریدن روی کیر سینا یه حال و هوای تازه ای به خودش داده بود . با این که تماس کیر با کس تقریبا یه انرژی و گرما رو در کس به وجود میاره ولی اون به خوبی می تونست تفاوت بین کیر شوهرش جلال , و کیر سینا و فرزاد رو به خوبی حس کنه . حتی ازکیر سینا که توی کسش بود لذت بیشتری می برد . دستاشو طوری به سمت کیر دو تا پسر دراز کرده بود که دوست داشت بیضه های هر دو نفرو بمالونه . سینا دو دستی کون مهتاب رو در چنگش گرفته باهاش بازی می کرد ..
مهتاب : اوووووووووووههههههه پسر خیلی عالیه . چه جوری داری می چرخونی که جفت سوراخام با دو تا کیر یه جوری تماس داره .
مهدیس : آقا سینا یادت باشه برای منم از این کارا بکنی و خودت رو خسته نکنی .. مهتاب : از دست این دو تا آقایون هر کاری بر میاد …
جلال : عاطفه جون خیلی حواست به اون دو تا پسراست . اون دو تا که برن می خوای چیکار کنی .. الان مهدیس هم یه حقی داره .
مهدیس : شما نو عروس دو ماد چی دارین پچ پچ می کنین . بلند تر بگین ما هم بشنویم عاطفه : اگه قرار به شنیدن بود شوهر جونم بلند تر می گفت . حتما یه چیزی گفته که نمی خواد شما بشنوین . می خواد برام یه سرویس طلا و جواهرات بخره ..
مهدیس : حتما می خواد از ما دست دومشو بخره .. جلال ما به نرخ روز حساب می کنیما !
اون و مهتاب شروع کردن به خندیدن ..
عاطفه : مگه من دست دوم بودم که اون بخواد برای من دست دوم بخره ..
اینو که گفت دیگه این بار از بس خندیدند که دیگه اشک از چشاشون در اومد . طوری که سینا کمر مهتابو داشت تا در اثر تکون خوردنهای اون کیرش از داخل کون در نیاد مهتاب : هووی خوشگل من .. یا بنت المجتهد .. پس دست دوم به کی میگن ;همینی که کیرش توی کونمه و میشه گفت با مشارکت این آقایی که داره کس منو می کنه بکارت شما بر داشته شده .. شما دست دوم تشریف بردید زیر آقا جلال … حیف نشد ; اگه باکره بودی می رفتی بهشت .. دیگه به جای این دو تا کیر کلفت کلی اون جا انتظارت رو می کشیدن …
مهدیس : آخ مردم از خنده ..
جلال : بس کنید دیگه . به جای حال کردن این قدر به پر و پای هم نپیچید . نا سلامتی هر سه تا تونو می خوام توی یک خونه نگه داشته باشم .
عاطفه : من نمی تونم با این دو تا بسارم .
جلال : زن باید تابع حرفای شوهرش باشه . مگه اون دو تا با هم نساختن و کنار نیومدن ; تو هم باید با اونا کنار بیای .. من نمی دونم چرا به من رسیدی این قدر داری بی حال سکس می کنی . با اون دو تا مخصوصا سینا که داشتی حال می کردی تا این حد این جوری نبودی .
عاطفه : تو که داشتی بیشتر از من کیف می کردی که من دارم با اون دو نفر سکس می کنم . حالا هم که داری منو می کنی یه لحظه چشم از سینا و فرزاد و مهتاب بر نمی داری همش مراقبی که اونا دارن چیکار می کنن . اونا دارن چه جوری حال می کنن . خب بهت مزه میده . منم اگه خوشم میومد بیشترش به خاطر این بود که تو هم لذت ببری . شوهر جون منم کیف کنه . یک زن تا اون جایی که می تونه باید برای رضایت شوهرش بکوشه ..
جلال : حقا که دختر همون آخوند مادر قحبه ای ..
عاطفه : آخخخخخخخ نههههه نهههههه توهین به پدر من ! آیت حق .. اگه بدونی با این حرفت دروازه های جهنم رو به روی خودت باز کردی ..
جلال : عیبی نداره .. به وقت خدا حافظی میگم اون دو تا پسر یک بار دیگه دروازه های تو رو باز کنن تا دعام کنی و من بهشتی شم ..
گل از گل عاطفه شکفت ..
عاطفه : خب دیگه آدما آزادند که هر عقیده ای داشته باشن .
یعنی خواست بگه که توی جلال می تونی هر جوری که دوست داری پشت سر بابام حرف بزنی ..
مهتاب : مهدیس جون چه طوری ;!
مهدیس : به خوبی شما که نمیشه . خوب زیر اون دو تا کیر کبکت خروس می خونه .. اصلا به فکر من هستی ;
مهتاب : باور کن از همون لحظه اولی که زیر این دو تا کیر قرار گرفتم دارم به تو فکر می کنم که چیکار کنم زود تر قال قضیه کنده شه و تو هم لذت ببری . ولی خودمونیم چه حالی داره پیش جلال جون یکی دیگه آدمو بکنه. همه اینا به یه طرف آدم از این که فکر کنه شوهرش خیلی دوستش داره و به اون احترام میذاره لذت می بره . اووووووخخخخخخ .. سینا سینا جون .. تند تر .. تند تر .. کونمو پاره پاره اش کن … تازه دارم حال میام … فرزاد جون تو هم بجنب …
فرزاد از پایین و سینا هم از پشت مهتاب رو به رگبار بسته بودند .. فرزاد دستاشو رو سینه های مهتاب قرار داده و سینا هم با شونه هاش بازی می کرد . … ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی