پسران طلایی 199

ساناز : مادر چرا تو همش طوری رفتار می کنی که انگار من تقصیر کارم . مگه فراموش نکردی که اون چه جوری همه مون رو فریب داد ..
سارا : نگو اون ما رو فریب داد . اون ما رو به تنهایی که فریب نداد . اون به ما خیانت کرد .. ولی هر چی باشه برادر توست . پسر منه ..
 ساناز : ولی مامان اون عشق منه ..
سارا: اگه بگم از این نظر تو دیگه حقی برش نداری چی ; چون تو خودت نفرت خودت رو از اون نشون دادی اما من می تونم اونو ببخشم .
ساناز دید که مادرش می خواد سکان رو در دست خودش بگیره . با این که از برادرش دلخور بود و هارت و پورت زیادی هم کرده خط و نشون براش کشیده بود ولی با توجه به حسادتش که اگه میدون رو خالی کنه رقیبش سوار امور میشه تصمیم گرفت که اونم نرمش نشون بده ..
 -مامان تو هم اگه بتونی ببخشی پس چرا من نبخشم ……
در اون سمت سیما هم متوجه شده بود که شوهر سابقش داره اونو به طرز خاصی می کنه . اونو خیلی هیجان زده می دید . پر شورتر از همیشه . بعد از جدایی از فرشاد برای اولین بار بود که اونا با هم بودند . فکرشو نمی کرد که فرشاد این طور با لذت با اون سکس کنه .
-جوووووووووون .. سیما خوب داری حال می کنی … ببینم کونت در چه حالیه ;!
 سیما وقتی این حرفا رو از فرشاد می شنید متوجه می شد که هیجان زیر کیر یک نفر دیگه بودن سبب شده که فرشاد هیجان زده شه . براش فرقی هم نمی کرد اون داشت از لحظاتش لذت  می برد . هر چند حالا دیگه هرزگی شده بود حرفه اون .. سینادوست داشت یه کاری هم برای سیما دست و پا کنه . ولی می دونست که جز همین کاری که الان خود سیما داره کار دیگه ای نمی تونه براش پیدا کنه . هرزگی .. و از بس دست زیاد شده که نمیشه رو هیچی حساب کرد . سینا به خوبی احساس می کرد که حلقه کون سیما یه حالتی داره که باسن اونو خیلی خوش فرم نشون میده ..
 فرشادهم دستشو گذاشته بود رو کون زن سابقش و طوری اونو باز و بسته می کرد که به اندازه کافی به سینا حال داده باشه …
 فرشاد : کیف می کنی ;
 سینا : تو چی .. باید قدر این زن رو بدونی . واقعا چه تیکه ایه ..
فرشاد : واسه همین چیزا بود که دلم نمیومد ازش دل بکنم ..
  سیما : آهههههههههه آقایون شما حالتونو ببرین . این فرشاد که همش داره بحث می کنه . من نمی دونم چرا از خانوم بازی های خودش نمیگه . همین کارا رو کرد که بین من و خودش فاصله انداخت . اون زندگی خودشو دوست نداشت ..
 فرشاد : آدما باید اون جوری که دوست دارن زندگی کنن . این که هر جوری که می خوان از زندگیشون لذت ببرن و یک  برگ کاغذ و یک امضا ء زیر برگه از دواج باعث نشه که اونو از کارای دیگه اش بندازه .
سیما : تو که به اندازه کافی آزاد بودی ..
فرشاد : تو خیلی به جون من نق می زدی ..
-ولی کاری به کارت نداشتم .. حالا ولش چقدر داری پارازیت میندازی ; ببین سینا جونو که چه جوری داره تلنبه می زنه ;
سیما با لذت رو کیر دو تایی شون حرکت می کرد .
 -جووووووووون .. هر دو تا تون خیلی با حالین …
فرشاد : تو خودت هم امروز داری یه جور دیگه ای حال میدی و من خیلی دارم کیف می کنم .  دوستت دارم سیما .. دوستت دارم .
 سیما : واااااییییی چه حرفای شیرینی ! خیلی تحت تاثیرم قرار میدی .
 فرشاد با سینه های سیما بازی می کرد و سینا هم کف دستاشو انداخته بود رو کون سیما .. زن  با جیغ های وحشتناک و تیزش اون جا رو لر زونده بود .
 سیما : حالا وقتشه .. دو تایی تون با هم … زود باشین .. زود باشین ..  آتیش کنین …
 سینا و فرشاد دو تایی شون پس از چند بار دیگه حرکات رفت و بر گشتی کیرشون توی بدن سیما یک آن با هم کیرشونو بیرون کشیدند . . آب کیرای  پسرا از کون  و کس سیما اومد بیرون و یه حالتی داشت که سینا خیلی خوشش اومد . طوری که آب بر گشتی از کون  با آبی که از کس پس زده بود قاطی شد و فرشاد هم با خم کردن سرش می تونست چکه کردن این آبو ببینه ..سینا درجا از اون حالت یه فیلم گرفت و اونو واسه فرشاد بلوتوث کرد . البته خودش به اون نیازی نداشت . می دونست که این مرد از تماشای این حالت زنش خیلی لذت می بره .. یه چند ساعتی رو استراحت کردند ..و بعد سینا اول یه تماس با شیرین گرفت و به اون گفت جریان فرشاد رو ..
شیرین : اتفاقا ما به چند نیروی جدید هم نیاز داریم . مشتریای ما زیاد شدن و دیگه این مسئله یواش یواش داره بین خانومای ما جا میفته . ….. ادامه دارد …. نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا