پسری که بدست اجتماع روانی شد
سلام به همه کصخلای انجمن کیر تو کس.《《این داستان با احساسات تمام نویسنده نوشته شده است》》
من کیانوش ۱۹ساله ام
داستان ما از روزی شروع شد که ۶یا۷ساله بودم که هرکی به ما میرسید چون بچه خوشگل و سفید مفیدی بودیم و مادر دلسوز هم بهترین و قشنگ ترین لباس هارو میخرید همیشه تو چشم بقیه بودم و این عقده ای ها دستمالیم میکردن حتی زن های حشری هم منو بقل میکردن و به بهانه ماچ کردن لب میگرفتن و دست میکردن تو موهام و میگفتن کاش بچمون بشه شبیه تو.
خب ماجرای زندگی من ناخواسته بوده توهین هم نکنید چون این اجتماع بود منو به این روز انداخت بعدشم حشریت و دل پاک خودم.
رفته رفته ما دوره دبستان روی طی میکردیم و معلمای بچه باز بچه خوشگلارو دستمالی میکردن منم که تا حدودی خوشم میومد کلاس چهارم رفتیم اردو و بچه ها لخت شدن پریدن تو اب منم همراشون لخت شدم داشتیم حال میکردیم که یه اسکل کیر دراز که کیرش زیر شرت معلوم بود رو دیدیم بچه ها گفتن این پسر فلان معلمه ما اون موقع کلاس چهارم بودیم اون فکرکنم یازدهم یا دوازدهم بود. خلاصه خیلی هم جسش بزرگ بود ما غرق بازی بودیم تو اب و بعد شنا رفتین روی یه سخره خودمونو خشک کنیم یعنی بمونیم جلو افتاب خشک بشیم این پسر معلم بچه باز سختی بود از دور دیدش میزدیم که چطور بچه هارو تو اب دستمالی میکرد بعد ما همونجور لخت رفتیم نشستیم تو سبزه ها در حال خوردن ناهارمون بودیم و خوراکی ها دیدم این پسر بچه باز معلم صدام زد منم رفتم پیشش نگو ای دل قافل که اینم طمع مارو کرده مارو به بهانه اینکه پدر کسکشش کارم داره برد یه جای امن که دخل مارو بیاره.
بردم بالای ابشار های بالایی گفت صدات در بیاد خفت میکنم تو اب منم ترسیده بودم و خوب مارو دست مالی کرد از ران هام بگیر تا کیرم تا کونم انقدر دست مالیم کرد که ابش اومد و ابشو از تو شرطش در اورد با دست مالید به صورتم خلاصه رفتیم کنار بقیه بچه ها که بقبه ازم میپرسیدن چرا دستات قرمزه کیانوش چرا پستان هات چنگ خوردن منم بهانه کسشعری اوردم براشون.
خلاصه انقدر مارو تو بچگی دستمالی کردن که رسما حشر ما گل کرد و میرفتیم مغازه سوپری مغازه دار لوپمونو میکشید و بوسمون کرد میرفتیم مدرسه معلما به بهانه کتک مارو دستمالی میکرد از معلم ورزش کلاس هفتم نگم براتون که اجبار کرده بود حتما باید لباس ورزشی بیارید ماهم اوردیم و میبردمون سالن و تو رخکن ترتیب بچه هارو میداد منم خوشم اومده بود و میرفتم به بهانه های مختلف خودنمایی میکردم اونم فهمیده بود و براش جق میزدم و اونم ران هامو دست مالی میکرد و گردنمو بو میکشید خخخ عین یه سگ خب رفته رفته بزرگتر شدیم رسیدیم به کلاس هشتم بدبختی از اینجا شروع شد که همه بچه ها داشتن سیبیل در میاوردن و خفن میشدن اما منه بدبخت عین یه بچه مونده بودم نه سیبیلی نه چیزی (اینم بگم بلوغ دیررس داشتم یعنی سیبلام از کلاس یازدهم شروع شدن به در اومدن) خلاصه اینم یه عیب بزرگ دیگه بود من خودم در حسرت کردن کون یا کص مونده بودم اما همه به خودم نظر داشتن.
خلاصه انگشت بازی ها سرکلاس شروع شد و بچه ها همو میگاییدن سر شلوار و بدبخت هایی مثل من رو بیشتر چون از اونا کوچکتر بودم یکسال و چهرمم بچه گونه بود بدترین حرکاتو روم اجراع میکردن منم میگاییدمشون تقریبا دوطرفه بود اما شروع کننده من نبودم.
سال بعدش به من لقب سفیدبرفی یا الکسیس و… رو دادن و ای دل قافل پسر دایی خودمونم طمع مارو کرده پسر دایی که ۶سال از من بزرگتر بود تو جمع نشسته بودیم که حرکلات زشتی باهام میکرد و همش اذیتم میکرد فهمیدیم این طمع مارو کرده خلاصه شب با برنامه ریزی قبلی کاری کرد بخوابه پیش من و تا صبح با اندام بنده ور رفت و کل بدنمو میمالوند خلاصه بعد اون کلاس دهم شده بودم و رفتیم یه مدرسه دیگه و اونجا بود که رفتم میون یه مشت نره خر دیگه اقا اوناهم از سادگی و زیبایی بنده سو استفاده کردن و زنگ تفریح ها از ماچ گرفتن تا لب گرفتن تا دست مالی کردن سر کلاس اجرا میکردن رو من تا نره خر کلاس که اسمش ارش بود اومد منو نجات داد نمیزاشت کسی منو اذیت کنه و رفته رفته طرح دوستی با من انداخت و مارو راضی کرد باهم سکس کنیم رفتیم خونشون و گفت قبلا دادی گفتم نه گفت پس برو خودتو انگشت کن و عن تو در بیار با انگشت تا خوب بکنمت منکه حشری شده بودم گفتم باشه و انجام دادم و اومدم و ارش مارو نیمه لخت کرد گفت نیمه لخت سکسی تری گفت لامصب تو عجب گوشتی هستی چه بروپاچه سفیدی داری خلاصه کرد تو ما و بلاخره ما (احساس زیاد خوبی نداشتم بیشتر فکر کنم به این خاطر بود که جامعه به من القاع کرده بود تو برا دادن افریده شدی) از اون موقع همیشه مجبور بودم هر ماهی یکبار یا دوبار بهش بدم خودمم خوشم اومده بود ممه هامو گاز میگرفت و دست هامو لیس میزد و اروم اروم هم میکرد خلاصه ما گفتیم حالا نوبت ماست که یه کان بکنیم رفتیم به دختر خاله ۱۱ساله خودم تجاوز کردم در این میون چندتا فامیلامون بو برده بودن و گفتن یا باید بهمون کون بدی یا میریم به همه میگیم منم مجبور شدم بهشون بدم ۳تا بودم یکی یکی اومدن کردن و خوب تحقیرم کردن و رفتن خلاصه الانم یه ادم روانپریش و ضد اجتماعم
انشالا هیچ بچه ای سفید مفید و خوشگل تو ایران دنیا نیاد چون بگا میره
اگر به قبل برگردم هیچ وفت نمیخواستم اینجوری بشه بخدا من تو این فازا نبودم انقدر جامعه به من طلقین کرده بود که تو خشگلی سفیدی و گوشتی و سکسی هستی منم خودمو باخته بودم.
اگر ازدواج کردین هوا بچه هاتونو داشته باشید منکه دیوانه شدم الان دیگه کون نمیدم و حتی جق هم چندماه یبار اما از لحاظ روانی دیوانه شدم کلافه ام.
نوشته: کیانوش