چادر (شعری از ایرج میرزا)
بیا گویم برایت داستانی *** که تا تاثیر چادر را بدانی
در ایامی که صاف ساده بودم *** دم کریاس در استاده بودم
زنی بگذشت ازانجا با خش و فش *** مرا عرق النسا امد به جنبش
ز زیر پیچه دیدم غبغبش را *** کمی ازچانه قدری از لبش را
چنان کز گوشه ابر سیه فام *** کند یک قطعه از مه عرض اندام
شدم نزد وی و کردم سلامی *** که دارم با تو از جایی پیامی
پری روزین سخن قدری دودل زیست *** که پیغام اور و پیغام ده کیست
بدو گفتم که اند ر شارع عام *** مناسب نیست شرح و بسط پیغام
تو دانی هر مقامی را مقامیست *** برای هر پیامی احترمیست
قدم بگذار در دالان خانه *** به رقص ار ازشعف بنیان خانه
پری وش رفت تا گوید چه چون *** منش بستم زبان با مکر افسون
سماجت کردم و اصرار کردم *** بفرماید رو تکرار کردم
به دست اوز ان پیغام واهی *** به دالانش بردم خواهی نخواهی
چو دردالان هم امد شد فزون بود *** اتاق جنب دالان بردمش زود
نشست انجا به صد نا ز چم و خم *** گرفته روی خود سخت محکم
شگفت افسانه یی اغاز کردم *** در صحبت به رویش باز کردم
گهی از زن سخن کردم گه از مرد *** گهی کان زن به مرد خود چها کرد
سخن ر ا گه ز خسرو دادم ایین *** گهی از بی وفایی های شیرین
گه از المان بر او خواندم گه از رم *** ولی مطلب از اول بود معلوم
مرا دل در هوای جستن کام *** پری رو در خیال شرح پیغام
به نرمی گفتمش کای یار دمساز *** بیا این پیچه از رخ بر انداز
چرا باید تو روی از من بپوشی *** مگر من گربه می باشم تو موشی
من و تو هر دو انسانیم اخر *** به خلقت هر دو یکسانیم اخر
بگو ,بشنو , ببین ,برخیز ,بنشین *** تو هم مثل من ای جان شیرین
ترا کان روی زیبا افریدند *** برای دیده ما افریدند
به باغ جان ریاحینند نسوان *** به جای ورد و نسرینند نسوان
چه کم گردد ز لطف عارض گل *** که بر وی بنگرد بیچاره بلبل
کجا شیرینی از شکر شود دور *** پرد گر دو ر او صد بار زنبور
چه بیش و کم شود از پرتو شمع *** که بریک شخص تا بد یا به یک جمع
اگر پروانه یی بر گل نشیند *** گل از پروانه اسیبی نبیند
پری رو زین سخن بی حد براشفت *** زجا بر خواست با تندی به من گفت:
که من صورت به نا محرم کنم باز *** برو این حرفها را دور انداز
چه لوطیها د ر این شهرند واه واه ! *** خدایا دور کن الله الله!
به من گوید که چادر واکن از سر *** چه پر رویست این الله اکبر
جهنم شو ! مگر من جنده باشم *** که پیش غیر شو هر بی روبنده باشم
از این بازی همین بود ارزویت *** که روی من ببینی, تف به رویت!
الهی من نبینم خیر شوهر *** اگر رو واکنم بر غیر شوهر
برو گمشو عجب بی چشم ورویی *** چه رو داری که با من همچو گویی
برادر شوهر من ارزو داشت *** که رویم ر ا بیند شوم نگذاشت
من از زن هایی طهرانی نباشم *** از انهایی که می دانی نباشم
برو این دام بر مرغ دگر نه *** نصیحت را به مادر خواهرت ده
چو عقنا را بلند ست اشیانه *** غنا عت کن به تخم مرغ خانه
کنی گر قطعه قطعه بندم از بند *** نیفتد روی من بیرون ز روبند
چرا یک ذره در چشمت حیا نیست *** به سختی مثل رویت سنگ پا نیست
چه می گویی مگر دیوانه هستی *** گمان دارم عرق خوردی و مستی
عجب گیر خری افتادم امروز *** به چنگ الپری افتادم امروز
عجب بر گشته اوضاع زمانه *** نمانده از مسلمانی نشانه
نمی دانی نظر بازی گناه است *** زما تا قبر چار انگشت راه است
تو می گویی قیامت هم شلوغست؟ *** تمام حرف ملا ها دروغست؟
تمام مجتهد ها حرف مفتند؟ *** همه بی غیرت و گردن کلفتند؟
برو یک روز بنشین پای منبر *** مسائل بشنو از ملا ی منبر
شب اول که ما تحتت در اید *** به بالینت نکیر و منکر اید
چنان کوب د مغزت توی مرقد *** که می رینی به سنگ روی مرقد!
غرض انقدر گفت از دین و ایمان *** که از گه خوردنم گشتم پشیمان
چو این دیدم لب از گفتار بستم *** نشاندم باز پهلویش نشستم
گشودم لب به عرض بی گناهی *** نمودم از خطا عذر خواهی
مکرر گفتمش با مد تشدید *** که گه خوردم غلط کردم ببخشید
دو ظرف اجیل اوردم ز تا لار *** خوراندم یک دو بادمش به اصرار
دوباره اهنش را نرم کردم *** سرش را رفته رفته گرم کردم
دگر اسم حجاب اصلا نبردم *** ولی اهسته بازویش فشر دم
یقینم بود کز رفتار این بار *** بغرد همچو شیر ماده در غار
جهد بر روی و منکوبم نماید *** به زیر خویش …س کوبم نماید
بگیرد سخت و پیچید خایه ام را *** لب بام اورد همسایه ام را
سرو کارم دگر با لنگه کفشست *** تنم از لنگه کفش بنفشست
ولی دیدم به عکس آن ماه رخسار *** تحاشی می کند , اما نه بسیار
تغیر می کند , اما به گرمی *** تشدد می کند , لیکن به نرمی
از آن جوش و تغیر ها که دیدم *** به > عاقل باش< و>ادم شو<رسیدم شد آن دشنام های سخت سنگین *** مبدل بر جوان ارام بنشین! چو دیدم خیر, بند لیفه سستست *** به دل گفتم که کار ما درستست گشادم دست بر آن یار زیبا *** چو ملا بر پلو مومن به حلوا چو گل افکندمش بر روی قالی *** دویدم زی اسافل از اعالی چنان از هول گشتم دست پاچه *** که دستم از پاچین رفت به پاچه از او جفتک زدن از من تپیدن *** ازو پر گفتن از من کم شنیدن دو دست او همه بر پیچه اش بود *** دو دسته بنده در ماهیچه اش بود بدو گفتم تو صورت را نکو گیر *** که من صورت دهم کارخود از زیر به زحمت جوف لنگش جا نمودم *** در رحمت به روی خود گشودم …سی چون غنچه دیدم نو شکفته *** گلی چون نرگس اما نیم خفته برونش لیموی خوش بوی شیراز *** درونش خرمای شهد الود اهواز …سی بشاش تر از روی مومن *** منزه تر زخلق و خوی مومن …سی هرگز ندیده روی نوره *** دهن پر اب کن مانند قوره …سی بر عکس …سهای دگر تنگ *** که با …یرم زتنگی می کند جنگ به ضرب وزور بر وی بند کردم *** جماعی چون نبات و قند کردم سرش چون رفت خانم نیز وا داد *** تمامش را چو دل در سینه جا داد بلی …یرست و چیز خوش خوراکست *** زعشق اوست کاین…س سینه چاکست ولی چون عصمت در چهره اش بود *** از اول تا اخر چهره نگشود دو دستی پیچه بر رخ داشت محکم *** که چیزی ناید از مستوریش کم چو خوردم سیر ازان شیرین کلوچه *** حرامت باد گفت و زد به کوچه ******* حجاب زن که نادان شد چنین است *** زن مستوره محجوبه این اینست به …س دادن همانا وقع نگذاشت *** که با رو گیری الفت بیشتر داشت بلی شرم حیا در چشم باشد *** چو بستی چشم باقی پشم باشد اگر زن را بیاموزند ناموس *** زند بی پرده بر بام فلک کوس به مستوری اگر بی پرده باشد *** همان بهتر که بی پرده باشد برون ایند با مردان بجوشند *** به تهذیب خصال خود بکوشند چو زن تعلیم دید دانش اموخت *** رواق جان به نور بینش افروخت به هیچ افسون زعصمت بر نگردد *** به دریا گر بیفتد تر نگردد چو خور بر عالمی پرتو فشاند *** ولی خود از تعرض دور ماند چو در وی عفت و ازرم بینی *** تو هم در وی به چشم شرم بینی تمنای غلط از وی محال است *** خیال بد در او کردن خیال است برو ای مرد فکر زندگی کن *** نی خر ,ترک این خر بندگی کن برون کن از سر نحست خرافات *** بجنب از جا که فی التاخیر افات گرفتم من که این دنیا بهشتست *** بهشتی حور در لفافه زشتست اگرزن نیست عشق اندرمیان نیست *** جهان بی عشق اگر باشد جهان نیست به قربانت مگر سیری؟ پیازی؟ *** که توی بقچه و چادر نمازی؟ تو مرات جمال ذو الجلالی *** چرا مانند شلغم در جوالی سرو ته بسته چون در کوچه ایی *** تو خانم جان نه بادمجان مایی بدان خوبی در این چادر کریهی *** به هر چیزی به جز انسان شبیهی کجا فرمود پیغمبر به قران *** که باید زن شود غول بیابان کدام اسنت ان حدیث و ان خبر کو *** که باید زن کند خود را چو لولو تو باید زینت از مردان بپوشی *** نه بر مردان کنی زینت فروشی چنین کز پای تا سر در حریری *** زدی اتش به جان, اتش نگیری! به پا پوتین ودر سر چادر فاق *** نمایی طاقت بی طاقتات طاق بیندازی گل و گلزار بیرون *** ز کیف دستت دل ها کنی خون شود محشر که خانم رو گرفته *** تعالی الله از آن رو کو گرفته! پیمبر انچه فرمودست ان کن *** نه زینت فاش و نه صورت نهان کن حجاب دست صورت خودیقینست *** که ضد نص قران مبینست به عصمت نیست مربوط این طریقه** چه ربطی گوز دارد با شقیقه؟ مگر نه در دهات و بین ایلات *** همه رو باز باشند آن جمیلات چرابی عصمتی در کارشان نیست؟ ** رواج عشوه در بازارشان نیست ؟ زنان در شهر چادر نشیند *** ولی چادر نشینان غیر اینند در اقطار در زن یار مردست *** در این محنت سرا سر بار مردست به هرجا زن بود هم پیشه با مرد *** در اینجا مرد باید جان کند فرد توای بامشک گل هم سنگ هم رنگ** نمی گردد در این چادر دلت تنگ؟ نه اخر غنچه در سیر تکامل *** شود از پرده بیرون تا شود گل تو هم دستی بزن این پرده بردار *** کمال خود به عالم کن نمودار تو هم این پرده از رخ دور می کن*** در و دیوار را پر نور می کن فدای آن سرو آن سینه باز *** که هم عصمت در او جمعست هم ناز فرستنده: محمد حسین5