چهاردیواری

صدای زنگ ساعت رو اعصابم بود. خوابم میومد ولی چاره ای هم نداشتم .یکی از چشمام رو به زور باز کردم و ساعت رو خفه کردم. علیرضا از پشت بغلم کرده بود و بین بازوهاش قفل شده بودم. تو دستاش چرخیدم و نگاش کردم. چشماش بسته بود و اروم جلوی گونم نفس میکشید.امروز روز تولدش بود…از مدت ها قبل منتظر امروز بودم واسه برگزاری یک جشن کوچیک ویک شب دونفره …!

دستمو روی شقیقه هاش گذاشتم و اروم نوازشش کردم …”علیرضا…بیدار نمیشی عزیزم؟؟؟… پاشو دیرت میشه “…فقط یک نفس عمیق کشید و بازوهاشو دورم محکم تر کرد…“علی پاشو دیرت میشه به خدا”…جواب داد:…“مانا تو رو خدا بزار بخوابم…دیر نمیشه”…گفتم:…“دیر میشه, یعنی دیر شده…پاشو علی…پاشو وگرنه گازت میگیرم”…فقط خندید و هیچی نگفت. دهنم رو اروم بردم جلو و لاله گوششو یک گاز محکم گرفتم…از جاش پرید و من پرت کرد اونور تخت…“چیکار میکنی دختر؟به گوشم چیکار داری.؟نگا کن تو رو خدا…اخ اخ چه محکم هم گاز میگیره…تموم موهام سفید شد نتونستم این عادت گاز گرفتن رو از تو بگیرم من”…همینجوری غر میزد و منم ریز ریز میخندیدم…وقتی دید از رو نمیرم سرشو از رو تاسف برام تکون داد و رفت به سمت دسشویی ! منم رفتم که صبحونه رو حاضر کنم . بعد از اون همه سختی واسه ازدواج امسال اولین سالی بود که تولدش رو توی ارامش و بدون ترس کنار هم میگذروندیم. خیلی هیجان زده بودم. میدونستم که نمیتونم سورپرایزش کنم کلا پنهان کاری ازم بر نمیومد اونم واسه علیرضا !!! ولی دلم میخواست یک شب رویایی داشته باشیم.

وقتی برای بدرقش رفتم دم در ازش پرسیدم :…” امشب ساعت چند میای علی؟؟؟”… یک لبخند محو زد و توی چشمام نگاه کرد:…“امشب یکم زودتر میام… .حدود ساعت هشت”…یک لبخند گنده زدم و سی و دوتا دندونامو نشونش دادم و هیجان زده گفتم :…“خوبه !!! زود بیااااااااا “…خندش عمیق تر شد وجلو اومد و اروم لبامو بوسید و زمزمه کرد:…” کوچولوی خواستنی من”…

تمام روز رو اینور اونور رفتم و واسه برنامم تدارک دیدم…کار ها خیلی خسته کننده بودن اونم واسه منی که تو خونه بابام دست به سیاه و سفید نمیزدم ولی به دیدن یک لبخند علیرضا می ارزید . ساعت هفت و نیم کاملا اماده جلو اینه وایساده بودم …موهای شرابی شدم به رنگ لباس مشکی و پوست سفیدم خیلی میومد. لباسم یک دکلته عروسکی مشکی بود. روی تموم پارچه سنگ و پولک کار شده بود و زیر نور چراغ برق میزد . موهای بلندم رو ساده ریخته بودم رو شونه های برهنم . کفش های پاشنه بلندم که بنداش تا زانوهام دور پام پیچیده بود تیپم رو کامل میکرد. شده بودم یک کوچولوی خواستنی وکمی تا قسمتی سکسی…!!! علیرضا سر ساعت رسید…کلید انداخت و در و باز کرد. اروم اومد به سمت سالن ,هنوز منو ندیده بود که کیک تولد روی میز نظرش رو جلب کرد و بی حرکت وایساد. به سمتش حرکت کردم و از پشت سر بهش نزدیک شدم . صدای پاشنه های کفشم روی پارکت توجهش رو جلب کرد, بهش لبخند زدم سرمو یک کوچولو کج کردم و گفتم :…“سلام عزیزممممم”…چشماش بالا تا پایین اندادم و متر کرد و ابروهاش بالا پرید, لبخندش عمیق تر شد و زمزمه کرد:…” سلام”… رفتم توی بغلش و گونشو بوسیدم ,سرمو گذاشتم روی شونه های پهنش واروم زیر گوشش زمزمه کردم: …“تولد مبارک عشقم”…بازوهاش رو پیچید دورم, یک نفس عمیق توی موهام کشید وکشدار گفت :…“مرسی خانومم”…یکم نگام کرد:.“خوشکل شدی”… _“بودممممممممممممممممم “… خندید:…“بر منکرش لعنت “… شب خوبی بود با همشام وکیک خوردیم . اخرشم کادوشو بهش دادم ,با دیدن کادوش که یک ست کیف و کمربند چرم بود خیلی خوش حال شد. باکس کادو رو گذاشت رو میز ومنو کشید تو بغلش و لباشو گذاشت رو لبام ,اروم لبام رو بوسید.نرمی و گرمی لباش حالم رو عوض میکرد. یکم که گذشت بوسه هاش خشن تر و خواستنی تر ش,د یهو منو رو دستاش بلند کرد و راه افتاد به سمت اتاق خوابمون, یکم ترسیدم و تو بغلش جمع شدم , ولی اون با مهارت مبل ها رو دور زد و رفت به سمت اتاق خواب…منو اروم گذاشت رو تخت , خودشم خیمه زد روی من. توی چشمای مشکیش غرق شدم. دستش رفت تو موهام و نوازش کرد…اروم لب زد…” خیلی دوست دارم مانا… خیلی زیاد”…چیزی نگفتم و فقط خندیدم. کمی جا به جا شد و صورتشو به صورتم نزدیک کرد…حالا فاصله صورتمون یک بند انگشت بود, به چشمای هم خیره شده بودیم , اروم لباشو روی لب هام گذاشت .من هیچ حرکتی نکردم و اون یک بوسه ریز به لبام زد ,چشمام رو بستم و گردنشو نوازش کردم. دوباره بوسه کوتاهی از لبام گرفت. بی قرار شدم ,برای بار سوم لباشو به لباهام نزدیک کرد و من زودتر ازاون بوسیدم و همراهیش کردم. دستش رفت سمت زیپ لباس و کشیدش پایین. اروم لباس رو از پاهام در اورد. لباش رو برد طرف لاله گوشم , اونو به دندون گرفت و مکید. صدای نفساش که تو گوشم می پیچید جریح ترم میکرد…حسابی داغ کرده بودم ونفس نفس میزدم. اروم از زیر گوشم تا گلوم رو بوسه های ریز زد .دستش رفت به سمت قفل سوتینم و بازش کرد. سرشو برد بین سینه هام, صورتشو مالید بهشون. سرشو یکم بلند کرد, نوک سینه ام رو به دندون گرفت و کشید, میخوردش و باهاش بازی میکرد. با دستاش سینه هام گرفت و مالید, با زبونش وسط خط سینم رو لیس زد. زیر هیکل سکسیش از لذت به هم می پیچیدم و اه و ناله میکردم. دستش روگذاشت دو طرف شرتم, کمرمو بلند کردم و پاهام بالا دادم ,شرتم رو از پام دراورد و با دستاش زانوهام رو از هم باز کرد. یک دستشو برد به طرف کسم , با شستش روی چوچولم رو مالید و من از شدت لذت تقریبا بیهوش شدم. با دست دیگش دکمه های پیراهنشو باز کرد…لباساش رو دراورد خودشو کشید روی من…کیرشو با دست گرفت و کشید روی چوچولم. دلم خیلی میخواستش ولی اون اصلا عجله ای نداشت. بایک لحن حشری صداش زدم :…“علیییییییی”…فقط گفت:…” جاااااااااااااممممممممم …عمرممممممممممم”… اروم سرکیرشو فشار داد داخل کسم ,اه کشیدم و پاهامو حلقه کردم دور کمرش. دولا شد روم و کیرشو تاته فرستاد داخل .اول اروم جلو عقب میکرد ولی کم کم سرعتش بیشتر شد ,کیرشو تا سر درمی اورد و تا ته میکرد داخل, منم دستم رو سینه هاش بود و نوازشش میکردم. خم شد روی من و ازم لب گرفت. سرعت کمر زدنشو بیشتر کرد. زیر کمر زدنای محکمش جلو و عقب میشدم. دیگه رسما من جیغ میزدم و اونم داد می کشید. بعد از چند لحظه بین بازوهاش لرزیدم , به کمرش چنگ انداختم و ارگاسم شدم. طولی نکشید که علیرضا هم که سرعت کمر زدنش به اوج رسیده بود و صداش کل خونه رو برداشته بود ارضا شد و بی حال افتاد کنارم. بازم خیره شدم تو چشمای خمارش . دست انداخت دو طرف بازوهام و منو کشید تو بغلش…کنار شقیقمو بوسید و اروم زیر گوشم گفت…“خیلی دوست دارم خانومم” …

نوشته: پروا

دکمه بازگشت به بالا