کبریت فروش و مزرعه پنبه

هنوزم اون شبو یادم نمیره. ساعت 11 و نیم شب بود. نمیدونستم از ستاره های آسمان لذت ببرم یا از شرشر شیرموز هایی که آرش توم تزریق میکرد. آرش که چه عرض کنم، پرستاری بود برا خودش. هم نازم میکرد مثل یک دایه مهربان، هم تلمبه میزد مثل یک دوچرخه ساز. نمیدونستم براش چه نقشی دارم. یه بد بچ یا یه وسیله ای برای ارضای زودگذر آرزوها. اون شب … آه.
هنوز صداشو میشنیدم … نه چیدن پنبه هارو میگم منحرف ولی مگه آرش ول میکرد! نه! ول کنش بهم گیر کرده بود…
هی بهش گفتم آروم تر … گفت نه! من سیلندر سمندم لامصب!! آروم نمیگیگیرم … لکنت داشت بنده خدا! هی مثل ارباب ها مالکیت خودش رو به رخم میکشید … هی میگفت این ماله کیه ؟؟ من ساده فک کردم زمینو میگه … نگو کص خیس منو اشاره میکنه که مثه آبشار نیاگارا داره شر شر ازش آب میاد … بگذریم… هم دارم از پایین گریه میکنم هم از بالا … ولی تو چهره‌ی اون خبری از گریه نیست … یک شیطانی است در قاموس یک کشیش که به پسر خردسال گوشه کلیسا زل زده و با خوندن انجیل، داره آبش میاد … هو هو … جغد این وسط چیکار میکنه … حدس میزنم همه اومدن برا تماشا … حتی مورچه های عاشق که سکس من و آرش براشون حکم sex education داره … آروم تر پرهام آروم تر … داداشمه که دارم باهاش سکس چت میکنم! از اول فانتزی داشت با من یه تجربه 3 خ داشته باشه : خوب، خیس و خفت بار … دارم مثل موتور پراید داغ میشم ولی چه کنم! بابا بزرگم همیشه بهم میگفت از لحظه لذت ببر و خدابیامرز خودشم تو لحظه سکته لاپایی زد و مرد! آرش گفت بریم رو ماموریتی (missionary) و فارسی رو پاس داشتیم … آرش کماندار من، تیر رو داخل من رها کن و مرزهای جدید رو در سرزمین کص من ثبت کن بیبی! دیگه نمیتونم خودمو کنترل کن! قرار بود این کارو ترک کنم ولی ترک برا موتوره! منم به حرفش گوش دادم! اونم نشست! ازون بالا منبریا که میشینن و پا نمیشن! ساعتها گذشت ولی برای من به مثابه گذر ثانیه ها بود! حس کردم نوبل فیزیک برا منه چون سفر در زمانو برام میسر کرد … هی تغییر و هی تغییر، ازین موقعیت به اون موقعیت … حتی کیم کارداشیان هم استایل لباس هاشو عوض نمیکرد که ما سکس پوزیشنمونو عوض میکردیم … مادر طبیعت صداش درومد و ناله کرد … گفت چه خبره! ناله کن کون کش … منم دختر خوبی بودم و ناله کردم … کون کش … بطوریه که اسبا از خواب بیدار شدن … یه اسبه اومد جلو … جلوم ادا اطوار دراورد … منم با دستای نازنین و کوچیکم … کیرشو هدایت کردم به دهن آرش … آرش اول امتناع میکرد و بعد خوشش اومد … حالا آرش بود که سوار من بود و اسبی که سوار آرش … درین لحظه بود که آرش برای من از آرش کمانگیر به آرش زبان زیر تغییر درجه داد … وضعی شده بود برای خودش و نمیدونستیم که کی انسانه که منسوم … کی فاعله کی مفعول … تست کنکور ادبیات شده بود … نمیدونستیم کی با کی قرابت معنایی داره ولی خب بقول معروف … شده دیگه … عیب نداره!

نوشته: درخت سیب زمینی

دکمه بازگشت به بالا