کدومشون فرشته بود؟
اولین باری که نازنین روز اول دانشگاه بود،تو نگاه اول زیاد ازش خوشم نیومد با اینکه خوشگل بود معلوم بود آدم مغرور و گند دماغیه در عوض از دوستش ، فرشته که یکسره کنارش بود خوشم اومد،یه دختر شوخ و خنده رو که صدای خنده هاش توجه همه رو جلب میکرد!!البته از این نوع خنده هاش خوشم نمیومد…
روز های ترم اول داشت سپری میشد و من واسه ی اولین بار تو عمرم یه حس متفاوت داشتم،با دوست داشتن های قبلی که بیشتر شبیه یه هوس زود گذر بودن خیلی فرق داشت،از دوست شدن ها و شماره دادن های خیابونی متنفر بودم هیچوقت خودم رو کوچیک نمیکردم،توی چت هم که نمیتونستم به کسی اعتماد کنم به جز یه تجربه نصفه نیمه البته اگه اسمشو بشه گذاشت دوست دختر هیچ دوست دختری نداشتم.از این پسرای خجالتی نیستم ولی اهل اینکارا نبودم، تجربش هم نداشتم ولی دوست نداشتم که بی دست و پاجلوه کنم از طریق وبلاگ دانشگاه تونستم ایمیلشو گیر بیارم و بهش گفتم که یه سوال درسی ازش دارم و شمارشو گرفتم،خلاصه ارتباط ما از اینجا شروع شد و منی که خیلی دلباخته فرشته شده بودم یهو وا دادم و گفتم که دوسش دارم و از این حرفا. به هر حال تجربه اولم بود با هم خیلی دیر جوابمو میداد اصلا واسم ارزشی قائل نبود یه روز میدیدم خوبه یه روز خیلی بد منم مه مثل ماست نمیتونستم هیچی بهش بگم…خلاصه یه روز گفت که دیگه بهم پیام نده و این حرفا البته بگم که هی منو میپیچوند و اصلا دوستیمون شروع نشده بود که تموم بشه و همه اینا حدود 2 هفته اتفاق افتاد خلاصه منو بدجور داغون کرد باورم نمیشد که اشکم سر این مسائل جاری بشه حس میکردم که واقعا دوسش دارم…داغون بودم،دنبال چاره میگشتم که یاد نازنین افتادم ایمیل اون رو هم با همون روش به دست آوردم بهش همه جریان رو با ایمیل گفتم و خواستم که واسطه بشه.همینطور ارتباط ایمیلیمون ادامه داشت و قرار بود که نتیجه رو بهم اطلاع بده توی ایمیل بهش شماره داده بودم که هر چه سریع تر بهم جواب بده روزی که کلاس داشتیم تموم شد و من تا ساعت 1 شب ایمیلمو مثل دیوونه ها چک میکردم خوابم گرفته بود به هر حال خوابم برد و با صدای موبایل بیدار شدم فک کنم ساعت حدود 2 2:30 بود. بهم اس داد که من نازنینم و و بیداری منم جوابشو دادم اونم درجا زنگید و گفت که فرشته قبول نکرده من هر چی دلیلشو پرسیدم پیچوند، میگفت بهتره که ندونی خلاصه اونشب تا صبح داغون بودم گریه میکردم و … .
از اون به بعد دیگه توی دانشگاه به فرشته زیاد محل نمیذاشتم بیشتر میرفتم سمت نازنین و ازش سوال درسی میپرسیدم البته بیشتر از لج فرشته بود و اینکه از مرام نازنین خوشم اومده بود خلاصه کم کم ارتباط بین من و نازنین شکل گرفت اون آدمی که فکر کردم نبود خیلی مهربون و با معرفت بود البته اخلاق بد هم زیاد داشت ولی واقعا دوسش داشتم و به خودم میگفتم این دوست داشتن واقعیه!!(البته شاید دلم مثل گاراژ باشه) خلاصه با هم صمیمی تر شدیم من از خودم میگفتم اون از خودش میگفت و روزگار میگذشت واقعا بهش علاقه پیدا کرده بودم به روز دیگه تصمیم گرفتم بهش بگم اما ترسیدم که مثل فرشته بشه.چند باری میخواستم بهش بگم یه روز بعد از ظهر بود که باهاش مطرح کردم گفت که تا شب جوابمو میده شب اومد و خبری نشد فردا شب هم اومد و خبری نشد پس فرداش خودم زنگ زدم بهش و گفت که جوابش نهِ.البته مستقیم نگفت منم اصرار کردم بهش از حسم بهش گفتم و بله رو با صمیمیتی که از روزای بعد بینمون به وجود اومد بهم داد.فهمیدم که قبلا با یکی دوست بوده و طرف بهش قول ازدواج داده و بهش خیانت کرده…بازم داغون شدم اما سعی کردم فراموش کنم…حدود 6 ماه از دوستیمون گذشته بود من که بهش خیلی وابسته بودم،نمیدونم اون بود یا نه! حرفای عاشقانه میزدیم 24 ساعت اس بازی و تل و … واسم خیلی هیجان داشت تا حدی که روز 5 تومن شارژ مصرف میکردم .عشقو با تمام وجودم حس میکردم به سکس کردن باهاش فکر میکردم اما جرات نمیکردم حرف سکسی بزنم حتی جوک سکسی هم نمیفرستادم…یادم نمیاد چطور شد ولی سر یه بجثی که داشتیم یه اس سکسی واسش فرستادم و از اون روز به بعد بحث سکسی هم کم کم آزاد شد یادمه بعد این بود که اولین بار جریان پرود شدنش رو بهم گفت بعد از این همیشه جوک و سوالای سکسی برقرار بود خیلی از اطلاعات جنسیمو مدیون نازنینم.
حدود یکسال گذشته بود از دوستیمون دیگه خیلی صمیمی شد بودیم ترم سوم بودیم و درس و عشق و قاطی پاتی میخوندیم و پاس میکردیم یه آخر هفته قرار بدن خانوادش برن مسافرت ولی نازنین تصمیم گرفت بمونه و برای امتحان هفته بعد درس بخونه به سختی خانوادش راضی شدن که تنها بمونه خونه البته به همراه دوستش با هم هماهنگ کردیم دوستش رو دک کرد و منم رفتم پیشش خیر سرمون میخواستیم اول درس بخونیم همین که با ترس و لرز رفتم کوچشون و با سلام و صلوات رفتم داخل خونه از در که رفتیم تو مثل ندید بدیدا افتادیم به جون هم.جفتمون وارد نبودیم ولی خیلی داغ شده بودیم یه ربع ساعتی از هم لب گرفتیم خیلی حس خوبی داشت این که لباشو میخوردم دست به بدنش میکشیدم واقعا فکر میکردم روی ابرام یکم به خودم جرات دادم وسینه هاشو لمس کردم حس کردم نفس کشیدنش تند تر شد میدیدم که لذت میبره همه این ها رو از روی غریزه انجام میدادم وگرنه من که تجربه ای نداشتم.خواستم تاپشو دربیارم،مقاومتی نکرد.منم تاپش رو دیدم و چشمم به سینه های قلمبش افتاد با این که کوچیک بودن ولی دوستشون داشتم سوتینشو زدم بالا و شروع کردم به خوردن سینه هاش ،تجربه عجیبی بود حس دوست داشتن و شهوت و میل به یکی شدن بعد از اینکه سیر شدم بهش گفتم که تو نمیخوای کاری کنی؟؟ اونم با شیطنت گفت نه من خستم یکی دوبار اصرار کردم ولی ساک نزد منم سعی کردم کسشو بخورم بمالم اونم حس خوبی بود از روی بی عرضگی و بیتجربگی نتونستم از کون بکنمش چون هر کاری میکردم کیرم نمیرفت داخل و اونم داشت درد میکشید و بالاخره با لاپایی کارمون رو تموم کردیم این اولین و آخرین سکس من و نازنین در طول 3.5 سالی بود که دوست بودیم…توی این چند سال خیلی قهر و آشتی کردیم چند بار جدا شدیم دلیلشم اخلاقای بد جفتمون بود…آخرای رابطمون بود که بهم گفت براش خواستگار اومده لحن گفتن ایندفعش با دفعه های قبل فرق میکردم،فهمیدم واقعا خبری شده…خلاصه روز آخر که میخواستیم از هم جدا بشیم خیلی حرفا زدیم…اعتراف کرد که به جز من با یه نفر دیگه هم دوست بوده و با یکی دو تا از خواستگاراش هم چند ماهی در ارتباط بودن… داغون بودم با شنیدن این حرفاش داغون تر شدم واقعا حس بدی داشتم اصلا قابل توصیف نیست هر وقت هم که بهش فکر میکنم قلبم تند میزنه و حس میکنم که دارم میمیرم. خودمو با این حرفا راضی میکنم که تقدیر من این بوده یه فرشته و یه فرشته دیگه(نازنین) که خودم با دستای خودم فرشتش کرده بودم… امشب عقد نازنین بود،فشار زیاد روم بود تصمیم گرفتم یکم بنویسم شرمنده اگه سکسی یا مطابق سلیقتون نبود.
نوشته: یه آدم