کوس نطلبیده

درود و آرزوی شبی خوش ❤️
نمی‌دونم چرا این عکس ها رو که دیدم یهو یاد خاطره‌ای تکرار نشدنی و فراموش نشدنی افتادم ، خاطره ای که هر گاه آن را به یاد می‌آورم باز هم برایم باور نکردنی است .
ماجرا از این قرار بود : پنجشنبه بود و طبق معمول ساعت ۱ بعد از ظهر از شرکت خارج شدم و به سمت منزل به راه افتادم ، نزدیک منزل که رسیدم کمی راه بندان بود و من هم شیشه ماشین را پایین داده بودم و آهنگ و …یک دختر زیبا کنار خیابان ایستاده بود و من بدون هیچ نظری به او نگاه کردم ، با هم چشم در چشم شدیم و بدون هیچ صحبتی از جانب من ، در ماشین را باز کرد و روی صندلی شاگرد نشست و گفت : وقت داری با هم تا جایی برویم من میخوام گوشیمو بگیرم دادم درست کنن. من در ابتدا « پیش خودم »گفتم ای بابا اینم شانس ما حتماً دنبال تیغ زدن و… است. به هر حال راه افتادیم و به تعمیرگاه موبایل مدنظر رسیدیم و گوشی رو گرفت و برگشت توی ماشین ، کمی جلوتر من از روی کنجکاوی گفتم این جوراب شلواریه پات کردی ؟ بعد تا بالا هم همینطور توری و نازک و بدن نماست ؟ اون گل دختر هم مانتو رو داد بالا و گفت بیا ببین اینجوریه گفتم چه جالب خوبه اینجوری خنک میشه و … گفت کجا میخوای بری الان ؟ گفتم خونه گفت بیا بریم خونه من ما هم که حشر بالا زده بود و چنین زیبارویی را در خواب هم نمی دیدیم ، گفتم بریم عزیزم.
و رفتیم … پذیرایی و رقص و تخت خواب و بعد گفت بزار برات بخورمش ، گفتم شما صاحب اختیار هستید خورد و گفت حالا از پشت مشغول شو و من هم هرآنچه تجربه داشتم در سبد اخلاص گذاشته و تقدیم آن گل دختر کردم … هیچ وقت هیچ وقت آن روز را فراموش نمی‌کنم که همای سعادت بر سر میز ما هم نشست

نوشته: kerkoloft

دکمه بازگشت به بالا