کونی رو که خارید باید تف زد گایید
وسط زمستون سال 93 بود و منم اون موقعه 22 ساله بودم
یه جوون چست و چابک ولی نه نرم و نازک اسمم چون پایین شهریم اسفندیار هست (حالا اسممو میزاشتن رامتین نصف ملت خاطره کون کردن اولشون رو با من شروع می کردن) بگذریم
خوش هیکل بودم اونم بخاطر کار و فعالیت فیزیکی بالا برای زنده موندن تو این اجتماع کیری بود
از لحاظ چهره هم خدا واسمون چیز زیادی نداشت فقط اینو میتونم بگم الهی شکر سالمیم (صد رحمت به کیر بعد از جق)
ببخشید دیگه این بیوگرافی من بود
داستان برمیگرده به همون زمستون که من تازه از سرکار برگشته بودم و طبق روال معمول در حیاط رو باز کردم یه راست رفتم سمت توالت واسه شستن دست و صورت و کم شدن بوی سیگار که خیر سرم خانواده نفهمن بچه شون سیگاری شده (ولی تو دلم میگفتم اسفندیار میره که ایجور باشه) کاکو شیرازی هستیم دیگه
سرتون درد نیارم وارد خونه شدم دیدم یه چندتا جفت کفش اضافه هست و انگاری مهمون داریم
و بعله دایی مادرمون اومده بود به اسم مش رجب همراه با دختر نازنینش مرضیه خانم منم طبق روال معمول سلام کردم و طبق روال عادتم رفتم نشستم سر جای خودم که نزدیک گل و گلدون های پاسیون هست ( میخواستم اکسیژن خالصم تنفس کنم نالوتیا )
خلاصه واسه مون یه لیوان چایی ریختن و داشتم از همون فاصله انگاری وزغ یه چشمم به گوشیم و یه چشمم به
کل زیر و زبر مرضیه خانم و دلمم هزارن لعنت به سوی شیطان
فرشته سمت راستی میگفت اسفندیار راستی کن که راستان رستند
فرشته چپیه میگفت
چون كير ديد وقت سحر كس به خنده گفت
صبحي مبارکست نظر بر جمال دوست
در همین درگیریا بودم که مش رجب بهم گفت آقا اسفندیار کاری ندارید با بنده منم یه لحظه چون مرضیه باهاش بود یه خورده زبون گیر کرده و پته پته کنان تعارفش کردم در هر صورت منظورمو فهمید و با یه دستتون درد نکنه بهم گفت من و مادر مرضیه فردا میریم تهران اگر امکانش هست مرضیه و خواهرش یه هفته یی اینجا بمونن و دیگه بقیشو خودتون حدس بزنید دیگه کسکشا که جواب من چی بوده
مرضیه که خواهرش کوچیکش مهد کودک می رفت مجبور بود باهاش بمونه
بالاخره فردا اومدن خونه و منم سرکار بودم
خانواده من پدرم که خدا خیرش بده حداقل نذاشت ما ۱۵ ساله بشیم تصادف کرد پر کشید رفت و آبجی بزرگمون هم شوهر کرد رفته بود پی کارش یه داداش ۱۰ ساله هم داشتم که معمولا پی درس و مشقش بود
شب اول که شام خوردم و مرضیه 17 ساله با قد 165 الی 70 و وزن ۶۰الی ۶۵کیلو و پوست سفید موهای مشکیش
بد رو مخ من خاک بر سر رفته بود مرضیه با بچه ها داشت درس کمک میکرد منم رفتم بیرون یه نخ سیگار بکشم و آخرای شب بود بین 11 الی 12 در حیاطو باز کردم تو حال خوش خودم بودم که مرضیه داشت با تلفن صحبت میکرد و من با صدای آروم سلام کردم و از بغلش رد شدم
رفتم تو تختم آروم دراز کشیدم و به جقای که زدم فکر میکردم
انواع کف دستی با پلاستیک وسط بالشتی وسط اسفنج با وازلین انواع اقسام کرم و حتی گریس
میگفتم چی میشه یه کس هم از این مرضیه بکنیم
به بدبختی خوابیدم و فردا صبح رفتم سرکار سر نمیدونم چه موضوعی کارمون لنگ شد و برگشتم خونه کلیدو گذاشتم درو وا کردم رفتم خونه طبق روال عادی همیشه خونه ساکت بود
کفش های مرضیه رو دیدم ولی تو حال کسی نبود تو پذیرایی کسی هم نبود اتاق خودمم همینطور رفتم اتاق ننم و بله مرضیه خانم داشت چمدون ننه مارو بالا و پایین میکرد
(ای ریدم سر قبر پدر و مادرت با این دختر بزرگ کردنشون)
تا صدای منو شنیده بود طرف جا خورده بود ولی وقت جمع کردن اتاقو نداشت و داشت کل اتاق ننمو واسه پیدا کردن النگو و گوشواره های جوونیش میگشت وقتی درو وا کردم و تو اون وضع دیدمش مرضیه درجا بلند شد و شروع کرد به گریه کردن که بخدا قصد بدی نداشتم فقط میخواستم آلبوم جوونیا ننتو ببینم (ارواح کس ننش راست میگفت) و فلان بسان و این حرفا
منم گفت برو خجالت بکش ننم بیاد همه چی رو بهش میگم
درجا شروع کرد به غلط کردن
آقا اسفندیار تورو خدا چیزی نگید بیاید بگردید من که چیزی ور نداشتم هرکاری میگید من میکنم
(و بعله و بعله میدونم شما از منم کسکش ترید ولی خوب درجا که نرفتم سر اصل مطلب)
گفتم باید بگردمت گفت بیا بگرد منم مستقیم رفتم و دامن کوتاهشو دادم بالا دیدم این شلوار تنگارو چی بهش میگن
فک کنم تاپ (باوا بخدا منم هنوز اسم این لباسای دخترارو نمیدونم ) جیب نداشت ولی من به روناش دست زدم از پشتم نگاه کردم جیب نداشت و از بالا چک کردم همینطور و گفت داخل سوتینت قایم کردی تا این حرفو زدم لباسشو درآورد و سوتینشو کند بیرون چیزی هم اگر داشت یا نداشت یادم نیست چون من فقط ممه میدیدم (ممه یا پستان به چیزی گرد و قلمبه خوردنی میگویند که در نوع ماده پستاندارن وجود دارد و نر ها از بدو تولد تا آمدن ملک الموت آن را میخورند)
در راس سه ثانیه کیرم راست شد و به مرضیه گفتم درسته چیزی ور نداشتی ولی به ننم میگم دوباره همونجوری لخت شروع به التماس کرد ولی گفتم اگر یه کاری کنی نمی گم
گفت آقا اسفندیار هرچی بگید قبوله و منم چون داشتم تو مسیر رود شنا میکردم مستقیم بهش گفتم باید باهام بخوابی
یه لحظه مرضیه هنگ کرد ولی بگا رفتن اعتمادش جلوی ننم براش غیر قابل تحمل بود
قبول کرد و منم گفتم اینجا رو سریع مرتب کن راستی ننم کی میاد؟
گفت رفته کمک خونه مادر سمیرا به گفته تا ظهرم خونه نمیاد خواهر مرضیه هم طبق معمول رفته بود مهد کودک
منم یه راست رفتم دستشویی و کیر و خایه رو شستم
پشمم خیلی زیاد بلند نبود در حدی که فقط زبریشو زیر دستت حس کنی بلند بود کارم تموم شد رفتم تو اتاقم و مرضیه رو صدا زدم گفتم حالا بیا رو تخت کارت دارم
مرضیه کاملا تسلیم بود درجا لختش کردم و گفتم با پشت بخواب تا ببینم اون پایین چیه وقتی خوابید و لنگاشو باز کرد و کسشو دیدم لبای دورش اون چوچول بالاش و اون دره پایین که آدم رو به خودکشی تو اون دره سوق میداد
با خودم گفتم خدایا این چیه که خلق کردی یعنی شیرین تر از این هم چیزی وجود داره همینجوری داشتم نگاهش میکردم ناخودآگاه با صورت رفتم تو کسش میخواستم عمیقا هر چی هست رو بکنم بخورم یه دست رو ممش بود و داشتم کسش رو میخوردم تو کمتر یک دقیقه کس مرضیه از خیسی وا مصیبتا میگفت
آنچنان تو خوردنش بودم که از کردن یادم رفته بود
ولی احساس میکنم ارضا شد چون خودش دیگه گفت توروخدا پاشو و شلوارمو کشید پایین و با دستاش کیرمو محکم گرفت داشت اونم نگاش میکرد شاید بار اولش بود میخواست بزاره دهنش که نذاشتم و گفتم وقت نداریم میخوام فقط بکنم ولی خودش گفت پرده دارم منم گفت خبری نیس از عقب میزنم بدون معطلی گفت باشه وازلین رو از کمد برداشتم و سالار رو مثل بدنسازا بالا تا پایین چرب کردن و یه تیکه هم گذاشت لای قاش مرضیه خانم از پهلو دراز کشید و منم از پشت چسبیدم بهش و کیرمو گذاشتم دقیقا وسط سوراخ
(اون مواقع کار بلدیای فیلم سوپرای که دیدم یاد اومد که یه هویی توش نکنی)
آروم آروم فشار دادم و به کمک خودش سرش رفت تو
وقتی اون حلقه گوشتی کونش به حلقه دور کیرم رسیدم
تنها چیزی که یادمه این بود که درجا ارضا شدم مرضیه ساکت بود و فقط داشت از اون داغی آب لذت میبرد وقتی که کیرم از تو کونش در اومد گفت بسه؟
گفتم نه من که هنوز نکردم گفت شاید ننت یهو بیاد گفتم کلید نداره وقتیم در بزنه تا در رو وا کنم تو لباساتو پوشیدی
گفتم دوباره همین جوری بخواب ( داشتم به کیرم میگفت کسکش تو بعضیا شب تا سه بار جق نزنم نمیخوابی چه مرگت شده الان)که در همین فکرا که سالار قد علم کرد و لبیک گویان به داخل کون مرضیه هل دادم این بار به راحتی توش رفت آروم آروم داشتم عقب جلو میکردم خیلی ریلکس بودم که نفسای تند مرضیه به گوشم رسیدم دستمو از گذاشتم رو کسش و داشتم کسش رو میمالیدم و آروم آروم تلمبه میزدم ولی مرضیه خودش التماس میکرد همشو کامل و تند تر بکن (بی ناموس سر ته کیر من فلک زده ۱۴ سانت به قطر ۱۲ سانت هست چوب بیسبال که نیست) منم داشتم همینجوری عقب جلو میکردم که بغلای کیرم بخاطر آب کیرم که تو کونش مونده بود سفید شده بود و این حشر منو دوبرابر کرد کیرمو کشیدم بیرون گفتم داگی بخواب وقتی کیرمو کشیده بیرون قرمزی کونش داشت دیوونم میکرد کسش پر از آب بود و حشر چسبیده بود به سقف مرضیه خانم داگی شد و منم بدون معطلی کیرو رو چپوندم تو کونش یه آه آرومی کشید و سرعت رو بردم بالا صدای تالاپ تلوپ داشت دیوونم میکرد و صدای ها ها کنان مرضیه روانی تر
حدود دو دقیقه بعد داغی از کون اون بود یا کیر من نمیدونم ولی آب کیرم مثل آتیش داشت کیرمو میسوزوند و همینطور داشت توش خالی میشد تمومی نداشت مرضیه فقط آه میکشید و من از اون بدتر این اولین و بهترین ارضای سکسی بود که تو عمرم شده بودم و طعمش واقعا تا آخر عمر باهام میمونه
مرضیه نای بلند شدن نداشت فقط دستمال کاغذی رو برداشتم و گذاشتم لای کونش و به اصرار بردمش حموم
وقتی تو دستمال رو از سوراخ کونش برداشتم آب کیرم داشت چیکه میکرد و وقتی مرضیه شل کرد آب کیرم از کونش شروع کرد به ریختن باورم نمیشد همچین آب زیادی از من اومده
مرضیه حموم کرد و منم رفتم همه رو مرتب کردم و رفتم بیرون تا بقیه برگردن خونه تا جلوه عادی به نظر بیاد
بعد از اون روز حواسم به مرضیه بیشتر بود و دست کجیش یا حس کنجکاویش کونشو به باد داد تا روز اومدن پدر مادرش از طرف شب که همه خواب بودن میرفتم تو پذیرایی کونشو قشنگ تا ته میکردم و برمیگشتم اتاقم کسی هم نمی فهمید مرضیه هم از خداش بود الان مرضیه رفت سوئیس و من همچنان به یادشم
خلاصه کلوم وقتی یکی در حقتون خوبی میکنه لاشی بازی در نیارید
مرضیه کسکشی اگه اینجا کامنت نذاری
نوشته: ابرهه