کون سبزه ژله ای
رویا چهارمین دوست دختر من بود. یه دختر 175 سانتی متری که اگرچه چهره متوسطی داشت اما از نظر اندام تک بود. از اون دسته اندام مزومورفی که فقط شاید از هر هزار نفر یک نفر شانسشو داشته باشه. یک کمر باریک در حالی که از پشت به صورت هفتی تا گردنش کشیده میشد همچنین شکمی صاف که با یه انحنا های خیلی ظریف عضلات شکمی زنونه اش مشخص میشد. باسن جالبی داشت. البته توصیف خودش از باسنش جالبتر بود. زمانی که میخواست منو تحریک کنه با خنده و یه حالت تواضع گونه میگفت من استخون بندیم مشکلی داره. میگفتم عزیز دلم تو که اندامت بی نظیرن! قند تو دلش آّب میشد و با عشوه میگفت من گودی کمرم بیش اندازه زیاده. کونم خیلی بیرون زده و جلب نظر می کنه. ما هم قند تو دلمون آب میشد و البته جوابی واسه گفتن نداشتم و لبخند میزدم. یه نگاه طولانی هم به کونش. البته اون چیزی که برای من خیلی جذاب بود و خیلی تو دلم میرفت رنگ پوستش بود. از اونجایی که دوست دخترای قبلیم همه خیلی سفید بودن و بعضاً با مو های روشن، رنگ پوست سبزه رویا آتیشیم میکرد همیشه تو دلم میگفتم آخخخخخ، پوست رویای من که به صورت خدادادی سبزه هست ببین چه کس خوش رنگ و مزه ای می تونه داشته باشه! از اون کسا که تیره تر از رنگ پوسته اطرافشه داخلشم صورتیه! خلاصه برای دیدن و بوس کردن کسش لحظه شماری میکردم. ماجرا از اونجایی شروع شد که من بعضی اوقات محل کار پدرم سر میزدم و از دانشگاه که میومدم شهر خودمون سرزده میرفتم پیشش تا خوشحالش کنم. منشیهای پدرم با من رابطهی خوبی داشتند و با هم دیگه خیلی حرف میزدیم. یه روزی که هم چند ماهی بود با کسی نبودم و هم بعد از امتحانهای ترم خیلی خسته بودم و نیاز به یه رفرش روحی داشتم، و اومده بودم پیش پدرم، فائزه که یکی از منشها بود علت بهم ریختگیمو جویا شد. گفتم بهش: امتحانا خیلی سنگین بودنو… و در کل در حال حاضر نیاز به جنس مخالف دارم. با حالت خجالتزدگی و شرم و حیا گفت:خوب تو که فکر کنم موقعیت واسه دوستی زیاد داشته باشی. یعنی دوست دختر نداری؟ گفتم:ای بابا، نه خانوم دل شما هم خوشهها. خودتم که منو میشناسی دوست ندارم تو خیابون دنبال دختری راه بیافتم و بهش شماره بدم. این جور آشنایی رو نمیپسندم؛ و با خنده و یه حالت تواضع تصنعی ادامه دادم اگر تو دانشگاه دختری رو پسندیدمو اونم پسندید و شرایط خوب باشه و درسا هم کم باشه شاید… فعلاً که موقعیتش پیش نیومده. اونم فهمید که دلم دختر می خواد، از طرفی بهم اعتماد داشت. یدفعه گفت:ببین امیر یه دختر خاله دارم که تو یه شهری نزدیک شهر ما زندگی می کنه و کلی تعریف کرد که خانوادش آدمای خوبین خودشم خوشگله و مثل خودت دانشجو و شهر ما هم زیاد میاد شاید هفته ای یه بار الانم تنهاست. گفتم:ظاهرش چه شکلییه؟ گفتش خوبه نگران نباش. سبزه ست. منم تا کلمه سبزه رو شنیدم خوشم اومد و گفتم خوشحال میشم باش آشنا شم. واسم اوکیش میکنی؟ گفت باشه. شمارتو بش می دم. منتظر تماسش باش. خلاصه ما شب بود که تو حال و هوای خودمون بودیم که یه دفعه اس ام اس اومد به نظر شما چرا گوریل انگوری با اون وزنش روی اون ماشینه میشست ماشین داغون نمیشد!؟ منم متوجه شدم حتما همون رویا خانوم باید باشه و می خواد سر شوخی رو باز کنه ما هم طبق آیه شریفه که میفرماید: «و کفار مکر کردند و خداوند مکر آنهارا به خودشان باز گرداند.» خواستیم در شوخی پیش دستی کنیم و یه اس ام اس یازده صفحه ای در باب سیستم تعلیق ماشین گوریل انگوری و مکانیزم ارتعاشاتی و مود های حرکتی فنر هاش و خلاصه از این دست کس شعرها براش نوشتیم تا اونم مخش هنگ کنه. خلاصه همینم شد و بعد در مورد دستمال قدرت میتیکومون حرف زدیمو و نهایتا از هم دیگه خوشمون اومد و با هم صحبت کردیم. همین که گوشی رو برداشتم گفت الو سلااام، همون لحظه به قول سعدی دامنم از دست برفت. یک صدای فوق العاده، فوق العاده سکسسسی، گرم، گرم نه دااااغ، داغ نه جووش، گفت سلام. من که وضعیت و اینچنین دیدم سریعا رفتم در اتاقو بستم و قفل کردم شرت و شلوارو با یه حرکت کشیدم پایین و نشستم رو تخت، سلام کردمو مکالمه رو ادامه دادم هدفم این بود که سرعت بلند شدن کیرموبا این صدا اندازه بگیرم! نگام رو کیرم بود و کم حرف میزدم و تا اون شروع به صحبت میکرد تایمر و میزدم. خداوند رو گواه میگیرم که همون لحظه ای که با اون صدای تیز حشری کننده هوش از سر برش شروع میکرد به حرف زدن این کیر لجام گسیخته طوری میرفت هوا که با دیدن کس اولین دوست دخترم بالا نمیرفت. خلاصه این که طاقت نیاوردم، وسطای حرفاش بود و داشت از خودش تعریف میکرد که دستم ناخوداگاه رفت رو کیرو یه لحظه ای به خودم اومدم دیدم دارم با سرعت نور جق میزنم از طرفی روم نمیشد، خب جلسه اول بود و لام تا کام حرف نمیزدم. بنده خدا هی میگفت امیر چرا داری می دویی نفس نفس میزنی!؟ منم میگفتم:نه عزیزم شما اشتباه میکنید. شما نطق بفرمایید فقط، که لفظتان شکرین شیرین است. اونم از این تعربف من خوشش میومد و ادامه میداد. خلاصه جق زدیمو جق زدیم جق زدیم تا پاچید از این کیر لامصب بیرونو رو تختی رو به گه کشید. منم بعد از ارضای نفس، حالا با دقت و تمرکز به حرفاش گوش میکردم؛ و از هم صحبتی باش لذت میبردم. زمان و گذشت و گذشت و من به رویا علاقه مند تر میشدم و اونم به من و دیگه دیگه راحت و بدون خجالت با هم سکس تل میکردیم و طوری حشریش میکردم که له له میزد و یک شب در میون به صورت مجازی کس و کونش و میگاییدم و اون سرشار از لذت میشد. منم از این که جفتمون داریم لذت میبریم و می تونستم یه دختر و هم از نظر عاطفی و هم از نظر جنسی ارضا کنم بیشتر از اون لذت میبردم و احساس اعتماد به نفس زیادی به جفتمون میداد. البته تو این دوران قرارایی که بینمون شکل میگرفت همش تو شهر من بود و من نمرفتم پیش اون و هم این که وقتی که میدیدمش بیش تر سعی میکردم یه منبع آرامش و محبتی براش باشم، این بود که فقط دستاش و میگرفتم و از گرماش لذت میبردم. گاهیم خیلی عاشقونه دستمو روی رونش می ذاشتم و نوازش میکردم و میمالوندم وبوسه هم که عضو جدا نا شدنیه اما هیچ حرفی از سکس به میون نمیومد. یعنی اصلا نیازی هم نبود اگر میگفتم هم، مشکلی نداشت احتمالا. تو اون دوران طلایی ما عاشق هم بودیم و حتی مرور خاطراتش نتنها کیرمو شق می کنه بلکه احساساتمو کاملا قلقلک میده. تا این که رویای شیرین عسل من واسه کار آموزیش رفت داخل یه آزمایشگاه تو شهر خودشون مشغول به کار شد. زیر اون آزمایشگاه هم یه مطب دندانپزشکی بود که بعد یه مدت، بعضی روزا اون جا هم دستیار پزشک بود. یه سال از رابطمون گذشته بود و من دیگه تحمل نداشتم و میخواستم اندام جنسیه سبزهی خوشگلشو که هر شب تلفونی میکردم از نزدیک ببینم حالا لیسش بزنم یا بکنم توش، فرقی نداشت. یه روز رو اوایل تابستون با هم هماهنگ کردیم که دکتره صبح مریض نداشت و قرار شد که برم پیشش، خودش اولش خیلی اسرار داشت ببرتم یه رستورانی چیزی که بهش گفتم می خوام با هم تنها باشیم. اونم تا حدودی فهمید جریان رو و هماهنگیاشو انجام داد. صبح ساعت 6 صبح بلند شدم و رفتم حموم و همه پشمها را با واجبی محو کردمو اومدم برم که مادر به حموم اول صبح و تیغ نویی که از کابینت برداشتم شک کرد وبا یه نگاه نافذی گفت کجا میری اول صبح؟ منم که از مدتها قبل به بهانه فکر کرده بودم الکی گفتم میرم تهران، از دانشگاه نامه ترم تابستونی بگیرم و با یه حالتی که انگار این مسئله خیلی ناراحتم کرده گفتم اگه بجنبم تا غروب میرسم، در حالی که از مدتها قبل نامشو گرفته بودم. یکم نگاه کرد ولی وقتی ظاهر معصوم و گربه وار منو دید اطمینان کرد. ما هم راهمون رو کج کردیم به سمت شهر شیطان. تا رسیدم سریع به رویا زنگ زدم و آدرس داد رفتم پیشش، در مطب بسته بود مردم تو صف آزمایشگاه طبقه بالا بودن. ولی من با اعتماد به نفس کامل از جولوشون رد شدم و به سمت درب بسته مطب دکتر که تو زیرزمین اون ساختمون بود حرکت کردم. اونا با تعجب منو نگاه می کردن و منم با دست تو جیبم یه فاک بزرگ بشون نشون دادمو تو دلم میگفتم، آی کونتون بسوزه الان میرم با عزیز دلم یه حال درست حسابی میکنم. رسیدم پایین پلهها کلیدو انداخت و مثل فشنگ اومدم تو. سلام کردمو اومدم دستاشو بگیرم که دیدم دستشو کشید و ناراحت رفت یه جا نشست. کاملا شوکه شدمو به دلیلش فکر میکردم. احتمالا تو این موقعیتها گیر کردن پسرا، نیم ساعتی طول کشید تا اصلا بفهمم به خاطر چی ناراحته؟ مگه میگفت!؟ دیگه اعصابم داشت خورد میشد و میخواستم سرش داد بزنم که موبایلشو یه دفعه در آورد و دکمرو فشار داد. یه دفعه صدای آه و اوه خودمو یه دختر رو شنیدم که میگفتم: وای چی میشه اون کست جر بدم! جون سوراخت تنگه، نه؟ میگامشش!
وای اون لحظه میخواستم زمین دهن باز کنه برم زیره زمین. سرخ شدم، موبایلو از دستش گرفتم خاموش کردم و رفتم روی یکی از صندلیهای اتاق انتظار نشستم. رویا هم شروع کرد به گریه کردن. راستش چند روز پیش از این که بیام اینجا یه شماره ناشناس بهم زنگ زده بود و با یه صدای حشری گفت شارژ بفرست برام بات سکس تل کنم. منم شیطون رفت تو جلدم فرستادم. رویا شروع کرد به صحبت وشرمنده ترم کرد. دیگه میخواستم سرم و بکوبم به دیوار. اشکاش میریختند و. میگفت چند روز قبل از این سر وفاداری من با یکی از دوستاش شرط میبندن که هیچ پسری به اندازه امیر وفادار نیست. اونا هم شماره منرو گرفته بودند تا مخمو بزنن. ما هم که گه زده بودیم. یه چند لحظه ای گذشت و فقط صدای هق هقاش به گوش میرسید. خیلی خجالت زده بودم. ولی از حرفاش یه جوری حس کردم این دختر اینقدر منو دوست داره که نمی خواد ترکم کنه. دلش می خواد یه عذر خواهی بکنم و بهش پایبند تر باشم. خلاصه هر چی تو زندگی در رابطه با حرف زدن بلد بودم رو به کار بستم. حرف میزدم و حرف میزدم. از فلسفه وجودی انسان تا تفاوتهای بین زن و مرد. از گرایشات چند همسری مرد و تک همسر بودن زن از نظر بیولوژیکی. یه جاهایی توی دلم، خودم از حرفام خندم میگرفت ولی همچنان پایمردانه کس شعر تفت میدادم. داشتم براش دیدگاه دین در مورد نفس اماره و شیطان رانده شده و شهوت و از این دست موضوعات رو میگفتم و یه چند تایی روایت در مورد این که «یا ایها النسوان، خودتون مراقب مرد هاتون باشید و حسابی تامینشون کنید تا از دست نرند.» البته داخل ذهنش یه مقایسههایی با جوامع مدرن و روابط دوستاش انجام میداد که به لطف خداوند همه رو با ادله مستدله رد میکردم و با حرفام خیلی نرم و زیر پوستی تماما بنیاد حقوق بشر و جوامع حمایت از زنان و فمنیسم رو بردم زیر سوال. متمئنم یه کم دیگه میرفتم جلو این حق رو به من میداد که حرم سرا داشته باشم و با دخترای دیگه هم تفننی سکس تل کنم. البته زیادی جلو رفته بودم، من رویا رو کاملا دوست داشتم فقط برای توجیه کارم مجبور شدم از اصول مذاکره استفاده کنم آخه حتی نمیخواستم حتی یه ذره ته دلش از من ناراحت باشه. قانع که شد پا شد ایستاد منم بلند شدم و یکم نزدیکم شد و منم هر وقت تو همچین شرایطی قرار میگیرم تو ذهنم لب و از کل بدن جدا در نظر میگیرم و حسابی روش تمرکز میکنم. تصور میکنم یه پرتالی بین دو تا آدم ایجاد می شه که هم محبت و عشق ، و هم شهوت و نیاز از طریق لبها مبادله میشه. قدش خیلی بلند بود و لازم نبود برای گرفتن لباش به پایین خم شم. اون لحظه میخواستم برای جبران کارم براش کاری کنم که مزش تا آخر عمر زیر زبونش باشه. لبامون بهم نزدیک کردیم در حالی که چشا مو عاشقانه به چشاش دوخته بودم لب پایینیشو با لبام گرفتم. همینطور که لباش و مالش میدادم. نوک زبونمو از داخل رو لباش حرکت میدادم. لباش خیلی گوشت زیادی داشتو می تونستم حسابی روش کار کنم. احساس میکردم دارن داغ میشنو داره بزاق ترشح می کنه. یه چند باری زبونمو رو لب پایینیش کشیدمو لب بالایی رو گرفتم دوباره همین کارو چند بار تکرار کردمو اون قدر لذت بخش شده بود که دیگه نمی تونستم ترتیب لباشو رعایت کنم. افتادم به جون زبونشو می کشیدمش داخل دهانم. همینطور زبونشو میک میزدم. خیلی دوسش داشتم، میخواستم انگار شیرهی وجودشو بمکم و از مال خودم بودنش مطمئن به شم. اینقدر از لذت لریز شده بود که دستاشو دور کمرم محکم بغل کرده بود. انگاری میخواستیم انقدر به هم بچسبیم که وجودمون یکی بشه. سینه های خوش فرمش مثل دو تا قاچ لیمو با سینه های من تماس داشتن و داشتیم از گرمای هم لذت میبردیم. بعد چند دقیقه از هم جدا شدیمو گفت عزیزم میرم برات چایی درست کنم. یه چشمکی زدمو رفتم محیط مطب و بررسی کنم. با این که کلیدای دکتره رو هم شب قبلش برداشته بود ولی خب باید راه های فرار و بررسی میکردم تا واسه هر اتفاق احتمالی آماده باشم. داخل اتاق معاینه چشمم به صندلی دندونپزشکی افتاد که کنارش وسایل معاینه بود. رفتم دکمه های صندلی رو زدم تا بیاد پایینو مثل یه تخت به شه. روی همون می تونستیم کارمونو انجام بدیم. با دیدن این چیزا یه دفعه یه طرح مناسب برای فضا سازی شرایط اولیه سکس به ذهنم خطور کرد. چایی آماده شده بود داشتیم با هم مینوشیدیم که گفتم :رویا جون دوست داری مثل بچگیها دکتر بازی کنیم؟ من الان احساس میکنم بهترین دکتر دنیام و می خوام تورو روی اون یونیت دندانپزشکی درمان کنم. یکم خندید و گوشی دستش اومد. از حسن انتخابم برای بیان نیاری که جفتمون داشتیمو نمیخواستیم حرفی ازش بزنیم خوشش اومد. گفت:من که مریض نیستم. منم دستمو گذاشتم رو گونه هاشو تقریبا داشتم نوازش میکردم و گفتم:واااای تو داری تو تب میسوزی. پاشو پاشو باید تمام بدنتو چکاب کنم ببینم مشکل از کجاست. دستاشو گرفتمو خوابوندمش رو یونیت. تیریپ دکترا رو برداشتم و گفتم خانوم لظفا مانتوتون رو در بیارید می خوام بدنتونو و چکاب کنم. گفت چشم آقای دکتر و شروع کرد به باز کردن دکمه های مانتو. منم مثلا نقش این دکترهایی که به بیمار زنشون بی تفاوت هستن رو در آوردم و خودمو مشغول به پروندهها نشون دادم. اونم داشت با ناز و ادا لخت میشد؛ و به کارام میخندید. گفتم آمادهاید؟ گفت بله جناب دکتر و با احتیاط و مثل مردهای مذهبی گفتم: یاالله؛ و به سمتش رفتم. وااای چشمم که به پوست سبزه خوش رنگ و انحنا های رو شکمش افتاد کیرم مثل آنتن بلند شد. بعدش دوتایمون به کیرم نگاه کردیمو زدیم زیر خنده. ولی دوباره بلند گفتم :استغفرالله وخم شدم روش. گفتم:خانوم متاسفانه ما در این مطب از روشهای سنتی استفاده میکنیم و مجبوریم برای شنیدن صدای قلب شما گوشمون رو مستقیما روی قلبتون بگذاریم. از این رو لطفا پوشش روی پستانهای خود را بردارید تا مانعی برای رسیدن صدای قلب شما به گوش ما نشود. گفت به چشم و به پهنای صورتش خندید. منتظر شدم تا سوتین قرمزش رو بکنه و دوباره خوابید. چی میدیم؟ دو تا لیموی خوش فرم گرد که به سمت نوک سینه هاش نوک تیز میشد. همین جا بود که به سبزه ایمان آوردم آخه دوستان شکلاتی من دور سینه هاشون رو یه حالهی قهوه ای خیلی خوش رنگ فرا گرفته که آدم با دیدنش عنان از کف میده. نوک سینهها که نگو، اندازه یه بند انگشته. به سختی خودمو کنترل کردمو سرمو گذاشتم روی سینش. سرمو محکم میمالیدمو خیلی حس خوبی بود. یه گوشت خیلی نرمی داشت در عین حال قرص و محکم ایستاده بود. همین باعث میشد آدم بخواد تو دست بگیرتشون و بچلونه تا آبش در بیاد. یکم سرمو تکون می دادمو غر غر میکردم که چرا صدا نمیاد که یه دفعه نوک پستونش افتاد روی سوراخ گوشم. خندمون گرفت ولی دیگه حوصله دکتر بازی نداشتم. یه آن سرمو بلند کردمو نوک پستونشو کردم تو دهنم. یه دفعه عضلاتش منقبض شد و تا اینو دیدم شروع کروم به لیس زدن. سینه هاش خیلی خوشگل بودنو باز اون حس تملّک بهم دست دا. انگار میخواستم برم تو سینه هاش. زبونمو خیلی آروم میکشیدم رو نوکش بعد یه دفعه کل پستون میکردم تو دهنم همین کارو با پستون بغلی هم میکردم. رویا هم که دیگه کاملا حشری شده بود و چشماشو بسته بود سرمو با دست فشار میداد به سینش و با همون صدای نازش که حالا شهوتی هم شده بود میگفت :آیی آیی امیرم. آیی. امیرم. آیی. تو همون حس و حال بودم که یه لحظه چشام فقط پستونای ناز و نقلیشو دید یه آن وحشی شدم، نوک گنده پستونشو یه گاز یواش زدم. سریع سرمو بردم بالا که ببینم عکس العملش چیه. دیدم چشما خمار و موهاش ریخته رو صورتش می گه :گازم بگیر بیشرف. گازم بگیر. نمیدونم تا بهم گفت بیشرف حتی از قبلش هم حشریتر شدم افتادم به جون نوک سینه هاش. با دندون از تهش میگرفتم تا میرسیدم به سرش. این کار که میکردم یه جیغ کوچولو میزد که احساس میکردم نشونه رضایته. از سینه هاش سیر نمیشدم. ولی باید میرفتم پایینتر. عاشق شکمش بودم زبونمو میکشیدم رو شکمش دیگه نفسش بند اومده بود. نافش خیلی خوشگل و فانتزی بود دورش با زبونم دایره درست میکردم. یواش یواش رفتم سراغ کمر بندش. تا دستم رسید به کمربند، یه دفعه دستشو از رو شلوار گذاشت رو کیرم. خیلی خوشم میومد. فشار میاوردم به دستاش. یه شلوار جین تنگ پاش بود. کم کم کمربندشو باز کردمو شلوارشو کشیدم پایین. انگار حرارت زد بیرون. آخ آخ آخ. یه شورت قرمز همرنگ سوتینش پاش بود که روش کاملا خیس شده بود. عشقم واسم خیس کرده بود. اینقدر خیس شده بود که چسبیده بود به کسش و چاک کسش مشخص بود. میخواستم سریع کسشو ببینم و طاقت نمیآوردم. چنگ انداختم شرتشو کشیدم پایین. این لحظه انگار تو ذهنم حک شده و تا آخر عمرم یادم نخواهد رفت. شرت و که کشیدم پایین یه بوی تحریک آمیزی زد بیرون که مستم کرد. یکم که حالم جا اومد یه کسی جلوی چشام بود که فکرشم نمیکردم. یه کس فوق حرفه ای که فقط خدا به بنده های مقربش عطا میکنه. کس کوچولو موچولویی نبود که تو دهنم جا شه. یه کس بلند و خوش فرم که تا نزدیکای کونش ادامه داشت. گنده بود آقا جون، گنده. دور ورش پر بود از گوشتهای اضافه که زیباترش میکرد. از همه مهمتر این که تیره تر از رنگ پوستش بود و داخلشم صورتی. این همون بود که ایده آلم بود و از عشقم انتظار داشتم. خیسم که شده بود یه برقی افتاده بود روش، همین زیباترش کرده بود. امونش ندادم، مثل قحطی زدهها افتادم به جون کسش. اول بوسش کردم. بعد از اون گوشتا و لباش، لب میگرفتم. رویا ازشدت لذت با تمام وجودش جیغ میکشید و داشت ترس برم میداشت که مردم اون بالا بفهمن از یه طرف میخواستم با تمام وجود ازم لذت ببره و تو چشاش لذت و میدیدم. کم کم با ترس و لرز یکم زبونمو کردمو تو سوراخ کسشو دهانهی کسو مالش میدادم که دیدم داره دستامو ناخون میکشه. سریعترش کردمو چشاش بسته شد. یه جیغ بلند از رو شهوت زد چند تا تکون خورد و اشاره کرد که دیگه نکنم. سرمو بردم بالا دیدم داره بالا های کسش خیلی ناز نبض میزنه. طاقت نیاوردمو یه بوس کوچیک از اونجا کردم. یه نیم دقیقه ای وایسدم که حالش جا به یاد گفت که خیلی دوسم داره. از روی صندلی پا شد ایستاد. تو چشاش زل زده بودم. دستمو گرفت و بلندم کرد. یه دفعه همونطور که تو چشام زل زده بود هولم داد رو یونیت، صورتشو نزدیک کرد بهم. نگاهش فوقالعاده بود. از روی شلوار دو دستی کیرم رو چسبیده بود. یه جوری انگار میخواست کیر و تخمامو با هم لمس کنه. کفه دستاشو فشار میداد به تخمام. ظرافت دستاشو رو کیر باد کرده من یه زیبایی خاصی داشت خیلی آروم کارش و میکرد و توچشام زل میزد منم محو تماشاش بودم. کمربندمو نمیتونست باز کنه. خودم کمکش کردم. شلوار وکشید پایین صحنه جالبی بود کیرم خیمه زده بود و تخمام از بقل شرت افتاده بود بیرون. خودم از اندام مردونم خوشم اومد. شرتمم کشید پایین احساس کردم کیرم از قفس آزاد شد و سیخ وایساد …خم شد روش و گفت. امیرکیرت ماله شب عروسی خیلی خوبه ها. خوشحال بودم که می پسنده. شونزده سانتی متره ولی فکر کنم منظورش کلفتیش بود. دهانش که با کیرم تماس پیدا کردم حس کردم داره میره تو یه کرم داغ. حس مطبوعی بود. کم کم تمامشو کرد تو دهنش و با ولع خاصی لیسش میزد. با دستشم تخمامو میگرفت مالش میداد. اما لذت بخش تر از هر چیز واسم نفس کارش بود. این که رویای من، با اون ظرافت زنونش تمام کیرو تو دهنش میکرد و تو چشام زل میزد با اشتیاق هم کارشو انجام میداد. یکم که گذشت بدنشو چرخوند و کونش و به سمتم کرد و گفت وقتی برات میخورم با باسنم بازی کن. یه جورایی همیشه کلامش مودبانه بود و با یه متانت خاصی صحبت میکرد که همین دیوانم میکرد. انقدر زیبایی واسه عرضه داشت که اصلا به باسنش توجه نکرده بودم. تازه معنای قوس کمر که میگفت رو متوجه شدم. شما فکر کنید که وقتی یه کمر گود و باریک به یه کون گردو بزرگ منتهی می شه چقدر می تونه زیبا باشه. این کون اونقدر گرد بود که جایی که به پاها وصل میشد یه خط افتاده بود. اما و اما و اما همین که داشت ساک میزد یه چیزی نظرمو جلب کرد که اونقدر شهوتیم کرد که یه لحظه میخواستم برش گردونم محکم بچپونم تو کونش. یعنی خدا چقدر می تونه به یه کی لطف کنه!؟ چیزی که این کون رو به فرا کون و حتی ماورای کون تبدیل میکرد ژله ای بودنش بود. لامب همین که بدنش حین ساک زدن تکون میخورد، این کون چنان میلرزید و به جای اولش بر میگشت که چشام از شهوت سیاهی رفت. یعنی میخواستم پاااارش کنم. باید تا خایه هام رو توش جا میدادم. به کونش خیلی آروم سیلی میزدم. تکون تکون میخورد و بر میگشت جای اولش. تحمل نداشتم. بلندش کردم. گفت:می خوای چکار کنی امیر؟ چیزی نگفتم. خودش فهمید و گفت:نه امیر دردم می آد من تا حالا همچین کاری نکردم. گفتم:رویا من به درد کشیدن تو راضی نیستم. یه کاری میکنم که به هبچ وجه حس نکنی. قبلا قفسه های مطب رو بررسی کرده بودم. یه جای یه اسپری لیدوکائین بود که واسه بی حسیهای سر پایی استفاده می کنن. رفتم آوردمش. خودش برگشت و قنبل کرد رو صندلیه. بارها گفتم و بازم میگم واقعا دختر دوست داشتنی بود از این نظر که واسم کم نمیذاشت. این کارا رو که میدیدم یکم احساساتی میشدم و شهوتم میخوابید ولی خب، اون لحظه جاش نبود. سوراخ کونش جلو چشام بود. خیلی تنگ به نظر میرسید. اسپری رو آوردم، چنتایی به سوراخش زدم و خوب مالیدم. یکم که سر شد با یه انگشت کردم داخل سوراخش و با اون یکی دست کسشو میمالیدم. داشت حال میکرد. مشکلی نبود. هین کارو تا 3 انگشت ادامه دادم و کونش حسابی گشاد کرد. یه فکری از ذهنم گذشت، گفتم با خودم شاید لذتش براش کم شه. ولی به این نتیجه رسیدم که کون دادن بار اول واسش اصلا لذتی نداره. اسپری یه لوله خیلی باریک پلاستیکی داشت. اونو تو کونش کردمو هر یه سانتی که میرفتم جلو اسپری میزدم.دلم برای بیمارایی که این اسپری راخل دهانشون میرفت کباب شد. همون لحظهها داخل کونش یکم سوخت که چند ثانیه بعدش خوب شد. یه دقیقه صبر کردمو بلند شدم یه لب ازش گرفتم و رفتم سر وقت کون. فکر این که این کون ژله ای الان چه تکون هایی می خوره اونقدر شهوتیم کرده بود که دستام روی کونش میلرزید. یه تف اتداختم و کیرمو گذاشتم در کونش. دستمم گذاشتم روی دهانش گفتم:رویا اگر دردت اومد دستمو گاز بگیر که بفهمم. کم کم فشارو زیاد کردم. یکم رفت تو. یه دفعه محکم دستمو گاز گرفت که سریع دستمو کشیدم. بیشتر که فشار دادم تا تخمام رفت تو. یه دفعه ای یه جیغ بلندی زد ولی خوب بی حسی کاره خودشو کرده بود و کمتر از اونی بود که انتظارشو داشتم. یکم دلداریش دادم و چوچولشو از زیر میگرفتم فشار میدادم که خوشش اومده بود. اون لحظه می تونم بگو تو آسمون ها بودم. انگاری داخل کون گنده ش یه کوره سوزان بود. یه کوره سوزان لرزان. کونش تمام کیرمو خورده بود. یه نگاه به پایین انداختمو باورم نمیشد که کیرمو کردم تو بدن عشقم. کم کم شروع کردم به تلمبه زدن. دو سه تایی که زدم دیدم نمیشه. خیلیییی خوب بودخیلییییی حال میداد. ممکن بود که سریع آبم به یاد. یکم تو کونش نگه داشتمو دوباره شروع کردم. این صحنهها این سکس نوستالژیه برام …لرزش کون خوشگلش از یه طرف. داغی داخلش از یه طرف، حس و حال رویا که که چشاشو بسته بود و کونشو محکم بهم فشار میداد از یه طرف. اون پستونای شق شدش که داشتم بهشون چنگ میزدم، کاری بام کردند که با کمتر از 50 تا تلمبه بی اختیار تمام آبمو خالی کردم تو کونش. رویا هم که داخل کونش داغ شده بود، آخرش گفت:آآآآآآآآآآآاخخخخخخ امییییییییر. مثل دو تا جنازه افتادیم روی هم…
سه سالی از این ماجرا میگذره، بگذریم که پدر و مادرم فهمیدنو دخالت کردنو این رابطه رو بهم زدن ولی رویای من، آرزو میکنم هر جا که هستی موفق باشی و بدون تو شایسته بهترینهایی…
امیر