کون شناس (۴)
…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
داستان گی، فتیش، فانتزی، غیر واقعی
این قسمت: مغزی که گاییده میشد
اتاق را مرتب کرد، یکی دو لکه ی روی تخت را با دستمال کاغذی پاک کرد، بیشتر آبها روی بالش خودم ریخته بود، بالش را بردم توی اتاقم، انگار یک لیوان آب ریخته باشه روش، کاملا خیس بود، برعکس گذاشتمش روی تختم، همه اینها از اول اومدن سیامک تا جمع و جور کردن اتاق بیشتر از چهل دقیقه طول نکشیده بود…
حالا که کار تمام شده بود، حس تلخی در وجودم گسترده میشد، شب با خودم کلنجار میرفتم، توی اتاق خواب مامان کون داده بودم و سیامک اون حرفها رو زده بود و من برای اینکه حس لذتم خراب نشه اجازه داده بودم ادامه بده، اما بعد با خودم فکر کردم آخه چی کار میتونستم بکنم؟! زیر یک مرد هشتاد نود کیلیویی که با استفاده از عضلات اون کون بزرگش، کیر کلفتش رو فرو میکرد توی کونت و زوزه میکشید مگه چی کار میتونستی بکنی؟ و اینجوری جلوی این حس تلخ میایستادم و میگفتم حالا مگه چی شده؟ زمین که به آسمون نیومده! و در واقع داشتم ضعف خودم را توجیه میکردم. گاهی حس تلخ غالب میشد، گاهی هم توجیه. انگار سکس در شکل یک دوگانه ذهنی در من ادامه داشت! اون حس تلخ مفعول ماجرا بود و اون توجیهات نقش بکن رو بازی میکرد، زیر تلمبه این بکن فکری، یک اراده مفعول تولید میشد، انگار اصلا خودم بودم که اینطوری دوست داشتم! حالا اون لحظات رو دوباره با سرعت کم مرور میکردم و حرکات و کلمات دیگری که در اون چهل دقیقه رد و بدل شده بود اما در تب و تاب تلمبه زدنهای محکم و سریع سیامک و جنبیدن پر سر و صدای کفلهایم در گوش و مغزم پنهان شده بود یادم میآمد، موقع زوزههای لذت وقتی از خود بیخود بود چندین بار پشت سر هم و زیرلبی گفته بود کونی رو باید گایید! سوراخ رو باید گایید! مامیت رو باید گایید! حتی با اینکه من خواهر ندارم گفته بود آبجیت رو باید گابید!
و من با هر تکان تایید کرده بودم که بگا…بگا…بگا و در این لحظات یادآوری، اون صدای شارپ شارپ تلمبه رو توی مغزم حس کردم، و کیرم به حالت نیمه راست همیشگی که خیلی از اون سفتتر نمیشد در اومده بود! کیرم رو نوازش کردم، بعد تف گندهای کف دستم انداختم و کشیدم لای کونم و خیار رو از زیر بالش برداشتم و گذاشتم در کونم و همینطور که زیر لب میگفتم کونی رو باید گایید، خیار رو توی کونم فشار میدادم و سیامک رو تصور میکردم که داره سوارم میشه و میگه روی همین تخت مامیت رو میکنم! تند تند خیار رو فرو میکردم و کیر نیمه راستم رو میمالیدم و نفهمیدم چطور ناگهان تصوراتم از کون دادن خودم شیفت کرد به کون دادن مامانم به سیامک! آبم به حالت ذره ذره آمدن خارج میشد و جست نمیزد، داشتم صحنه را میدیدم! وقتی زوزه سیامک بلند شد و پستانها را از زیر مشت کرد و پاها را دور پاهای مامانم قفل کرد و شروع کرد به مانورهای آخر روی باسنش و آههای ریختن منی را کشید، آبم دو سه جست کوتاه و احمقانه زد، تمام تنم مور مور شد، خیار را تا ته فرو کردم و خایههای بزرگ سیامک را لای کونم حس کردم و لذتم کامل شد، دلم خواست باز زیرش بودم و کون دادنم را در آینه نگاه میکردم و او هرچه دلش میخواست از کیر و خایه و حرف بارم میکرد، با خودم گفتم آره! کونی رو باید گابید!
sina-1379
ادامه…
نوشته: سینا