کُس تنگ خواهرم
این دفعه رو مطمئن بودم که اشتباه ندیدم. آرشام دستش برد به سمت ساناز و کُسش رو لمس کرد و ساناز اصلا معترض نشد. احساسات عجیب و متناقض، با قدرت بیشتری بهم حمله کردن. یعنی شوهر ساناز متوجه نبود که بهترین دوستش داره با زنش ور میره؟! یا شاید این فقط من بودم که متوجه رابطه خاص ساناز و آرشام شده بودم؟ البته آرشام مواقعی به سمت ساناز میرفت که شوهرش نبود. یعنی حواسشون بود که شوهرش نفهمه. من باید چیکار میکردم؟ باید به علیرضا میگفتم که ساناز، زن تو و خواهر من، داره اجازه میده تا آرشام باهاش ور بره و حتی شاید رابطهشون بیشتر از یک ور رفتن ساده باشه؟ بعدش چی میشد؟ واکنش علیرضا چی میتونست باشه؟ اگه جار و جنجال راه میانداخت، چی؟ اگه آبروریزی میکرد، چی؟ اونوقت من باعث رفتن آبروی خواهر خودم میشدم. چطوری میتونستم تو روی ساناز و مخصوصا پدر و مادرم نگاه کنم؟ حتی شاید زندگیشون از بین میرفت. هیچ راهکاری توی ذهنم نداشتم. تنها آرزوم این بود که ای کاش هرگز به گروه کوهنوردی تفریحی علیرضا و ساناز ملحق نمیشدم. ای کاش هرگز متوجه روابط خاص ساناز و دوست شوهرش، نمیشدم. ای کاش این صحنه لعنتی که آرشام با کُس ساناز ور رفت رو نمیدیدم. حتی شاید با گفتنش، خودم رو ضایع میکردم و کسی حرفم رو باور نمیکرد. هر چی باشه ساناز یک زن بیست و هشت ساله بود و من ده سال ازش کوچیکتر بودم. کی حرف من رو در مقابل ساناز باور میکرد؟ ساناز وقتی دید که بعد از ازدواجش تو خونه تنها شدم، به من پیشنهاد کوهنوردیهای تفریحی صبح جمعه رو داد. اکثر اکیپشون دوستان دوران دانشجوییش بودن و سن من از همه کمتر بود. توی جمعشون به غیر از ساناز و علیرضا، فقط یک زوج متاهل دیگه بود و بقیه مجرد بودن و قطعا خوشتیپ ترین مجرد، آرشام بود. یک پسر قد بلند و خوش چهره که حتی پسرها هم از تیپ و قیافهاش، خوششون میاومد. گاهی پیش خودم میگفتم که ای کاش آرشام شوهر ساناز میشد. چون تنها زن اون جمع که به زیبایی و خوش اندامی آرشام میاومد، ساناز بود. همیشه از خودم میپرسیدم اگه ساناز اینقدر با آرشام صمیمیه، چرا باهاش ازدواج نکرد؟ نکنه شایعات درست بود و ساناز فقط به خاطر پول علیرضا باهاش ازدواج کرد؟ وگرنه علیرضا از نظر تیپ و چهره، خیلی از ساناز کمتر بود. از وقتی که یادم میاومد، جذب زیباییهای ساناز بودم. اولین باری که علنی به خاطر ساناز تحریک جنسی شدم، پانزده سالم بود. موقعی که تازه با علیرضا نامزد کرده بود. حدودا هر روز عصر با هم قرار میذاشتن و میرفتن بیرون. یک بار اصرار کردن که من هم باهاشون برم. اون شب ساناز یک تیپ فوق سکسی زده بود. یک شلوار جین کشی رنگ روشن و یک تاپ تنگ مشکی کوتاه که برجستگی سینههاش مشخص بود و نافش و قسمتی از شکمش دیده میشد. همراه با یک مانتوی جلو باز و یک شال سفید که بود و نبودش روی سرش فرقی نداشت. چاک کُسش توی شلوار خیلی جذبش، کاملا مشخص بود و انگار شورت هم نپوشیده بود. اون شب به هیچ وجه نمیتونستم به رونها و چاک کُس ساناز و ناف سکسیش، نگاه نکنم. هم زمان من رو یاد هنرپیشههای پورن میانداخت و اندام لُختش رو تو حالات مختلف تصور میکردم. از اون شب به بعد فهمیدم که ساناز همیشه تیپهای سکسی و عطرهای خوشبو و تحریک کننده میزنه. هیچ پسری نمیتونست به ساناز نگاه نکنه. من هم بر سر یک دوراهی گیر کرده بودم. هم از دیدن اندام و تیپ سکسی خواهرم لذت میبردم و هم عذاب وجدان داشتم که چرا همچین نگاهی به خواهرم دارم؟ شاید همین تیپ زدنها، آرشام رو مجاب کرده بود که با ساناز ور بره و ساناز میترسید که جلوش بایسته. اما موقعی که آرشام چند لحظه دستش رو روی کُس ساناز نگه داشت، از لبخندهای ساناز مشخص بود که هیچ ناراحتی و اعتراضی نداره!
علیرضا یک تنه محکم به من زد و گفت: «چه خبره بابا؟ کشتیات بدجور غرق شدن. نگران نباش، این نشد، یکی دیگه.»
چند لحظه فکر کردم و گفتم: «من پارتنر ندارم که حالا نشد، برم سر وقت یکی دیگه.»
علیرضا با لبخند گفت: «خب مشکل همینه، خودم باید برات یکی رو جور کنم. الانم زود باش که از بقیه عقب افتادیم.»
چند مدت بعد:
خودم هم نمیدونستم که دقیقا توی جشن تولد آرشام چیکار میکنم! اصلا دوست نداشتم بیام اما همینکه ساناز بهم گفت که آرشام من رو هم دعوت کرده، سریع قبول کردم! دیگه دوست نداشتم لاس زدنها و ور رفتنهای آرشام با ساناز رو ببینم. چون بهم ثابت شده بود که دارم از دیدنشون لذت میبرم. از اینکه یک پسر نا محرم داره با خواهر متاهلم ور میره و خواهرم هم دوست داره. انگار خیانت ساناز به شوهرش، برای من لذت خاصی داشت. وقتی ساناز لباسش رو عوض کرد و وارد سالن شد، نگاه همه به سمتش رفت. یک پیراهن مجلسی کوتاه زرشکی تنش کرده بود. از بالا، خط سینههای متوسطش و از پایین، رونهای تو پُر پاهای سکسیش دیده میشد. حتی احساس کردم که کیرم از دیدن این تیپ خیلی سکسی ساناز، داره بزرگ میشه. وقتی نشست کنار علیرضا، حتی میتونستم شورت سفیدش رو هم ببینم. پاش رو انداخت روی پاش و به تعارف آرشام، یک جام شراب برداشت.
همه مهمونها تا میتونستن مشروب و شراب خوردن و رقصیدن. اما همه حواس من پیش ساناز و آرشام بود. چراغهای سالن رو خاموش کرده بودن و دیجی آهنگ میزد و هر کسی تو فاز خودش و پارتنرش بود. علیرضا به همراه دو تا از دوستاش که میدونستم گاهی سیگار میکشن، رفتن توی حیاط تا سیگار بکشن. آرشام از موقعیت استفاده کرد و رفت به سمت ساناز. ازش خواست تا با هم برقصن. دقیقا جلوی من بودن و موقع رقصیدن، آرشام واضح و علنی، قسمتی از لباس ساناز رو بالا داد و کونش رو لمس کرد. طاقت نیاوردم و کیرم بالاخره بزرگ شد. تو دلم غوغا بود و تصور سکس ساناز و آرشام داشت من رو دیوونه میکرد.
آخر شب شد و اکثر مهمونها رفتن. رفتم توی حیاط تا نفسی تازه کنم. میترسیدم که باز میخ اندام ساناز بشم و کیرم و بزرگ بشه. حالا چراغها رو روشن کرده بودن و آبروم میرفت. تو حال و هوای خودم بودم که آرشام هم وارد حیاط شد. کنارم ایستاد و بدون مقدمه گفت: «دنبال چی هستی؟»
نگاهش کردم و گفتم: «منظورت چیه؟»
«فکر کردی نفهمیدم که چند وقته همه حواست به فضولی از من و خواهرته؟»
از حرف آرشام شوکه شدم و گفتم: «من، من…»
«من بکن خواهرت هستم. مشکلی هست؟»
به صورت خونسرد و سرد آرشام نگاه کردم و هیچ جوابی نداشتم که بهش بدم. چونهام رو گرفت توی دستش و گفت: «اگه قرار بود غیرتی بشی، تا حالا صد بار شده بودی. خودت هم یک کرمی داری که فقط نگاه میکنی. تازه گاهی حواسم هست که با کیرت هم ور میری. در جریان باش که به خواهرت هم گفتم. امشب قراره علیرضا رو بفرستم دنبال نخود سیاه. به علیرضا میگی که پیش خواهرت میمونی. وقتشه تکلیفت رو روشن کنی. یا طرف خواهرت باش یا اون شوهر خیکی و حال به هم زنش.»
نفسم توی سینهام حبس شد و گفتم: «به خواهرم چی گفتی؟»
آرشام پوزخند زد و گفت: «که انگار بدت نمیاد جندگی خواهرت رو ببینی.»
نفهمیدم که به چه بهونهای علیرضا و دو تا از دوستاش رو فرستادن جایی. فقط متوجه شدم که تا صبح طول میکشه تا برگردن. ته مونده مهمونها هم رفتن. علیرضا به هوای اینکه من هستم، با خیال راحت ساناز رو گذاشت توی خونه آرشام و رفت. تازه متوجه شدم که چرا آرشام من رو دعوت کرد. فقط اینطوری میتونست تو شب تولدش با ساناز تنها باشه. شاید ساناز اینطوری میخواست بهش هدیه جشن تولدش رو بده. من هم عامل اصلی عملی شدن نقشهشون بودم. اما بیشترین چیزی که ذهن من رو مشغول کرده بود، ذهنیت ساناز نسبت به من بود. اگه آرشام بهش واقعا گفته بود که من متوجه رابطهشون شدم اما به روی خودم نمیارم یا حتی لذت میبرم، چه فکری درباره من میکرد؟
خونه کامل خالی شد. توی سالن نشسته بودم و غرق افکار عجیبم بودم. نفهمیدم ساناز کجا رفت. اما یکهو آرشام کنارم نشست. دستش رو گذاشت روی زانوی من و گفت: «تو هم دوست داری بکنیش؟»
از نگاه بُهت آور من خندهاش گرفت و گفت: «جدی میگم. امشب اینقدر حشری شده که حتی حاضره به تو هم بده. فکر کردی این همه مدت فقط تو توی کفش بودی؟ فکر کردی این چند سال نفهمیده که همیشه به کُس و کونش نگاه میکنی؟ اگه میخوای بکنیش، کامل لُخت شو و نیم ساعت دیگه بیا تو اتاق من. نگران نباش، همونقدر که تو کف کُس و کون خواهرت هستی، اونم همیشه تو فکر کیر تو بوده و هست. حیفه از همچین کُس تنگی بگذری. تو عمرم کُس به تنگی کُس خواهرت ندیدم.»
آرشام یک بطری شراب به دست من داد و گفت: «این رو بخور و بعد تصمیم بگیر.»
بعد از رفتن آرشام، شبیه آدمی بودم که از بلندی سقوط کرده. دلهره و استرس و هیجان نزدیک بود من رو بکشه. نکنه همه اینا نقشه بود تا من رو امتحان کنن؟ یا شاید آرشام راست میگفت. ساناز هم دوست داشت تا با من سکس کنه و دنبال یک شرایط مناسب بود. شاید آرشام یک بهونه باشه و هدف اصلی من باشم؟ من باید چیکار میکردم؟ کیرم بزرگ شد و تمام تصاویر سکسی که از ساناز داشتم، توی ذهنم تداعی شد. کُس ندیده نبودم و چند بار تجربه سکس با جندهها رو داشتم اما حتی یک درصد هم از نظر زیبایی و جذابیت، قابل مقایسه با ساناز نبودن. نصف بیشتر بطری شراب رو خوردم. بعد از نیم ساعت، جلوی در اتاق آرشام بودم. هنوز لباس تنم بود و مردد بودم که باید چیکار کنم. صدای نالههای سکسی ساناز تیر خلاص به مغز من بود. چند دقیقه به آه و اوه سکسی ساناز گوش دادم. بعد با سرعت لباسهام رو درآوردم و لُخت شدم. کیر بزرگ شدهام رو گرفتم توی مشتم. نفسم داشت بند میاومد و به مرز سکته رسیده بودم. در اتاق رو به آرومی باز کردم. آرشام به حالت داگی داشت توی کُس ساناز تلمبه میزد. صدای شالاپ شلوپ حرکت کیر آرشام توی کُس ساناز رو به وضوح میشنیدم. چند دقیقه گذشت و متوجه حضور من شدن. ساناز سرش رو چسبوند به بالشت و به حالت سجده شد. انگار روش نمیشد من رو نگاه کنه. آرشام کیرش رو از توی کُس ساناز درآورد و ایستاد. از روی میز عسلی کنار تخت، یک دونه کاندوم به سمت من گرفت و گفت: «تاخیریه.»
کُس و کون ساناز تو حالت سجده، توی نور قرمز اتاق، به خوبی دیده میشد. از شدت شهوت، آب دهنم رو قورت دادم و احساس کردم که رگهای کیرم هر لحظه شاید بترکن. کاندوم رو از توی دست آرشام گرفتم و کشیدم روی کیرم. دیگه برام هم نبود که تو چه شرایطی هستم. چندین و چند سال، ساناز رو توی تمام وضعیتهای سکسی دیده بودم و چنین صحنهای رو هزاران بار تصور کرده بودم. با زانوهام نشستم روی تخت. انتهای کیرم رو با مشتم گرفتم و سرش رو چند بار کشیدم توی شیار کُس ساناز. بعد از چند لحظه، همهاش رو فرو کردم توی کُسش. آرشام راست میگفت. کُس ساناز بینهایت تنگ بود. کیرم به سختی واردش شد. یک آه کشیدم و نزدیک بود همون اول کار، آبم بیاد. ساناز هم یک آه شهوتی کشید و گفت: «اومممم به این میگن کیر.»
از ترس اینکه آبم زود نیاد، به آرومی تو کیر ساناز تلمبه میزدم. هم زمان کون و کمرش رو هم لمس کردم. امواج لذت هر بار توی وجودم با شدت بیشتری شکل میگرفت. بالاخره تمام رویاهای من به حقیقت تبدیل شده بود. من داشتم خواهر خودم رو به حالت داگی و از کُس میکردم. ساناز هم طاقت نیاورد و بالاخره سرش رو از توی بالشت بالا آورد. موهای بلند و بلوند کردهاش رو به یک سمت کنار زد و با صدای بلند ناله میکرد و حرف میزد. از حرفهاش فهمیدم که اون هم، همیشه تو کف من بوده و این موضوع رو به آرشام گفته بوده. آرشام هم بهش قول داده بوده که بالاخره من رو به ساناز برسونه. متوجه شدم که نقشه آرشام بوده تا من متوجه رابطهشون بشم. آرشام و ساناز میدونستن که اینطوری من بیشتر نسبت به ساناز تحریک میشم. ساناز همیشه میدونست که من تو کفش هستم و رویای کردنش رو دارم. رویای کردن خواهر خودم. خواهری که اصلا فکر نمیکردم کُس به این تنگی داشته باشه. ترکیب نرمی و تنگی کُسش، هر مردی رو مجنون میکرد.
ساناز حالتش رو تغییر داد. ازم خواست تا تو پوزیشن میشنری بکنمش. خودش پاهاش رو از زانو خم کرد و بالا گرفت. تمام بدنش عرق کرده بود. تو این حالت میتونستم سینههای نرمش رو هم لمس کنم. هم زمان تو کُسش تلمبه میزدم و سینههاش رو میخوردم. ساناز سرم رو بالا آورد. لبهام رو بوسید و گفت: «همیشه میدونستم کیر تو از همه بزرگ تره. از کیر نازک و کوچیک علیرضا خسته شدم. من فقط کیر تو رو میخوام داداشی.»
حرفهای سکسی ساناز، من رو از خود بی خود تر کرد. با شدت و سرعت توی کُسش تلمبه زدم و بدن و صورت من هم کلی عرق کرده بود. وقتی برای چندمین بار، لبهاش رو گذاشت روی لبهام، دیگه طاقت نیاوردم و آبم اومد. کامل روی ساناز ولو شدم. تو همون حالت که همچنان کیرم توی کُسش بود، محکم بغلم کرد و گفت: «بالاخره بهت رسیدم داداشی. حالا حالاها ولت نمیکنم. کیرت همیشه برای خودمه.»
آرشام اومد بالای تخت. از موهای ساناز گرفت و سرش رو به سمت کیر خودش خم کرد. کیرش رو فرو کرد توی دهن ساناز و گفت: «شیرینی به هم رسیدنتون رو تا داغ داغه بده عزیزم.»
پایان
نوشته: arshamsanaz