کیدو

بعد از گذشتن ده پونزده سال دیگه تشخیص واقعی بودن ماجرا برام سخت شده. افکارم روی مرز سیال بین رویا و واقعیت حرکت میکنه و اخر کار کلافه و پریشون و بدون نتیجه گیری غائله رو با ترک زمین ختم میکنه و من رو با طعم گس اون اتفاق تنها میذاره. اتفاقی که یه تیکه از وجودم رو با خودش برد و هر روزی که گذشت بیشترمتوجه جای خالی اون تیکه توی وجودم شدم. اتفاقی که هضمش برای یه بچه ی 19 ساله سخت بود و باعث شد اون بچه یه شبه بالغ شه. مهم ترین، شیرین ترین و تلخ ترین واقعه جنسی زندگیم…

كنار خيابان ايستاده بود كه جلوی پاش ترمز کردم. قبلا زیاد این کار رو کرده بودم. ظاهرم، حال و هوای جیبم، رشته و دانشگاهی که میرفتم و البته ماشینم باعث شده بود اعتماد به نفسم مقابل دخترها خیلی بالا باشه. اما اینبار با اولین نگاهش دلم ریخت. هیچ شباهتی به دخترهایی که قبل از این سوار کرده بودم نداشت. حداقل 10 سال از من بزرگتر بود. مانتو مقنعه اداری یا شاید دانشگاهی داشت. به خودم لعنت فرستادم که چرا انقدر پست شدی و چرا داری مزاحم این بنده خدا میشی. دوباره نگاهی به من انداخت و اخم کرد. بیشتر از خوشگلیش جذبه داشت. همون نگاه کافی بود تا تسلطش رو نشون بده و من رو تسلیم خودش کنه. نا خود اگاه از سر تسلیم لبخند کودکانه ای زدم بلافاصله در رو باز کرد و نشست و بوی خوش عطرش مشامم رو کامل پر کرد.
طبق عادت مثل هر دفعه ای که یه دختر سوار میکردم از آسمان و زمين حرف زدم. البته آسمان و زمينی كه قد يك پسر بچه باشه. ولی اون فقط نگاهم میکرد و یه لبخند محو روی لب داشت. وسط پر حرفیام یه دفعه دستي روی گونه ام كشيد و گفت: نمی خواد نخ بدی بريم خونه من. یه لحظه برق منو گرفت. برای يك ثانيه يا كمتر پام رو از روی پدال گاز برداشتم، صورتم مثل لبو شروع كرد به سرخ شدن، گوشام داغ شده بود. هم ذوق كرده بودم و هم تعجب. باز هم خنديد و گفت : چيه می ترسی؟ نمی خورمت.
نمیدونستم چی در انتظارمه. هزار جور فکر مربوط و نامربوط تو سرم اومده بود. هیچی با هیچی جور نبود. هیچ شباهتی به زن های خیابونی و کاسب نداشت. سن و سال و سر و وضعش هم هیچ رقمه به من نمیخورد که بگم از من خوشش اومده و دنبال رابطه لانگ ترمه. نکنه نقشه ای برام کشیده باشه. حالا من منگ و خفه شده بودم و اون شروع کرده بود به پرحرفی اما من هیچی نمیشنیدم و غرق افکارم بودم و پیدا کردن مسیر. انقدر یادمه که گفت مترجمه و کارش هم خوبه. اصالتا اهل شهریاره و خونواده اش اونجان و چند ساله تنها زندگی میکنه. اما نگفت چیکارم داره و چه نقشه ای برام کشیده. منم قدرت تکلمم رو از دست داده بودم. وسط حرفاش بهم نگاه میکرد و دستشو لای موهام که توی صورتم ریخته بود میکشید.
یه دفعه گفت کیدو! گفتم چی؟ گفت دلم میخواد کیدو صدات کنم. گفتم انقدر برات کودکم؟ باز هم خندید و گفت مشکلی داری؟ جوابش رو ندادم. گفت تو برام اسم انتخاب کن… نمیدونم از کجا اومد تو دهنم فوری گفتم فرشته. نگاهش تار شد برق از چشماش رفت و ساکت شد.

یه آپارتمان توی طبقه ی نهم یه مجتمع درست و حسابی، همه چیز خیلی مرتب و تمیز بود. کتابخونه ی نسبتا بزرگی توی پذیرایی وجود داشت که به شدت جلب توجه میکرد. آرامش عجیبی اومده بود سراغم. همزمان با حرکتش به سمت اتاق خواب مشغول باز کردن دکمه های لباسش بود. موهای مشکی فرفری خیلی بانمکی داشت که نمونه اش رو کمتر دیده بودم. وقتی راه میرفت خرمن موهای مشکی فر بود که روی شونه ها و کمرش بازیگوشی میکرد. اندامی متوسط رو به لاغر با قدی بالاتر از متوسط داشت. دفعه گفت کیدو تو مستی سکس کردی تا حالا. گفتم نه گفت پس مراعاتت رو میکنم فعلا بشین استراحت کن تا من دوش بگیرم و بیام. شهوت به سراغم اومده بود، ثانیه ها خیلی دیر میگذشتند.
انتظار داشتم لخت شده باشه یا با یه لباسی سکسی بیاد پیشم اما با یه تاپ سفید و شلوارک جین کوتاه همراه با سینی و محتویاتش اومد نشست کنارم. یه نگاهی به مایع مات سبز رنگ توی ظرف انداختم که به طرز عجیبی دلبری میکرد پرسیدم چیه این؟ با جدیت تمام گفت اپل مارتینی، ترکیب جین و آب سیب و آب لیمو تازه و البته به خاطر کیدو یه مقدار ورموت خشک که سوغاتی پاریسه. تو خودم ندیدم که بپرسم ورموت چیه…
مشخصا اهل ورزش بود و تناسب اندامش بعد از تعویض لباس به خوبی مشهود بود. محو پاهای کشیده و پوست صاف و براق و ناخن های کار شده ی پاش و بیشتر از همه بیشتر پابند ظریف طلایی که روی مچ پای راستش خودنمایی میکرد شده بودم. فارغ از زمان و مکان بودم، همه چیز بیشتر به رویا شبیه بود تا واقعیت و من بارها و بارها اتفاقات رخ داده رو از اول با خودم مرور میکردم. چشمام روی پاهاش بود ولی ذهنم سراسیمه علت تاثیر پذیری شدید من از این ادم میگشت، میتونم بگم بهش علاقه مند شده بودم… دوستش داشتم و اون رد نگاهم رو دنبال کرده بود. پاهاش رو از هم باز کرد تا من راحت تر برآمدگی کس اش رو ببینم. فقط به چشمام نگاه میکرد، اون هم داشت با من بازی میکرد و ازین بازی لذت میبرد. یکی از پاهاش رو اروم بالا اورد و گذاشت روی شلوارم و اون یکی پا رو هم جوری قرار داد که چشمای من به راحتی از منظره موجود لذت ببرن.

آهنگ لاتین کلاسیکی پلی کرد و بعدش شات ها رو پر کرد. طعم ویژه و به یادموندنی کوکتل مارتینی سوپرایزم کرد. به چشمام نگاه کرد صورتش رو جلو اورد و لبهام رو بوسید. زبونش رو تو دهنم میچرخوند و از روی شلوار کیرم رو میمالید. به خودم جرات دادم و دستم رو بردم سمتش. سینه هایی متوسط ولی سفت داشت. از زیر تاپ سینه ها رو لمس کردم، بدون سوتین بود و به راحتی به دست میومد. نیپل ها بزرگ و سفت بود، حداقل برای من کاملا متفاوت از همه چیزهایی بود که قبلا دیده بودم. به محض لمس سینه هاش ناله کرد اما دستم رو گرفت و از زیر تاپ خارج کرد. گفت عجله نکن دلم میخواد تو اوج سکس کنم. ناچار به اطاعت بودم. گفت از موهات خیلی خوشم میاد… گفتم ولی من عاشق موهای تو شدم.
شات دوم رو که خوردیم دلم سیگار خواست، ازش اجازه گرفتم و روشن کردم. اثر کوکتل رو کاملا حس میکردم. ازش دلیل تاثیر زودش رو پرسیدم، گفت به خاطر ورموته. سیگارم که تموم شد اومد جلو دکمه های شلوارمو باز کرد چنگ زد کیرمو کشید بیرون بعد با حالت دخترونه ای جیغی از سر شعف زد و همه ی کیرمو تو دهنش جا داد. تاثیر اتمسفر خونه ی فرشته، کوکتل مارتینی و مهارتش توی خوردن کیر باعث شد کلا از زمین کنده بشم و حال و هوای خودم رو نفهمم. نگاهم رو به انبوه موهای فرفری فرشته دوخته بودم که اون لحظه جزیی از شکم و پاهای من شده بود. ذره ذره اومد بالا بعد از اینکه از بالای سینه ام گاز گرفت لب هام رو خورد. رفت عقب و خودش رو روی راحتی انداخت. دستام رو گرفت و اورد روی شلوارکش و کمکم کرد با هم تنش رو آزاد کنیم اما نذاشت به کس تپل و جذابش دست بزنم. شات سوم رو پر کرد، ته شاتش رو نخورد. بعد از اینکه من شاتم رو تموم کردم موهای سرم رو گرفت و منو کشید سمت کسش، لبهام رو چسبوند به کسش و انگشتاش رو بین کسش و دهن من به حرکت دراورد، گاهی وقتا انگشتش توی کسش میچرخید و گاهی وقتا همون انگشت توی دهم من. و منی که تمام تجربه های سکسی قبلیم محدود به دختربچه های هم سن و سال و سکس های یواشکی و لاپایی و التماسی بود یا زن های مختلف خیابونی و دهنم کس هیچ ادمی رو لمس نکرده بود باید چیکار میکردم؟ مست بودم و مسخ … شروع کردم و با زبونم کسش رو مزه مزه کردم یه دفعه دهنم رو طعم مارتینی پر کرد. تو همون حالت با چشمام دنبال منشا طعم گشتم و دیدم از بالای کلیتوریسش داره کم کم مارتینی میریزه روی کسش. دست راستش رو برد پشت سرم موهام رو چنگ زد و با تکون دادن سرم مسیر حرکت لب و زبونم روی کسش رو به راحتی هدایت میکرد. سرم رو ول کرد ولی من کسش رو ول نکردم. ترکیب طعم مارتینی و ترشحات شفاف و گرم کسش کوکتل جدیدی شده بود که نمیشد به راحتی ازش گذشت. باصداش به خودم اومدم، پرسید یه شات دیگه؟ گفتم حتما… بعد از خوردنش گفت دیگه بسه. لباس هام رو کامل در اورد و منو پرت کرد روی راحتی و شروع به خوردن کیرم کرد. سر کیرم رو ته حلقش احساس میکردم و من به این فکر میکردم که امشب تعداد تجربه های جدید برای من تا کجا ادامه پیدا میکنه؟ بلند شد و به حالت کاوگرل روی کیرم نشست. اولین دخول من بدون کاندوم!!! و چقدر متفاوت و دلنشین. خم شد روی من و سینه هاش رو در اختیار دهنم گذاشت. تمام سینه هایی که قبل از این خورده بودم در برابر این تجربه بازیچه ای بیش محسوب نمیشدن. نیپل های نسبتا بزرگ و بسیار سفت که ولع من برای گاز گرفتن ازشون خیلی زیاد بود. یکی از سینه ها رو تو دهنم جا دادم و همزمان با مکیدنش با دندونام باهاشون بازی میکردم. اون یکی سینه هم بازیچه ی دستم شده بود و انگشتام رو بعد از خیس کردن با اب دهنم روی نیپل هاش فشار میدادم. با هیجان و ناله روی کیرم بالا پایین میشد و من توی اون وضعیت فرصت زیادی برای تلمبه زدن و تغییر پوزیشن نداشتم. گفتم نزدیکم گفت مهم نیست. شدت حرکات و البته ناله هاش رو بیشتر کرد. گفتم داری چیکار میکنی دارم میام… جوابمو نداد. دستاش دور گردنم قفل بود و موهای فر خوشبوش توی صورتم ریخته بود، سرش تکون نمیخورد ولی سرعت حرکت کمرش خیلی زیاد بود و همین حالت امکان تغییر وضعیت رو ازم سلب کرده بود. با فشار خیلی زیاد توی کسش خالی شدم ولی اون با ناله زیاد ادامه میداد. 10-20 ثانیه روی کیرم به سرعت بالاپایین شد و با جیغ های کوتاه و لرزش زانو کارش رو تموم کرد و روم افتاد.
خالی كه شديم بی حال گوشه مبل افتادم و رفتم تو خودم. موهام روی چشم ها رو پوشونده بود و نمیتونست منو خوب ببینه؟ با دست موهام رو پس زد و گفت چيه؟ من منی كردم و گفتم …روم نميشد چيزی بگم و یا چطور بگم. فضا و آنچه اطرافم مي ديدم با آنچه قبل ها ديده يا شنيده بودم نمي خوند و همين گيجم كرده بود. اونم داشتم از اين گيج بودنم لذت می برد. فکر احمقانه ای از توی مغزم گذشت نمیدونستم درسته یا غلط. يك مشت پول از كيفم درآوردم و گذاشتم روی میز جلوش . يكي از اسكناس ها رو برداشت و مثل سيگار پيچيد و گذاشت توی کسش و فندك زد و با خنده گفت تا نسوختم 2 تا سیگار روشن کن… پاک داشتم خل ميشدم. گفت انقدر فکر نکن فقط تصمیم گرفتم یه کم فاحشه ی درونم رو آزاد کنم. چیزی که مدتهاست توی قفسه. همین. تندی سیگارها رو روشن کردم و توی سکوت سنگینی مشغول کشیدن شدیم.
ناغافل گفت دلم سفر میخواد. گفتم کی بریم؟ گفت همین فردا، هر جا که تو بگی. پریدم و رفتم سمتش تن عرق کرده اش رو تنگ در آغوش گرفتم و غرق بوسه های خودم کردم.

فرداش زديم به جاده. قصد داشتيم چند روزی به کیدو و فاحشه اجازه جولان بدیم. چند روزي كه به جای ساحل و دريا و جنگل بیشتر در يك ويلا و اتاق خوابش گذشت و بد هم نگذشت.
جاده چالوس را كه بر مي گشتيم ابر و جنگل و آهنگی كه ميخوند دست به دست هم داد و شد يك قطره اشك كه از گونه کیدو چكيد. مي دونستم انتهاي اين جاده فقط جدايی است.
توی جاده برگشت نه از کیدو خبری بود نه از فاحشه. نقابی به صورتش باز گشته بود. همون ديشب، وقتی كه روی تخت دراز كشيده بوديم و يكدفعه سر جام نشستم و گفتم بيا ازدواج كنيم، نقاب باز گشته بود. اما اين ديگه بازی نبود هرچند نتيجه فاحشگی و كودكي و سن كم جز اين نمي توانست نتيجه ای داشته باشد. بهم گفته بود: تو معصوم تر از اونی هستی كه بخوام بخاطر ديگری، ازش انتقام بگيرم و تو رو آلوده خودم كنم.
اصلا دلم نمي خواست وقتي چشم هام خيسه بهم نگاه كنه. اما يك فرشته… يك فرشته كوچولو… از پشت پرده اومد و یه آن نقابش رو پس زد و کیدو رو بغل كرد.
كنار جاده ای كه بوی رطوبت و جنگل می داد بغلم كرد كه بغضم تركيد. با دست هاش صورتم رو گرفتم. حالا از هميشه بچه تر بودم. توی چشم هام زل زد و گفت : نترس، من كنارتم. ما هميشه دوست می مونيم.
می دونستم دروغ ميگه اما دلم مي خواست با این دروغ آروم شم. چاره ای نبود بايد بازی تمام میشد… دم خونه كوله اش رو برداشت و توی چشمام زل زد و گفت : ممنون، اما ديگه نمی خوام ببينمت، هيچوقت. هيچ جا.

شب توی خونه، با هیچ کس حرف زدم، همه سوال های بی پایان مادر رو بی جواب گذاشتم. روی تختم افتادم، دستام جلوی صورتم بود و عطری که روز اول زده بود و من ازش یادگاری گرفته بودم رو توی دستام فشار میدادم و به درد جای خالی فرشته فکر میکردم. همون جای خالي بانی بغضی شد كه راه نفسم رو گرفته بود. پاهام رو توی شكمم جمع كردم، درست مثل يك جنين، یه دفعه حس کردم فرشته ای بغلم كرد… بغضم تركيد.

پایان

نوشته:‌ danialllll

دکمه بازگشت به بالا