کیر خوشرنگ فرهاد
وقاعدتا اون تاپ. توی چت واقعاً هیجان زدهام میکرد، عکس کیرش رو میفرستاد. واقعاً چیز خوبی بود. بزرگ و خوش رنگ. خیلی اصرار داشت که حضوری همدیگه رو ببینیم اما من میترسیدم، چیزی از جنس تردید و هوس اذیتم میکرد. چند باری تلفنی حرف زدیم. حوصله دیدار مقدماتی رو نداشتم و تحریک اون هم مثل خوره به جونم افتاده بود. بالاخره قبول کردم ببینمش. قبلش رفتم کاملاً شیو کردم و خودمو تمیز کردم شورت زنونه ای رو که آنلاین خریده بودم پوشیدم و زدم بیرون.
اومد سر قرار از اون چیزی که فکر میکردم کمی کوتاهتر بود، کم سن تر بود. اون هم از دیدن من تعجب کرد فکر نمیکرد کسی به سن و هیکل من هوس دادن بکنه. راه افتاد موقع رانندگی دستش رو گذاشت روی رونم. گیج بودم. کمی پشیمون بودم. کمی حشری. دستش لطیف بود خیلی لطیفتر از دست من، رونم رو از بالا تا پایین میمالید و جوری که کیرمم تکون میخورد. رفت سمت خونشون. رفتیم داخل. توی هال نشستهام. مشخص بود که مجردی زندگی می کنه. رفت لباس عوض کرد اومد. با شلوارک و رکابی، کم موتر از من بود پوستش هم روشنتر بود نشست جفتم. خودش رو چسبوند بهم و شروع کرد در گوشم حرفهای سکس زدن، همز مان رونم رو میمالید. یهو گردنم رو خورد، موهای تنم سیخ شد یه جوری شدم. یه لحظه کیرمو گرفت و ول کرد. دستمو گرفت گذاشت روی کیرش و همینطوری که گوشم روی میخورد با لحنی کمی آمرانه گفت بمالش عروسم. گر گفتم. تو مشتم اروم فشارش دادم و شروع کردم باش بازی کردن از روی شلوارک. کمی چرخوندم پس گردنمو میخورد و از روی شلوار جین با باسنم ور میرفت. دستمو کردم توی شلوارکش نمی تونستم ببینمش باش بازی میکردم. چند دقیقهای همینطوری گذشت. خواست تی شرتم رو دربیاره که نذاشتم. همون طور که پشتم بهش بود شلوارکش رو در آورد برگشتم. دیدمش. همون طور قشنگ و بزرگ و خوردنی مثل عکسش بود. تا اومد چیزی بگه از مبل رفتم پایین. زانو زدم. لبامو محکم حلقه کردم دور سر کیرش و تخماش رو گرفتم دستم. اون دستمو ستون رونش کردمو. لبامو آروم اما محکم بردم جلو و تا وسط کیرش رفتم و دوباره اروم برگشتم تا سرش. یه ذره سرعتم رو بیشتر کردم و دوباره برگشتم سرش. و این کار رو تکرار میکردم و هر بار سرعتم رو بیشتر میکردم و سعی میکردم مقدار بیشتری ازش رو بخورم. صداش در اومده بود. زل زده بود توی چشمام و گاهی از سر لذت چشماش رو میبست من ازش چشم برنمیداشتم انگار میخواستم ثانیه ثانیه لذت بردنش رو ببینم. سرمو با دستاش گرفت، تو دهنم خیلی نرم تلمبه میزد، زبونم رو در آورده بودم نوک زبونم میخورد به تخماش در تمام طول این مدت با صدای بلند ناله میکرد و میگفت میکنمت عروس قشنگم. میکنمت.
کشید پایین، انگار آتیش گرفت وقتی چشمش به شورت زنونه سفیدی که پام بود خورد روی پوست سبزه ام نشسته بود. برم گردوند، کمی خشن. شورت رو داد کنار، درش نیاورد. شروع کرد لیسیدن کونم، همه جاشو خوب اما کوتاه لیسید. انگشتش رو کامل لوبریکانت زد. کرد توش. سوختم. درش آورد بیشتر زد. چند بار این کا رو کرد دست زدم به سوراخم انگار اشباع شده بود از لوبریکانت. یه کاندوم کشید رو کیرش سرش رو گذاشت دم سوراخ و شروع کرد مالیدنش به سوراخم خیلی لذت بخش بود. چند دقیقهای مالیدم. سرشو تنظیم کرد با سوراخ فهمیدم می خواد بکنه توش. گفت شل کن، شل کرده بودم. یه هل کوچیک داد نصف سرش رفت تو و در اومد. میسوخت. لذت نمیبردم. متوجه شده بود و سعی میکرد با حرفاش گرم نگهام داره. دوباره تلاش کرد بازم بیشتر نصف سرش نرفت. دمر خوابوندم نشست روی رون هام و سرشو میمالید به سوراخ و باسنم. تنظیم بقیهاش هم میره عزیزم. درش آورد دوباره کرد تو واین کار رو هی هی ادامه میداد. میگفت اگه اول باید سرش راحت جا بشه و عادت کنی بعدش هم باید همشو بخوری. ترس و لذت و درد قاطی شده بود. لمبر هامو باز کرد یه تف انداخت روی سوراخم، سوراخم خنک شد سرشو گذاشت روی سوراخ و با تف و کاندومو و کونم یه صدای سکسی در میآورد و هی سرشو میکرد تو و می اورد بیرون.
کمی بعد به پهلو خوابوندم اومد کنارم گردنمو خورد دستش رو کشید لای پام و دوباره سرشو رو جا کرد و بلافاصله بقیهاش رو هل داد عجیب بود درد خیلی کمی داشتم. در گوشم گفت همشو خوردی عشقم. دست زدم دیدم تا خایه چسبیده بهم. شروع کرد تلمبه زدن. دو دقیقهای تلمبه زد و بلند شد. دوباره داگی استایل نشوندم. تنظیم کرد. یهو همشو کرد توش. یه آه از سر درد و لذت کشیدم و گفت جووون. تیشرتم رو توی دستش مشت کرد، مثل موهای بلند یه زن از پشت سر گرفتش و با ریتم خاصی شروع به تلمبه زدن کرد. اه میکشیدیم. ریتمش رو هی تندتر میکرد و میگفت گاییدمت عشقم، بالاخره کردمت عروسم. با تمام توان داشت میکرد و ناله میکردیم. یهو برم گردوند به کمر خوابوندم رو زمین، پاهامو گذاشت روی شونه اش و کردش توش یه دقیقه تلمبه سنگین زد، کشیدش بیرون، کاندوم رو درآورد. آبش رو پاشید روی شکم و صورت وسینه ام.
پی نوشت: فقط پاراگراف اول واقعی بود، مابقی تصورات نویسنده جلق آشنا بود.
نوشته: آکبند خسته