گناه عشق 168
–
نلی : شاید منم ته دلم راضی نباشم که تو و ناصر با هم حرف بزنین . چون اصلا دلشو ندارم که اونو این جوری ناراحت ببینم . می دونم اون دلش خوشه که تو رو تحت تاثیر قرار میده . می خواد تو رو به یاد روزای مثلا خوشی بندازه که با هم داشتین و از این جور حرفا .
نوشین : خیلی پرروست . خیلی ..
نلی : نوشین من اصلا دوست ندارم اون با تو روبرو شه ولی از میون بد و بد تر مجبورم بد رو انتخاب کنم . چاره دیگه ای ندارم . راهی نیست .
نوشین : من حرفی ندارم . فقط من اونو نمی تونم این جا توی خونه خودم بینم . چون اون حق نداره پاشو توی خونه من بذاره . جایی که من درش زندگی می کنم جای اون نیست . به خونه اونم پا نمی ذارم که حس کنه آدم حسابش کردم و اومدم یا پدر و مادرش فکر کنن که قصد آشتی دارم . من و اون در حضور تو میریم به یک پارکی و یه جای دنجی حرفامونو با هم می زنیم ..
نلی : اگه اون سختش باشه که در حضور من با هات حرف بزنه چی ;
نوشین : این که مسئله ای نیست . تو می تونی از من و اون فاصله بگیری و حرفامون که تموم شد بیای و اونو با خودت ببری . دیگه آخرین حرفامو با هاش می زنم . اگرم موافقت نکرد که توافقی از هم جدا شیم من به همین صورت رابطه مو با نادر ادامه میدم . هر چند اگه تو با من همراهی کنی می تونم بدون درد سر ازش جدا شم . ولی می دونم این بعدا به آینده رابطه تو و ناصر لطمه می زنه و تو هم بر سر دو راهی گیر می کنی . چون گاه به فکرم می رسه که ازش شکایت کنم .
نلی : این کارو نکن . تا موقعی که میشه از راه راحت تری وارد شد بهتره که همون کارو انجام بدیم مگر این که دیگه مجبور شیم .
-باشه عزیزم . نلی جون . تو به اندازه کافی به من محبت کردی . هر چند در آغاز راه سایه ات رو با تیر می زدم ولی حالا دیگه بهت مدیونم . چون همون قدر که تو عاشق ناصر هستی منم عاشق نادر هستم .
نلی : پس من با ناصر صحبت می کنم ببینم قبول می کنه که در یه پارکی همدیگه رو ببینید یا نه ..
نوشین : ناصر چیکاره هست که قبول بکنه یا نکنه .. این اون نیست که تصمیم می گیره …
نلی : باشه ..ولی یه خواهشی دارم این که تا می تونی با منطق و آروم باهاش حرف بزن . اون همون قدر که از تو نا امید شه دیگه کافیه . دلم نمی خواد داغون شه . ولی همون براش کافیه که احساس نا امیدی بکنه .. من کمکش می کنم . آرومش می کنم . می دونم که می تونم .
نوشین : منم دوست دارم که بتونی ..ولی فرقی هم نمی کنه برام که بتونی ردیفش کنی یا نه . من در درجه اول این واسم مهمه که همون جوری که از شرش خلاص شدم و دیگه ریخت نحسش رو نمی بینم اسمش هم از توی شناسنامه من خط بخوره . و اون دیگه به عنوان همسر من تلقی نشه . ..
نلی رفت تا مقدمات کار رو فراهم کنه .. نوشین هم خودشو آماده کرد .. واسه جوابایی که باید بده .. حرفایی که باید بزنه … تقریبا می دونست که ناصر چی می خواد بگه .. رو چه نکاتی انگشت می ذاره و بهش تکیه می کنه . موضوع رو با نادر در میون گذاشت .. نوشین کمی مضطرب بود …
نادر : عزیزم تو منو ناصر حساب کن . ما با هم تمرین می کنیم . حالا شاید دقیقا پرسشها و حرفای اون همونی نباشه که من می خوام بر زبون بیارم .. ولی از هیچی بهتره . ذهنت آماده میشه . مسلط تر جوابشو میدی .
-باشه این جوری خیلی عالیه .
نوشین و نادر یکی دو ساعتی رو با هم تمرین کردند … یه جا هایی بود که نوشین باید از عشق و علاقه اش به نادر می گفت .. این جای کار دو تایی شون خنده شون می گرفت و برای دقایقی در آغوش هم آروم می گرفتن ..
نوشین : این بزرگترین آرزوی زندگیمه که زود تر از دستش راحت شم .
نادر : تو همین حالاشم از دست اون خلاصی . فقط نوشین باید خونسردی خودت رو حفظ کنی . هر قدر بیشتر جوش بیاری و حرص بخوری اون بیشتر می تونه از این نقطه ضعف تو استفاده کنه .اما اگه خونسردی و تسلط و اعتماد به نفست رو ببینه خودش بیشتر جوش میاره . می فهمه که دیگه هیچ راهی براش نمونده جز جدایی . وقتی ببینه پیشش این قدر راحت از من و عشق من حرف می زنی دیگه همه چی واسش تموم شده هست ..
-اون خودش همه اینا رو می دونه ..
-ولی این آخرین ضربه دردش خیلی زیاده .. دیگه آخرین امیدشو هم از بین می بری و اونو به حقش می رسونی … ادامه دارد … نویسنده … ایرانی