گولم زد کثافت

سلام خاطره ای که میخوام براتون بگم خیلی تلخه شبو روزم رو ازم گرفته شما راهنماییم کنید تو رو خداسه بار رگ دستمو به خاطر این موضوع زدم ولی نجاتم دادن مینویسم برای دخترا که گول ادمای هرزه رو نخورن من اسمم سانازه الان 19 سالمه تو 14 سالگی بایک پسر به اسم رحیم دوس شدم بعد یک مدت بهش وابسته شدم حاظر بودم همه کار واسش بکنم هر روز با هم بیرون میرفتیم ولی همیشه سر یک حرف دعوامون میشد ازم میخواس برم خونش ولی من قبول نمیکردم با اینکه عاشقش بودم ولی میترسیدم حدودا یک سال از دوستیمون گذشته بود قرار بود یه سی دی برام بیاره که همیشه میگفت یادم رفته برات بیارم

یک روز ساعت 11 صبح بود بهم زنگ زد گفت میخوام ببینمت سی دی هم همرامه دارم میرم لباس عوض کنم تا من لباس عوض میکنم تو هم بیا دم خونمون تا با هم بریم گفتم باشه لباس پوشیدم رفتم دم در خونشون واستادم بیاد بیرون درو باز کرد اومد دم در لباسای تو خونه ای تنش بود گفت هنوز وقت نکردم لباس بیرون بپوشم بیا تو حیاط چند دقیقه واستا تا من لباس عوض کنم گفتم من همینجا جام خوبه برو عوض کن بیا گفت نه نمیشه جلو همسایه ها زشته واستادی دم در هر چی اصرار کرد نرفتم دستمو کشید برد داخل تا خاصتم صدا بدم یکی از پشت سر راه دهنمو بست داشتم میلرزیدم از ترس با دوستش داشت حرف میزد که راه دهنمو گرفته بود به زور منو بردن داخل هر چی دست پا زدم ولم نکردن هر چه گریه کردم دست از سرم برنداشتن دوست دوست پسرم دهنمو گرفته بود که جیغ نزنم دوست پسرم لباسامو در می اورد همه لباسامو در اورد شروع کرد به خوردن بدنم داشت چندشم میشد هر چی گریه میکردم دلشون به رحم نمیومد دوست پسرم بعد که همه جامو لیسید خوابید روم کیرشو مالید به جلوم بعد یدفعه محکم هولش داد داخل داشتم میمردم از ترس حالم خیلی بد شده بود شروع کرد تلمبه زدن اینقد حالم بد بود که داشتم بالا می اوردم وقتی ارضا شدفهمیدم از روم بلند شد نای فریاد کشیدن نداشتم فقط ناله میکردم بعدم دوستش باهام ور رفت برعکسم کرد رو شکم خوابوندم کرم مالید به باسنم روم خوابید محکم کیرشو هل داد تو باسنم درد تو کل بدنم پیچید داشتم نابود میشدم به رحیم فوش میدادم میگفتم کثافت مگه چیکارت کردم که جوابم این بود گناه من چی بود این
قد تلمبه زد تا ابش اومد خالی کرد تو باسنم بعدم مس یک نعشه افتاده بودم بعدم دوست پسرم تا میخورد منو زد که اگه به کسی چیزی بگم زندم نمیزاره لباسامو با کمک دوستش تنم کردن به زور بلند شدم نمیتونسم رو پا باشم از در خونشون زدم بیرون کنار خیابون نشسم یک تاکسی رد شد وایساد دلش واسم سوخت سوارم کرد رسوندم تا در خونمون ایفون خونمون رو زد مامانم اومد دم در تا منو اونطور دید داشت سکته میکردبه مامانم گفتم چند تا مزاحم توکو چه منو زدن بعدم بردنم بیمارستان بچه ها 4 سال از این واقعه میگذره ولی زندگی من نابود شده دیگه زندگی برام نمونده برام دعا کنید بچه ها تو رو خدا مراقب باشید وگرنه مثل من تا اخره عمرتون زندگیتون سیاه میشه

نوشته: ساناز

دکمه بازگشت به بالا