گی راهپله ای
سلام
متین هستم ،
این خاطره واسه پارساله ،چند وقتی بود اوبم زده بود بالا ، و کسی رو پیدا نمیکردم که بهم حال بده ، یه روز که دیگه خیلی هوس کیر کرده بودم و خونه تنها بودم ، متوجه سر وصدا از راه پله ساختمون شدم ، درو باز کردم دیدم به بنده خدا مشغول تمیز کردن راه پله هاست ،از شرکت های نظافتی اومده بود ، یه سلام علیک کردیم و درو بستم ، اومدم توو خونه ،که یهو فکرای شوم به ذهنم خطور کرد ، خاستم بیارمش توو ، اما بعد گفتم چی بهش بگم ، بهش بگم بیا ترتیبه منو بده ؟؟؟
خب اینجوری هم نمیشد ، تصمیم گرفتم بی خیالش بشم ، اما باز طاقت نیاوردم ، قلبم تند تند میزد ، خلاصه واسه هر تور کردنی ادم باید دلشو به دریا بزنه ،
یه نقشه به ذهنم رسید
رفتم دم در ، دیدم نیست ، رفتم پایین دیدم داره حیاط رو میشوره ، رفتم جلو
من :سلام خوب هستین
اسد : سلام خیلی ممنون
من :ببخشید میخاستم بپرسم شما تعمیرات ساختمون هم میکنید ؟
اسد: مثلا چه تعمیراتی!!؟؟ کارِتون چیه ؟
منم که دقیق نمیدونستم باید چی بهش بگم ، فقط اینو میدونستم که باید بیارمش توی خونه تا ترتیبمو بده
من بهش گفتم : کار کاشی سرامیک دیوار و کف و اینا دیگه …
اسد : من نمیکنم اما دوستام انجام میدن اگه بخای شمارشو میدم بهتون
خوب اینجا انگار تیرم به سنگ خورد ، اما من بازم ادامه دادم
من: عه چه خوب که آشنا دارید ، حالا اگه میخاید خودتون بیاید بالا ببینید ، یه نگا بندازید ، واسه دوستتون تعریف کنید تا حالا خودش بیاد
اسد :نه دیگه مزاحم نمیشم ، میگم خودش بیاد
من : حالا شمام بیاین یه نگاه بندازین ، یه چایی و میوه هم بخورین خستگیتون در بیاد
و چون دیگه طاقت نداشتم با دست راهنماییش کردم و.اونم راه افتاد ، توی اسانسور همگش نگاهم به کیرش بود
خب ، تا اینجا خوشحال بودم که اوردمش توی خونه ، اما تازه نصف راهو رفته بودم و یه سری نقشه ی دیگه واسش داشتم
تا از در اومد توو ، من راهنماییش کردم تا بشینه روی میز ناهار خوریه دمه در
نشست و من رفتم واسش میوه اوردم ، شروع کرد میوه هارو پوست کندن ، منم دیگه طاقت نداشتم ، دوست داشتم بپرم روی کیرش و تا شب واسش بخورم ،اما نمیشد ،
طرف توی خونه بود اما هنوز موفق نشده بودم که کلِ وزنشو روی خودم.حس کنم
تا اینکه دوباره طبق عادت رفتم سر یخچال وچشمم به شربت افتاد …
گفتم شربت میخوری ، اسد گفت که نمیخوره اما من گوش نکردم
شربت اوردم سر میز و بغلش نشستم .یه لیوان واسه اون ریختم و یه لیوان واسه خودم
مشغول خوردن شربت بودم و داشتم در مورد سرامیک و اینا حرف الکی میزدیم که من یهو شربتُ از دستم انداختم روی شلوارم و طوری وانمود کردم.که مثلا حواسم نبوده ، یه کم.غر زدم و بلند شدم که برم شلوار.پیدا کنم تا این شلواری که شربتی شده بودو عوض کنم ، اما چیزی مشخص بود ، این بود که شلوار پیدا نمیشه
یه کم خونه رو.گشتم ، و گفتم :ای بابا شلوارم خیس شد ، حالا شلوارِ دیگه هم پیدا نمیکنم ، من شلوارم خیس بشه اعصابمو خورد میکنه
اینو گفتم و شروع کردم به پایین کشیدن شلوارم
شلوارمو که در اوردم چشاش چهار تا شد
اما خاست به روی خودش نیاره
من:بریم توی حموم یه نگاه بندازی ببینی چه قدر خرجش میشه ؟
اسد : بریم
حالا باهاش توی حموم بودم و یه شرت آبی تنگ هم بیشتر پام نبود
اونم یه خنگ بود ، هر کی دیگه بود صد دفعه کرده بود
همینجوری که داشت نگا میکرد من با دست زدم لیفو انداختم ، بعو دولا شدم که لیفُ بردارم قشنگ کونمو چسبوندم به کیرش
یه لحظه مکث کرد ، انگار توقع نداشت اینکارو.بکنم
انگار خجالت کشید ، رفت بیرون ، دنبالش رفتم دیدم جلوی میز وایساده و داره بقیه میوه هارو میخوره ، و همینجوری به پاهای من نگاه میکرد
من:متاهلی
اسد:نه
من:بدون زن اذیت نمیشی
اسد :چیکار میشه کرد دیگه
من : اهل کجایی
اسد : (دقیق یادم نیس کجا رو گفت)
من : شنیدم اونجاها خیلی مردا با هم حال میکنن
اسد : ای ، هم اره هم نه ،
من :تو هم اونجا که بودی بچه کردی ؟
اسد :(با خنده) نه
من : حالا دیگه توی بگو.بخند بودیم که منم گفتم خالی نبند شیطون
داشتیم میگفتیم و میخندیدیم که شوخی شوخی گفتم : بهت میخوره کیرت بزرگ باشه
اسد : یه کم.جا خورد ، با خنده گفت نه
من: الکی نگو
اسد همچنان خیلی ریز میخندید
من :بزار ببینم
و دستمو دراز کردم گزاشتم روی کیرش، یه کم ور رفتم
اسد دیگه نمیخندید ، فقط نفسای بلند میکشید
سریع کیرش بلند شد
من :اوه اوه ، چه سریع هم بلند شد ، میتونم درش بیارم ؟
اسد دیگه واسه خودش نبود ، انگار صد برابر حالش از من بدتر بود ، با سر تکون داد
دستمو بردم سمت زیپش اما با خودم فکر کردم جلوش زانو بزنم بهتره ، چون زمانی که کیرشو در میارم دوست دارم بخوره توی صورتم
زانو زدم جلوش ، یه کم مالوندمش ، زیپُ باز کردم ، دستمو کردم توی شرتش ،گرما و کلفتیه کیرشو حس کردم و یهو درش اوردم و مالیدمش به لُپَم ، خیلی خوشش اومد ، سر کیرشو.گذاشتم روی لبم ،
خیلی شهوتی شده بود اسد ، گفت بخورش
منم شروع کردم به خوردنش ، و این چیزی بود که میخاستم ، کیرشو تا ته میخوردم ، طاقت نیورد ، گفت : بلند شو.میخام بکنم توش ، منم از خدا خاسته بلند شدم و برگشتم سمتش
خیلی هول بود ، فقط بهش گفتم اولش اروم ، سرشو هُل داد توم ، وای که مردم از لذت عالی بود ، دنباله همین لذت بودم ، تند تند تلمبه میزد من خیلی دوست نداشتم که تند تند بکنه ، اما اون حشرش بیشتر از این حرفا بود کرد و کرد و کرد تا آبش اومد ، بیشعور ابشو ریخت تو، بلند شد رفت و کلی تشکر کرد ،
نوشته: ال تی ای