یه انگشتی، نه، دو انگشتی، فقط بکن!

بازم سرد و بی‌روح و مثل دو تا ربات لخت شده بودیم، بدون همه‌ی اون مقدمه‌ها و دلبری‌هایی که همیشه دوست داشتم. مثل اکثر اوقات خبری از ساک زدن نبود، منم اجازه‌ی کص‌لیسی نداشتم چون نگار دو روز بود که حموم نرفته بودم. سعی کردم قبل فرو کردن کیرم حداقل با سینه‌های نگار بازی کنم؛ یکم مالیدمشون و به نوکشون زبون زدم، ولی تا اومدم بخورم، یه آی بلند گفت و یخورده خودشو کشید عقب که یعنی بسه! انگار تنها گزینه‌ی موجود، اصل عملیات بود. مسلما برای اون چیزی که بیشتر شبیه انجام وظیفه بود تا سکس، کیرم تا نهایت ممکنش سیخ نشده بود، این بود که نگار کرم رو برداشت و عملا نزدیک یک دقیقه برام جلق زد و ازم لب گرفت تا حداقل کیرم راحت عقب و جلو بشه. دراز کشید و پاهاش رو از هم باز کرد، کص خوشگلش رو تو نور کم اتاق دیدم و یکم حس و حال سکسم برگشت. کیرو گذاشتم روی کص و آروم خوابیدم روی نگار، اونم که مشخصا عجله داشت، از همون تلمبه‌ی دوم به سوم شروع کرد به آه و ناله‌ی مصنوعی. نمی‌دونم کجا شنیده بود که با آه و ناله‌ی سکسی، مرد زودتر ارضا میشه؛ چند بار می‌خواستم بگم نوکرتم حداقل یکم فیلم پورن ببین طبیعی‌تر باشی… منم یخورده هیجان الکی نشون دادم… و تمام! آبم رو که البته خیلی زیاد هم نبود ریختم توی کاندوم، و بعد تمیز کردن خودم دمر افتادم رو تخت.
+مرسی عشقم، خیلی خوب بود، حال داد…
-قربونت بهنام جونی من…
حدود 5 سال از ازدواجمون می‌گذشت. یک سال اول اوضاع خوب بود ولی بعد میل نگار به سکس خیلی کم شد، و امکان نداشت فاصله‌ی سکسامون کمتر از یک هفته بشه که برای من سگ‌حشر خیلی سخت بود. واقعیت این بود که همه چیز زندگی‌مون عالی بود و انگار فقط یه مشکل وجود داشت، ولی خب اون مشکل، هر روز بزرگ‌تر می‌شد. آخر رفتیم پیش یه مشاور و سعی کردیم با روش اون یه مدت پیش بریم. به نگار گفت: «حتی اگه میلت نمی‌کشه، یه طوری خودتو راضی کن که حداقل عمل فیزیکی سکس رو انجام بدین؛ یه سکس کامل و احساسی هم بمونه برای وقتی که توی مود بودی خودت.» با این مشاوره، تعداد سکسامون خیلی خوب شد، ولی خب کیفیتشون حتی از قبل هم بدتر شد. از یه طرف اصلاً راضی نبودم، و از طرف دیگه می‌دونستم نگار داره به خاطر من کاری رو انجام میده که باهاش راحت نیست، و دیگه نمی‌تونستم بیشتر غر بزنم. شاید هر 1-2 ماه یه دونه سکس واقعا خوب داشتیم و بقیه‌ش هم یه تخلیه‌ی جنسی بود صرفا.
با خانواده و فامیل که روم نمیشد حرف بزنم از این مشکل، صمیمی‌ترین دوستم هم ارسلان بود که حدود سه سال بود که رفته بود آلمان و هر چند زیاد در ارتباط بودیم از طریق اینستا و تلگرام، ولی خب نمی‌شد راجبه این چیزها باهاش حرف زد از راه دور. اینه که با یه مثلا رفیقی درد و دل کردم و اونم برام کلی حرف زد که خلاصه‌ش این بود: «بهنام جون یا طلاق بگیر، یا خودتو راضی کن که با یکی دیگه بخوابی، حالا اسمشو بذار خیانت یا هر چی دیگه. زنت آشپزی بلد نباشه چی کار می‌کنی؟ از بیرون غذا می‌گیری دیگه، حالا زنت سکس بلد نیست، باید از بیرون بگیری دیگه…» استدلال‌های لمپنانه‌ش رو با 1000 تا «دیگه» کرد تو مغزم و هر چند به نظرم درست نمیومدن، ولی ایده‌ی خیانت مثه خوره افتاده بود به جونم.
خودمو اینطور راضی کردم که گفتم یه جنده پولی پیدا می‌کنم که هیچ حس و احساسی در کار نباشه و فقط نیازم برطرف شه. یه شب که نگار خونه‌ی مامانش بود، راه افتادم سمت فرحزاد، اونجایی که می‌دونستم کاسب‌کارا وایمیسن. یکیشون که چاق و زشت بود رو انتخاب کردم که به خیال خودم، خیلی خیانت نکرده باشم! تا نشست تو ماشین یکی دو تا دکمه‌ی مانتوش رو باز کرد، مشخصا غیر از سوتین هیچی زیر مانتوش نبود. دستمو گرفت و گذاشت روی رون پاش، و دکمه‌ی شلوارش رو هم باز کرد. گفتم: «عجله داری؟ نریم یه چایی قلیون اول بزنیم؟» گفت: «عجله چیه بابا؟ اصن یه بیعانه بده بدونم اسکلم نکردی، بریم چایی قلیون، 10 بارم زغال عوض کن…» دو تا تراول 50ی بهش دادم و رفتیم یه چایخونه‌ی داغون نشستیم. پرسیدم اسمت چیه؟ گفت «امشب شیرین؛ که یعنی چی؟ یعنی اسم واقعیم هر چیزی هست به جز شیرین. امشب شیرینم به هر حال…» سر حرفو باهاش وا کردم و نمی‌دونم چرا ولی بهش گفتم که متأهلم. شیرین گفت: «حلقه رو درآوردی، جاش که رو انگشتت معلومه… من که زنتو نمی‌شناسم؛ ایشالا که ما رو می‌بخشه، ایشالا خدا هم ما رو می‌بخشه، نبخشیدن هم مهم نیست، من خودم هر کی یه چوبی تو کون خودم یا ننه بابام کرد رو نبخشیدم، ولی همه‌شون صحیح و سالم دارن زندگی‌شون رو می‌کنن تو این دنیا، اون دنیا هم که همه‌ش کشکه…»
بلند شدیم و رفتیم سوار ماشین شدیم، برگشتیم همونجا که سوارش کرده بودم و بهش گفتم:
+ببخشید شیرین، من امشب این کاره نیستم. اگه اون 100 کم بود بازم بهت پول بدم…
-نه، کم نبود. اگه لازم نداشتم همونم ازت نمی‌گرفتم…
+راضیم؛ حلالت.
-یه مشتی دیگه مثه تو به تورمون بخوره بدون استهلاک امشبو بریم خونه خیلی خوبه…
حدود 4-5 ماه اوضاع همونطور بود؛ نه می‌تونستم خیانت کنم، نه از فکر خیانت می‌تونستم بیام بیرون. تا اینکه… یکی از همکارام به اسم سپهر که خیلی شوخه و کم و بیش با هم صمیمی بودیم، داشت بابا می‌شد و به خاطر اون، یه روز من و دو تا دیگه از مردهای شرکتمون رو ناهار مهمون کرد. همینطوری که سپهر داشت از بابا شدن می‌گفت و ما هم شوخی‌ باهاش می‌کردیم و تا جایی که ناراحت نشه، سکسیش هم می‌کردیم، یهو گفت: «دیگه یه جایی باید تصمیم بگیری آبتو هدفمند بیاری و بریزی دیگه، وگرنه هی آب همدیگه رو بیارین و شاد و خوشحال فریاد بزنین و… یهو دیدین 70 سالتون شده و هیچی به هیچی…» نمی‌دونم چی شد این حرفش یه جرقه‌ای زد تو ذهنم که شاید بتونم ازش کمک بگیرم. وقتی برگشتیم، رفتم توی اتاق سپهر و خیلی نامحسوس ازش پرسیدم که این که گفتی آب همدیگه رو بیارین و شادی و … داستانش چیه. اونم که خیلی راحت نبود با جزییات بهم توضیح بده، یه لینک داد بهم و گفت که توضیحات اسباب‌بازی‌های جنسی رو کامل اونجا نوشته. گفت که دوست زنش از فروشگاه «آدم و حوا»ی آمریکا خریده و براش آورده. خلاصه توی سایت گشتم و یه مدل خوب و پرطرفدارش رو فرستادم برای ارسلان که از آلمان برام بفرسته. اونم یه چیز مشابهش رو پیدا کرد و داد به دوستش که داشت میومد ایران و برام آورد.
تا قبل از اینکه دستگاه برسه، چند تا نوشته راجبه این چیزها خوندم و یه شبم بالاخره سر حرفو با نگار باز کردم. نگار گفت یه چیزهایی می‌دونه و راجبه ارضا شدن خودش هم گفت که: «شاید تو تمام این مدت که با همیم، 5-6 بار ارضا شدم. احساس می‌کنم باید همه چیز خیلی عالی باشه و ذهنم خیلی آروم که بشه، نمی‌دونم؛ ولی اون دفعه‌ها خیلی حال کردم…» خلاصه بهش گفتم داستان از چه قراره و اونم استقبال کرد. دستگاه که رسید، گفتیم یه برنامه‌ی خوب برای استفاده‌ی اول بریزیم، اینه که قرار شد چند روزی وایسیم تا پریود نگار تموم شه و چند روزم بگذره تا به اون وقتی از ماه برسه که حشرش بیشتره. شب جمعه‌ی موعود رو انتخاب کردیم، شیو کرده و حموم رفته، یه شام سبک هم زدیم و دیگه آماده شدیم. برای اینکه دقیقا بدونیم می‌خوایم چی کار کنیم، مست هم نکردیم. اول نگار رفت تو اتاق و منم یه دستشویی سریع و بهش ملحق شدم.
نگار شورت لاکونی بنفشش رو پوشیده بود و لباس خواب سکسی بنفشش رو که به ندرت می‌پوشید، عطر و لوسیون هم زده بود و دیگه حسابی ترکونده بود. بلیزم رو درآوردم و رفتم سراغ رون‌های سفید و خوش‌فرم نگار، و شروع کردم به مالیدنشون. کم‌کم پاهاش رو از هم باز کردم و بین پاهاش دراز کشیدم، یه بوسه به رون چپ، یه بوسه به رون راست، و یه بوسه به کص از روی شورت. چند بار که این کارو کردم، شورت رو جمع کردم یه طرف و کص تر و تمیز نگار اومد بیرون. چند بار کصش رو بوس کردم و دیگه زبون رو فرستادم روی شیار کص و خیلی آروم وارد کردم. 30 ثانیه هم نشده بود که نگار گفت بچرخ که منم برات بخورم. پا شدم جلوی نگار وایسادم، اونم شلوار و شورتم رو یه جا درآورد، سریع برعکس به پوزیشن 69 خوابیدم روش. به مدلی که دوست دارم، خیلی آروم زبونش رو می‌کشید روی تخمام چند بار، بعد یهو کیرم رو تا ته توی دهنش می‌کرد. منم که چند وقتی بود کص‌لیسی درست‌حسابی نکرده بودم، حسابی مشغول لیسیدن کص و چوچولش بودم. یهو نگار رو سفت چسبیدم و 180 درجه چرخیدیم تا من پایین باشم. حالا هم می‌خوردم، هم با دستام دو تا لپ کونش رو محکم گرفته بودم و هر از گاهی یه اسپنک محکم می‌زدم. حسابی که خوردیم، گفتم حالا وقت اصل ماجراس.
نگار تاق‌باز خوابید، منم دستگاه رو از شارژرش جدا کردم و آوردم. یکم روغن به دستم زدم و شروع کردم آروم روی کصش مالیدن. دستگاه رو هم روشن کردم و گفتم خودت نگه دار که فشارش کم و زیاد نباشه. همینطوری که نگار تمرکز کرده بود و داشت آروم سر دستگاه رو روی کصش جابه‌جا می‌کرد تا بفهمه کجا بیشترین تحریک رو داره، من آروم شروع کردم به لب گرفتن و بعدم خوردن سینه‌های نگار. چند لحظه که گذشت، یهو نگار یه آی ریز گفت و بعد یه داد زد: «یه لحظه پیداش کردم». من همونطوری آروم به خوردن سینه‌ها ادامه دادم و با دستام هم بدن نگار رو آروم می‌مالیدم. دوباره چند لحظه بعد جیغ کشید: «وای خدا، پیداش کردم، وااااااای، بهنام کیرتو بیار بخورم». سریع پا شدم و کیرمو گذاشتم دهن نگار، اونم به شکل وحشیانه‌ای شروع کرد به ساک زدن. بدنش رو کاملا منقبض کرده بود و انگار آماده‌ی انفجار بود… و بنگ! با یه داد بلند گفت: «وای خدا، شدم، چه جور هم شدم…»
چشماش از خوشحالی برق می‌زدن، کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم که بلند گفت: «کجا؟ حالا میخوام اون کیر خوشگلت رو بکنی توم، بدو که نوبت توئه.» همونطور که نگار دراز کشیده بود، کاندوم رو کشیدم سر کیرم و خوابیدم روش، محکم تلمبه می‌زدم و زل زده بودم به چشمای نگار که با همیشه فرق داشت. یادم نمیومد آخرین بار کی بود که اینطوری موقع سکس چشماش خوشحال بودن. چند تا تلمبه که زدم، هولم داد و برگشت و گفت: «داگی می‌خوام». کیرمو که خیلی بزرگ شده بود تنظیم کردم و همزمان با اولین فرو کردن، یه درکونی محکم هم زدم، منتهی نگار که همیشه یه حالت خنثی‌ای داشت این وقتا، بلند داد زد: «آرهههه بکن و بزن، بزن و بکن» دیگه کم‌کم داشتم نگران همسایه‌ها می‌شدم ولی حقیقتا به تخمم هم نبود. چنان محکم اسپنک می‌زدم که قشنگ کون نگار قرمز شده بود. چند تا تلمبه زدم و آبم با فشار پاشید توی کاندوم. کشیدم بیرون، انقدر زیاد بود که با افتخار به نگار نشونش دادم و گفتم: «این کاندومه نبود قشنگ 4-5 قلو حامله شده بودی…» نگار یه خنده‌ی بلند و مسخره زد، و دوباره تاق‌باز دراز کشید: «حالا دوباره نوبت منه».
دیگه واقعا پشمام ریخته بود، تو تمام این سال‌ها اولین بار بود که ارضا شدن من، مساوی پایان سکسمون نبود. حتماً حتماً گفتم و دوباره روغن رو مالیدم روی کصش و دستگاه رو روشن کردم.
-نمیشه همینطور که دستگاه می‌لرزونه، تو هم بکنی؟
+باید زودتر می‌گفتی؛ این کیر دیگه سیخ نمیشه انقدر سریع. می‌خوای انگشت کنم؟
-آره آره. یه انگشتی، نه دو انگشتی، نمی‌دونم خودت یه کاری بکن، فقط بکن…
انگشت وسطم رو آروم کردم توی کص نگار که درجه‌ش قشنگ 1000 بود و کاملا هم خیس. یخورده عقب جلو کردم و انگشت چهارمم رو هم بهش اضافه کردم که صدای نگار یه طوری شد که یعنی این بهتره. دستگاه رو روشن کرد و گذاشت روی کصش و منم انگشتام رو خیلی آروم عقب و جلو می‌کردم. شاید یک دقیقه هم نگذشته بود که آب نگار پاشید و دست من و تخت و … همه چی رو خیس کرد. تا نگار گفت ببخشید… گفتم ببخشید چیه دیوونه؟ خیلیم باحال بود. پریدم دستمال آوردم و خودمون رو خشک کردیم، و دیگه خیلی آروم دراز کشیدیم کنار هم روی تخت.
-بگم تازه فهمیدم سکس یعنی چی، باور می‌کنی؟
+بگم به نظرم بهترین سکسمون بود، باور می‌کنی؟
-بگم از الان میخوام رزروت کنم برای فردا شب، باور می‌کنی؟

نوشته: هو لی هات وت

دکمه بازگشت به بالا