داستان زینب
(این یک خاطره نیست یک داستانه)
داستان از نگاه زینب
یه مدت بود که این دختره سمانه توخونمون پلاس بود نمی دونم مامانم اینو از کجا و چجوری پیدا کرده بود ولی با اینکه اصا شبیه دوستای دیگه مامانم نبود خیلی بهش احترام می ذاشت و بهش اعتماد داشت جوری که بعد از دو هفته کلید خونه رو بهش داده بود و من اصا با این حرکت مادرم حال نمی کردم و معنیشو نمی فهمیدم
گفتم که شبیه دوستای مامانم نبود، حتی میشه گفت نقطه مقابل همشون بود نه تنها حجاب درست حسابی نداشت بلکه خیلیم امروزی بود و همیشه با مانتو جلو باز که زیرش یه تاپ نازک می پوشید می گشت و با اینکه خودمم از چادری که می پوشیدم ناراحت بودمو اینجور تیپارو میپسندیدم اصا نسبت بهش حس خوبی نداشتم
مامانم از اینکارا زیاد می کرد . کلا دخترارو به چشم موجوداتی می دید که دائم بهشون ظلم میشه ، بارها شده بود کیسای از این ناجور ترو بیاره خونه و باهاشون حرف بزنه ولی همشون نهایتا تو یه جلسه امر به معروف و نهی از منکر خصوصی خلاصه میشد و بعدم دیگه نمی دیدمشون ولی انگار از نظر مادرم سمانه احتیاج به توجه و آموزش بیشتری داشت
از وقتی یادمه مامانم عضو بسیج محله و همزمان به عنوان گشت ارشاد کار می کرد. از این الکی هاش نبود با توجه به عقبه خونوادش که خیلی مذهبی و سنتی بودند و رفتارای پدربزرگم می تونستم تایید کنم ورای قضاوت هرکی روی درست و غلط بودن کاراش ، بهشون ایمان داره . رابطش با بابام صمیمی نبود ولی بازم با توجه به این تربیتش وجامعه مرد سالار یه احترامی که سخت خدشه دار می شد براش قائل بود و اوج این احترام رو می تونم تو ازدواج نکردنش بعد از فوت پدرم بخاطر سرطان تفسیر کنم.
من زینب ،۱۶ سالم بود و تنها بچش بودم ،غیر از ظاهر محجبم که بیشترشم اکتسابی بود و اعتقادی توش نبود اصا شبیهش نبودم ولی دوسش داشتم،و تا جایی که خود وجودیم زیرسوال نمی رفت به حرفاش گوش می کردم و همیشه فک می کردم خیر و صلاحمو میخاد و کاراش مورد تاییدم بود ولی نمی دونم این دختره سمانه چرا بدجور رفته بود رومخم مخصوصا اینکه مامانم یه لطف و محبت خاصی بهش داشت شایدم یکم بهش حسودیم می شد.
برعکس بیشتر دخترای مدرسه که با توجه به تجربیات راست و دروغشون حداقل یه بار سکسو داشتن ، من تا اون موقع هیچ تماس سکسی با جنس مخالف نداشتم البته اگه بوسیدنو جز سکس بدونیم یه دوست پسر داشتم که بیست سالش بودو چند بار همو بوسیده بودیم و بازم اگه دروغ نگمموقع همین بوسیدنا منو بغل کرده بودو سفتی کیرشو رو بدنم حس کرده بودم ولی تجربم تو سکس به معنی برهنه شدنو اعمال سکسی منوط میشد به فیلم و عکس و خاطرات همین دوستام. راستش بخاطر نبودن پدرم یکم از اینجور رابطه ها می ترسیدم و با توجه به عقاید مادرم که روم تاثیر گذاشته بود اینجور رابطه هارو شروع انحراف تو زندگیم می دونستم .ولی نمی دونم چرا وقتایی که با سعید بودم و از اون بیشتر وقتایی که منو در آغوش می گرفت و می بوسید یه گرما و لذت عجیبی تو تمام وجودم می پیچید و یه ترشحاتی ازم خارج می شد . و وقتی اینو برای دوست صمیمیم تعریف کردم تنها جمله ای که بهمگفت این بود ( تو حشرت بالاس)
سعیدو دوست داشتم هم بخاطر حسی که گفتم هم چون خیلی رک بود و همه چیو خارج از استعاره و تشبیه بهم می گفت. می گفت که دوستم داره و به ازدواج باهام فک می کنه و از همه مهمتر روابط قبل از ازدواج میخاد ولی به شرط اینکه من راضی باشمو به نتیجه رسیده باشم که این کارو باهاش بکنم .تیپ و قیافه معمولی داشت و دانشجو بود و تنها زندگی می کرد با این حال زیاد رفیق باز نبودو بیشتر اوقات تو خونش تنها بود و این تنهاییش یه جورایی برام جذابترش می کرد. اون چند بار بوسیدنم تو خونش اتفاق افتاده بودو عجیب بود که هر بار بعدش ازم پرسیده بود دوست دارم باهاش بخوابم و با جواب منفی من علی رغم میل باطنیش از این کار منصرف شده بود و این اعتمادمو بهش تو این مسائل چند برابر کرده بود.
خودمو ادم درستی می دونستمو ازار کمی برای بقیه داشتمو به غیر از این روابطم با سعید که اسم عشقو روش گذاشته بودم و خودمو با این اسم قانع کرده بودم تنها مشکلم سیگار کشیدن بود که اونم زیاد نه ولی همون چند نخ تو روز اذیتم می کرد و به چشم معتاد خودمو می دیدم ولی لعنتی نمی تونستم ترکش کنم انگار دوتا چیز بود که در عین اینکه به ممنوع بودنشون فک می کردم بازم نمی تونستم ازشون دل بکنم اغوش سعید و سیگار .
اون روز خسته از مدرسه بدون اینکه به سعید سر بزنم ( هر روز حتی شده پنج دیقه می رفتم خونش) اومدم خونه کلید که انداختم تعجب کردم ،مامانم به واسطه شغلش آدم حواس جمعی بود و امکان نداشت درو قفل نکنه ولی خب اثری از شکستگی و به هم ریختگی و دزدی نبود و خیالم راحت شد
همیشه یک ساعت وقت داشتم تا مامانم بیاد .تا میومدم یه سیگار می کشیدم که وقتی اومد اثری از بوش نباشه سیگار کشیدن تو خونه ، لش روی تختمو خیلی دوست داشتم . وارد اتاقم که شدم دیدم یه دست لباس زیرم روی میز توالته مطمئن بودم که صبح اونجا نبود ولی خب بیشتر اوقات صبا خواب الود می رفتم مدرسه و این بیرون موندنه و فراموش کردن من محلی از اعراب نداشت
سریع پاکت سیگارو از تو زیپ مخفی کیفم بیرون اوردمو یه نخ اتیش زدم همینجوری داشتم به لباسام و فراموشیم فک می کردم که یه صدایی از توکمد لباسام اومد
یه آن وحشت کردمو نمی دونم چرا ناخوداگاه اول سیگار سریع خاموش کردم شاید چون فکرم فقط پیش مادرم رفت که تو کمد باشه
با ترس و لرز پرسیدم کی تو کمده ولی صدایی نشنیدم نمی دونم چرا شجاع شدمو در کمد و باز کردم
چیزی می دیدم باور کردنی نبود سمانه لخت در حالی که لباساشو جلوی خودش گرفته بود تو کمد من وایساده بود گفتم تو اینجا چیکار می کنی؟
با اینکه ترسیده بود ولی خودشو اروم نشون داد و گفت: سلام زینب جون نمی دونستم سیگار می کشی؟
داشتم به این فک می کردم این چی داره می گه لخت توکمد من وایساده و داره به سیگار کشیدنه من اشاره می کنه که ناخداگاه دستش از جلو بدنش کنار رفت
عجیب ترین چیزی که تا اونموقع تو عمرم دیده بودم جلوم بود
سمانه از بالا زن و از پایین مرد بود و کیر داشت
تو یه آن کلی فکر و حدس و گمان از تومغزم گذشت حتی به جن بودن سمانه هم فککردم ولی خب خودمو جم و جور کردم چیزی که مهم بود حریم خصوصی من بود که توسط این ادم مورد تجاوز قرار گرفته بود ناخودگاه با یه نیرویی که نمی دونم از کجا اومد رومو برگردوندمو فقط یه جمله گفتم ( کثافت گم شو بیرون خودتو جم کن)
انگار قدرت این نیرو تو سمانه هم رخنه کرد و سریع رفت تو هالو کمتر از یه دیقه لباساشو پوشیدو زد بیرون
گیج و مات اولین کاری که کردم رفتم درو پشت سرش قفل کردمو کلیدو رو در گذاشتم
احساس می کردم اون صحنه برای من هضمش خیلی سنگینه
چشمامو که می بستم فقط هیکل سمانه با کیرش جلوم ظاهر می شد تنهایی تو خونه هم مزید بر علت بود که نتونم فکرمو منحرف کنم زنگ زدم به سعیدو گفتم می خوام بیام پیشت اونم مثه همیشه استقبال کرد
درو که برام باز کرد مثه همیشه بغلم کرد و ایندفعه چقد بغلش جذاب تر و امن تر بود برام، به هم ریخته بودم ، سرمو آورد بالا مثه همیشه منو بوسید ولی به محض اینکه چشامو بستم دوباره هیکل سمانه اومد جلو چشمم ناخوداگاه دستمو گذاشتم رو سینه سعید ،شاید تو اون لحظه فک می کردم نکنه سعیدم سینه هاش برجسته باشه ،سعید ولی این کارمو جور دیگه برداشت کرد و محکم تر بغلم کرد فکرم پر تصویر شد و یه چیزی وسط دو تا سینه هام شروع کرد به جوشیدن سمانه رو کامل فراموش کرده بودم و دلم میخاست پوست سعیدو لمس کنم دستمو بردم زیر تیشرتش ،ازم جدا شد و تو چشمام نگاه کرد شاید اثر لذت بود که ته چشمای سعید یه تونل عجیبی دیدم که نمی تونستم به تهش برسم برای اولین بار من لباموگذاشتم رو لباش همزمان تیشرتشو در آوردم سعید متعجب بود ولی انگار لذت اونم رام کرده بود لباش دیگه اغنام نمی کرد ناشیانه رفتم رو گردنش و شروع کردم به بوسیدن وقتی دست سعید از رو شکمم رسید روی سینم فهمیدم اون انرژی بین سینه هام فقط باید تو دستای سعید تخلیه می شد
تمام صحنه هایی که بین من و سعید گذشته بود و من مانع سکسمون شده بودم با صحنه هیکل لخت سمانه با سرعت و ادغام شده از جلو چشمام عبور می کردن انگار اون صحنه قبح هم آغوشی با سعیدو برام ریخته بود و این باعث شد مانع این نشم که سعید دگمه های مانتومو باز کنه
گیج بین لذت و اوهام بودم و نفهمیدم چجوری رسیده بودیم بغل تخت سعید
منو اروم خوابوندو تی شرت و سوتینمو با هم در آورد
این دفعه اون تو چشمام نگاه کرد شاید برا بار آخر میخواست بدونه من از کاری که می کنم مطمئنم؟ خودمو کشیدم بالا و سرشو گرفتمو لبامو گذاشتم رو لباشو همزمان کشیدمش رو خودم
سعید با لباش اروم رو بدنم به سمت سینه هام با بوسای ریز حرکت کرد
وقتی لباش به نوک سینم خورد ز یر نافم انقد منقبض شد که ناخوداگاه خودمو دادم بالا
سعید همینطور که نوک سینم تو دهنش بود کف دستشو گذاشت رو کسمو با فشار اروم منو چسبود به تخت
انگار توی دستش سیم برق فشار قوی بود جوری که یه انرژی از تو کسم رد شد و اومد زیر نافمو بعد بالای معدمو یه راست اومد زیر گلمو همین مسیر و برگشت دلم نمی خواست دستشو برداره و وقتی دستشو یه کوچولو تکون داد دیگه نتونستم تحمل کنم و این انرژی به جای بالا از کسم با فشار خارج شد و یه جیغ بلند نه ،ولی عجیبی کشیدم .
لذت در مقابل این حسی که تجربه کردم کلمه بی معنی بود
شاید اسمش پرواز بود شایدم بی وزنی
دلم میخواست هزار بار دیگه تکرارش کنم
پس ارضا شدن این بود !!!خواستم دست سعیدو دوبار بزارم اونجا ولی نا نداشتم دست خودمو بلند کنم
سعید که فهمیده بود ارضا شدم بغلم خوابیدو از پشت بغلم کرد حاضر بودم جونمو براش بدم ولی نا حرکت نداشتم اونم چیزی ازم نخواست و بجاش با دستش شکممو ماساژ می داد
یکم که سرحال شدم عقلم برگشت و چقدم قوی کار می کرد
تازه یاد سمانه افتادم تمام مسایل دونه دونه برام باز می شدن (مدوزا شاید بعد از سکس درکمون بیشتر میشه)مادرم یه زن تنها با عقاید سنتی و نهی کننده شاید تنها جایی که می تونست بدون احساس گناه لذت ببره و ارامش داشته باشه “رابطه با انسانی بود که در مقابل روحش زن و در مقابل جسمش مرد باشه”./
نوشته: متقارن