عشقبازی با نازی (۱)
من همیشه میگم ” هر دختری ؛ هر زنی ؛ توی هر سن و سالی مزه و طعم خودشو داره .
یه دختر کم سن و سال سمت محله مون بود که وقتی اولین بار دیدمش چیزی که نظرمو بیشتر و زودتر از چهره ش به خودش جلب کرد رون ها و پاهای فوق العاده پُر و خوش استایلی بود که با یه ساپورت مشکی ترکیب واقعا شهوت انگیزی رو ایجاد کرده بود ؛ انقدر زیاد که منی که کلی عجله داشتم واسه جایی رفتن رو ترغیب کرد که تا در خونه شون هم دنبالش برم
اون با دوستش بود و طول مسیر من هر جایی که خواستم که بهش نزدیک بشم و حرف بزنم بخاطر شلوغی محله و مسیر منصرف شدم.
با کلی افسوس راهمو کشیدم و رفتم پی کارم ؛ اما اون آخرش وقتی داشت میرفت سمت خونشون یه نگاهی بهم انداخت و رفت.
گذشت تا اینکه گاهی اونو توی رفت و آمدها و گذرها از دور و یا از داخل ماشین میدیدم ؛ اما هیچوقت موقعیتش نشده بود که بهش پیشنهاد بدم.
گذشت تا اینکه یروز که بعد تمرین از باشگاهمون دراومدم و با یکی ازبچه ها بودم ؛ دیدمش و زود از اون رفیقمون خداحافظی کردم و رفتم دنبالش .
چون خیلی شلوغ بود خیابون و میدونستم متوجه شده که اومدم دنبالش
از پشت سرش بهش گفتم که کارش دارم و اگه امکانش هست جایی وایسه که حرف بزنیم!
یکم جلوتر یه پاساژ بود که اون رفت داخل و یهو برگشت سمت من و گفت بله بفرمایید!
گفتم فکر کنم منو بشناسی و اینا… که پرید تو حرفم و گفت : آره میشناسم و یه کوچولو خندید!
خلاصه بهش گفتم ازت خوشم میاد و اینا و شماره تو میخام ؛
حالتش یکم دستپاچه شد و گفت : نه ؛ نمیشه و اینا و یهو زد با عجله رفت!
واقعا ضدحال خورده بودم و فکر میکردم داره درست پیش میره !
منم کوله باشگامو رو دوشتم انداختم و زدم از پاساژ بیرون!
اما تو ذهنم این بود اگه از من خوشش نمیومد که نمیومد وایسه حرف بزنه!
از یه طرفی میگفتم نه چه ربطی داره ؟ شاید فقط خواسته
خودشو از سرم باز کنه!!
چن وقت بعد تو تاکسی بودم و از همون مسیر خودمون رد میشیدیم که دوباره اینو دیدم که داشت از اینور بلوار میومد اونور و خندون و یه تیپی زده بود که نگم براتون از اون پاهای خوش فرم و پایین تنه ش که کلی ضدحال خوردم کاش پیاده بودم!
فرداییش از باشگاه برمیگشتم و یادمه ظهر بود وسطای تابستون و منم بعد تمرین چون عجله داشتم نشده بود که تو باشگاه دوش بگیرم و واقعا به معنای واقعی کلمه داغون و بهم ریخته بودم و شرشر عرق !
تو مسیرم که میخواستم برم سوار ماشین بشم دیدم وای اینه با تیپی شبیه همون دیروز که دیدمش ؛ از روبروم که رد شد یه نگاهی انداخت و وقتی رد شد من برگشتم که دوباره اون پایین تنه محشرشو دیدم و گفتم جوووون واقعا لعبتی بود این بشر با اینکه سنی نداشت!
برگشتم و گفتم برم باداباد ببینم چی میشه !
رفتم کنارش و سلام گفتم و اونم جواب داد و بعدش یه کوچه اون جلوتر بود گفتم اگه میشه یه کوچولو کارت دارم بیا تو اون کوچه !
میخواستم معذب نباشه
رفتم تو کوچه و اونم اومد و خیلی با عجله گفتم : من ازت خیلی خوشم میاد و …. که پرید تو حرف و گفت : بزن !
یه نگاه بهش کردم و به گوشیم و رفتم رو کیبورد تماس گوشی و شماره شو با عجله گفت و منم زدم !
خداحافظی کرد و زد از کوچه بیرون و منم میخواستم بپرسم اسمت چیه و اینا که دیدم داره میره با عجله !
زدم از کوچه بیرون و یهو یه اس اومد که خواهشا الان دیگه دنبالم نیا جایی کار دارم!
دیدم بله خودشه!
بهش جواب دادم و گفتم باشه اما اسمتو نگفتی که گفت اسمم نازنینه !
واقعا تو کونم عروسی بود! دیروز که دیده بودمش و واقعا دسترسی نداشتم بهش و کونم سوخته بود!
واقعا فکر نمیکردم فرداییش اینجوری پیش بیاد!
رفتم خونه و بعد اینکه کارامو کردم تو واتساپ بهش پیام دادم و خودمم زدم بیرون واسه کارم!
یکم بعدش جواب داد و حرف زدیم !
گفتش که متولد 80 و با حساب من 14 سال از من کوچیکتر بود!
منم واسه اینکه دیگه خیلی براش بزرگ نباشم گفتم متولد 75 هستم!
چون بنظرم اونجوری شاید اصن دلش نمیخواست باهام دوست بشه !
بعد حرفای معمولی یکم حرفو کشوندم به خودش و هیکلش و اینا البته با احتیاط و گفتم که خیلی خوشم میاد از هیکلت و اینا و اونم چندتا عکسشو برام فرستاد!
خودشم گفت که از من و هیکلم خوشش میاد و بخضوص اشاره کرده به سرشونه هام و منم گفتم که تمرین میکنم و گفتش که خودش فهمیده!
تو اون عکسایی که فرستاد هیکل و اندامش خیلی بیشتر مشخص بود تا اونی که من بیرون و با لباس بیرون دیده بودم !
واقعا راست کرده بودم!
با خودم میگفتم یعنی میشه من این دختر محشر رو بکنم؟؟
این شد که چند روزی حرف زدیم و کم کم با هم راحت تر شدیم
و واقعا هم دختر خوب و باحالی بود.
تا اینکه حرف به همو دیدن رسید و اون گفت من نمیتونم هر جایی بیامو و خونواده م گیرن یکم بخصوص مامانش منظورش بود!
من یکم فکر کردم و بهش پیشنهاد دادم که باهم بریم ویلای یکی از دوستام
البته قبلش گفتم با خودم نکنه بگه نه تا حالا ندیدمت و یهو بریم ویلا؟؟
اما گفتم خب بگم ببینم چی میگه؟
خلاصه گفتم و اون گفت که کدوم وره و چقدر طول میکشه مسیرش ببینم تایم دارم اونقد یا نه ؟
که با حساب کتاب جفتمون تایمی که اون داشت اونقدی نبود که بریم اونجا و برگردیم!!
من دیگه بعدش گفتم بریم خونه پدربزرگم که اونم تنهاست و طبقه پایینش کسی نیست و راحته !
اونم یکم سوال کرد و بعدش پرسید که مطمئنه و یوقت چیزی نشه
که بهش اطمینان دادم مشکلی پیش نمیاد و واقعا اونجا برام همونجوری بود!
نازنین قبول کرد و من باورم نمیشد که دارم اولین قرار این دختر محشر رو میارم خونه !
خلاصه برنامه ریزی کردیم و تا اون روز من همش میگفتم نکنه این بزنه زیر حرفش و اینا …!
قرار شد من برم اونجا و اون با اسنپ خودش بیاد ؛ که همینجوری هم شد
وقتی زنگ زد و درو براش باز کردم دیدم به به یه تیپ قشنگی زده بود که خیلی قشنگترش کرده بود ؛ دستشو گرفتم تو دستم و ناخودآگاه یه بوس به لپش زدم و با هم رفتیم توی اتاق .
کیف و مانتو شالشو ازش گرفتم و آویزون کردم و باهم رو تختی که تو اتاق بود نشستیم و یکم حرف زدیم و منم آروم آروم گرفتمش تو بغلم و اونم با اینکه یکم خجالت میکشید اما خنده رو لباش بود و باهام همراهی میکرد .
نازنین یه دختر تو پر و بلند قد بود با یه بدن سفید قشنگ و موهای فر جذاب !
واقعا من از موهاش خیلی خوشم میومد !
مانتوشو که درآورده بود یه تاپ سفید و شلوار جین پوشیده بود که پاهاشو خوشگل ترم کرده بود ؛ خودشم میدونست که من چقدر بی تاب لمس کردنشم و وقتی دستمالیش میکردم ریز ریز میخندید و نگام میکرد با اون چشا و ابروهای مشکیش!
بلند شدم و یکم براش خوردنی آوردم و شروع کردیم به حرف زدن و خندیدن !
تو حرف زدنا کم کم بغلش کردم و آروم آوردمش نشوندم رو پاهای خودش و رفتم سمت گردن و صورتش و آروم لباشو گرفتم تو دهنم اونم همراهی میکرد و دستاش کم کم شل شدن و من شروع کردم به خوردن لباش !
نفسای نازنین دراومده بود و منم حین خوردن لباش با دستام با پاهاشو و سینه هاش و شکمش ور میرفتم!
واقعا یه گوله نرمی بود هر جا رو دست میکشیدم
حشرم به نهایت خودش رسیده بود و داشتم همه جای بدنشو با دستم لمش و کشف میکردم!
نازنینم آروم تو بغلم وول میخورد و با لبام همراهی میکرد وگهگاهی که لبامو از لباش جدا میکردم صدای نفس نفس زدنش بیشتر میومد و یکم نگام میکرد و دوباره لبامو میدوختم بهش !
حین عشقبازی مون دستمو بردم زیر تاپش و واسه اولین بار اون سینه های خوش فرمشون رو گرفتم تو دستم
برعکس هیکلش سینه هاش زیاد بزرگ نبود اما فوق العاده خوش فرم و نرم بودن !
حس کردم اینجوری نمیشه و برگردوندمش همونجوری که رو پاهام بود سمت خودم و تاپشو دادم بالا ؛ واقعا بدنش یدونه لک هم نداشت سفید وصاف !
با کمک خودش تاپشو دراوردم و بدن سفیدش افتاد بیرون با یه سوتین قرمز!
واقعا بدنش خوش فرم بود رفتم سمتش و از گردن و بالای سینه ش شروع کردم به خوردن که آهش دراومد و نگاهش کردم و زفتم سمتش لباشو دوباره بوسیدم و گفتم : خیلی قشنگی میخوام همه جاتو بخورم نازنین !
خندید و گفت : خوبه
منم برگشتم دوباره سراغ گردن و سینه هاش و یکم گردنشو میخوردم و مک میزدم و یکنی بالای سینه هاش که از توی سوتین دراومده بود و با اشاره دستم به کنار سوتین بهش فهموندم کهددش بیارهو اونم دستشا برد پشت و باز کرد و سوتین رفت کنار و سینه هاش افتادن بیرون !
واقعا زیبایی این سینه ها رو نمیشد توصیف کرد با حرف
اندازه ش عالی بود و فوق العاده خوش فرم و با نوک کوچولوی قهوه ای !
دیگه نمیتونسم آروم باشم و مث وحشی ها با صورت رفتم رو اون سینه های نازش و شروع کردم به خوردنشون و نازنینم دستاشو گذاشته بود رو سرم و آروم و شمرده آه میکشید!
نرمی و خوش فرمی سینه ها از یه طرف داشت بهم لذت میداد و از طرف دیگه هم آه های انجمن کیر تو کس نازنین لذستو چندین برابر میکرد !
این که تو ذهنم میومد که تا همین چند روز پیش واقعا فقط این تن و بدن رو توی مانتو و توی کوچه و خیابون میدیدم و الان سرم تو سینه ها و بدن این جواهره ؛لذت وصف نشدنی بهم میداد!
واقعا اگه میشد دوس داشتم تا یمدت فقط این تن و بدن رو بخورم !
حواسم به تایم بودن نازنین بود و میدونستم تایم زیادی نداره
واسه همین بلندش کردم و یکم سرپا بغلش کردم و لباشو خوردم و ازش خواستم شلوارشو درییارم که اونم با تکون دادن سرش تایید کرد و یکمی که از روی شلوارش رون و کونشو مالیدم
دکمه هاشو باز کردم و شلوارشو کشیدم پایین و بلخره اون پایین تنه گوشتی و قشنگش افتاد بیرون !
واقعا زیبا و محشر بود بدنش!
نشستم رو تخت و در حالی که دستم رو رون و پر و پاچه ش میچرخید محو تماشای این پاها و کون قشنگش شدم!
نازنین آروم میخندید و از عکس العمل من رو بدنش تعجب کرده بود!
سرمو بلند کردمو بهش گفتم : میدونی چقدر عاشق این پایین تنه ت م من؟
میدونی چقدر آرزوم بود این؟؟
نازنین خنده ش گرفت و درحالی که دستشو رو صورتش گرفته بود از خنده گفت : واقعا؟ بخاطر همین اومدی دنبالم ؟؟
نگاش کردم و گفتم : نه که بخاطر این فقط ؛ اما نیروی این خیلی زیاد بود!
دوباره خنده ش گرفت و خودمم از حرفم خنده م گرفت !
با دستام شروع کردم دستمالی کردن همه جاهای پاهاش
از رون تا ساق و بعدشم شروع کردم به خوردنشون ؛ واقعا عالی بود و سیر نمیشدم از این کار ؛
واسه منی که عاشق رون و پاهای قشنگ و خوش فرم بودم
اینا مث یه تیکه جواهر و الماس و بهشت بود!
برش گردوندم و رفتم سراغ کونش که همرنگ سوتینش یه شورت قرمز پوشونده بود ؛ کون نازنین انقد گرد و خوش فرم و بزرگبود که شورتش با اینکه شورت باریک و یا لامبادایی نبود
اما تو تنش مث یه شورت کوچیک میزد!
با دستام شروع کردم به بازی با کونش و خوردنش از رو شورت و کناره هاش
واقعا این دختر بهشت خالص بود تمیز و صاف و ناز!
هیچ بو یا چیز آزار دهنده ای وجود نداشت و واقعا بدنش خیلی خوشبو و عالی بود!
من عاشق این کار بودم و این کون واقعا عالی بود!
پشت هم قربون صدقه ش میرفتم و میخوردم لپ کونشو و اونم با دستاش رو سرم بهم میفهموند که داره لذت میبره و گاهی برمیگشت و با نیم رخش نگام میکرد چجوری دارم با کونش ور میرم!
یکمی که خوردم و مالیدم کونشو
برش گردوندم و یه ماچ به لباش زدم و دستو بردم از روی شلوارم رو کیرم و نازنین هم فهمید که نوبت خودشه
جلوی پاهام نشست و منم دکمه شلدارمو باز کردمو و خودش آوردش پایین و یکمی از روی شرتم با کیرم ور رفت و بعم نگاه میکرد و لبخند رو لبش بود
دستمو بردم سمت موهاش و چونه شو گرفتم بالا و گفتم : دوس داری بخوریش نازنین؟؟
نگام کرد و درحالی که دستش رو کیرم بود سرشو تکون داد و گفت آره!
ادامه دارد …
نکته : 1 . من نویسنده حرفه ای نیستم و اگه نگارش مشکل داشت به بزرگی و متانت خودتون ببخشید!
2 . بعلت کمبود تایم خیلی تند تند تایپ کردم و مشکلات تایپی رو عدم سواد بنده ندونید! البته بازم چک میکنم .
3 . این خاطره واقعی مته و اگه طولانی بود ببخشید
خواستم با حداقل جزئیات تایپ کنم ! شاد باشید
نویسنده : آووکادو
نوشته: آووکادو