بازی با سکس (۲)
…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
اونایی که توی استخر بودن، بالاخره بیرون اومدن. وقتی متوجه شدم که همهشون دارن به سمت من و ریحانه میان، برای چندمین بار، پُر از ترس و استرس شدم. متین زودتر از بقیه خودش رو به ما رسوند. به حالت نیمه نشسته، یکی از زانوهاش رو روی زمین گذاشت و گفت: ما تصمیم گرفتیم برای اینکه مطمئن بشیم که سکس با شما امتیاز بالایی داره، دو نفر دیگه باهاتون سکس کنن.
بعد رو به ریحانه گفت: متاسفم قراره کمی بهت سخت بگذره. چون میخوام یه نظریه دیگه رو هم امتحان کنم.
زهرا هم بهمون ملحق شد و گفت: من در حمایت از حقوق بانوان، بقیه رو قانع کردم که چرا فقط خانما؟ شاید کردن آقایون هم امتیاز بالایی داشته باشه.
ساشا هم اضافه شد و گفت: مثل کردن یه بچه خوشگل، جلوی چشم آبجیِ مادرجندهاش.
چنان شوکی به ریحانه وارد شد که احساس کردم زبونش بند اومده. سرش به لرزش افتاد و حتی نمیتونست جواب متین رو بده. متین اما همچنان خونسرد بود و گفت: این آخرین سکس امروزه. فردا همهمون یه جلسه میذاریم و مطابق اطلاعاتی که از اتفاقهای امروز به دست اومده، یک تصمیم جمعی میگیریم.
بعد رو به من گفت: هوتن میگه میتونه یک بار دیگه هم سکس کنه. لطفا باهاش همکاری کن.
هوتن هم بهمون اضافه شد و گفت: نمیشه با کسرا و ریحانه، جدا جدا سکس کنین؟ آخه اینطوری خیلی نامردیه.
زهرا رو به هوتن گفت: سرویسمون کردی بس گفتی این کار نامردیه. خب تو دخالت نکن و فقط همین شقایق رو بکن.
زهرا بعد رو به من گفت: قول گرفتم هوتن جون حسابی ناناز باهات رفتار کنه، اصلا نگران نباش.
یاد جملهام تو چند لحظه قبل به ریحانه افتادم. اینکه “از این بدتر نمیتونن سرمون بیارن.” تو عمرم اینقدر احساس حماقت نکرده بودم. حتی روم نمیشد تو روی ریحانه نگاه کنم. متین ایستاد و گفت: چند نفر برن سر وقت کسرا و بیارنش اینجا. خواهر و برادر رو جلوی هم لُخت و باهاشون سکس میکنیم. چون امروز انرژی زیادی از دست دادیم، دو نفر با کسرا سکس میکنن و دو نفر با ریحانه. اینطوری هم زمان، دو مورد رو تست میکنیم. هم تاثیر سکس هم زمان با این خواهر و برادر و هم تاثیر سکس گروهی و شراکت چند نفر در سکس.
با حرص و عصبانیت و رو به متین گفتم: تو چطوری روت میشه اینقدر کثافت و هرزه و لجن باشی؟
متین به من زل زد و گفت: باور کن کاری که الان دارم میکنم در برابر خیلی دیگه از کارایی که تو زندگیم کردم، یک کار خیر و با ثواب محسوب میشه و بیشتر باور کن که برای هر چه زودتر خلاصی از اینجا، حاضرم بدتر از ایناش رو انجام بدم.
وقتی زهرا به همراه دو نفر دیگه از مَردها به سمت کسرا رفتن تا بیارنش تو جمع، ریحانه شروع به جیغ و فریاد کرد. اما متین و فرشاد، جلوی دهنش رو گرفتن و هم زمان زیپهای لباسش رو باز کردن. حتی سوگند و نورا هم به سمت ما اومدن و انگار کنجکاو بودن که چه اتفاقی قراره بیفته. قابل حدس بود که کسرا مقاومت کنه، اما هیچ شانسی در برابر زهرا و دو تا مَرد دیگه نداشت. کسرا رو هم به زور لُختش کردن و وادارش کردن که مثل خواهرش و به حالت دمر بخوابه. متین لُخت شد و رو به عرشیا گفت: الان که دیگه میتونی راستش کنی؟
عرشیا با تردید گفت: آره آره میتونم.
متین رو به عرشیا گفت: با جفتشون آنال سکس میکنیم. من ریحانه رو میکنم و تو کسرا رو بکن.
عرشیا خیلی سریع لُخت شد و گفت: اوکی به چشم.
زهرا رو به عرشیا گفت: میخوای برات ساک بزنم تا کامل راست شه؟
چشمهای عرشیا برق زد و گفت: آره حتما.
با بُهت به زهرا نگاه کردم و نمیتونستم درک کنم که این همه هرزگی رو چطوری تو وجودش داره؟! زهرا جلوی عرشیا نیم خیز شد و کیرش رو کرد توی دهنش. با چند دقیقه ساک زدن، کیر عرشیا حسابی بزرگ شد. همه به صورت دایرهای شکل ایستاده بودن و داشتن ساک زدن زهرا برای عرشیا رو میدیدن. مدیسا برای نگه داشتن ریحانه به فرشاد کمک میداد و ساشا و جواد هم کسرا رو نگه داشته بودن.
متین بعد از چند دقیقه رو به عرشیا گفت: خب بسه، به اندازه کافی بزرگ شده. بخواب رو کسرا و سوراخ کونش رو با تفت خیس کن و هر موقع گفتم فرو کن توش.
مدیسا رو به متین گفت: نیاز به تف نیست. تو میز آرایش، ژل لوبریکانت هست.
متین گفت: خب چرا معطلی؟
مدیسا ریحانه رو رها کرد و رفت و با یک تیوپ لوبریکانت برگشت. کسرا و ریحانه هر دو همچنان تقلا میکردن اما نمیتونستن خودشون رو نجات بدن. تقلای و ضجههای ریحانه، بغضم رو ترکوند و گریهام گرفت. با گریه و رو به همه گفتم: آخه چطور دلتون میاد؟ اینا خواهر و برادرن. چطوری دلتون میاد؟
اکثرشون نگاهشون رو از من گرفتن. انگار بعضیهاشون عذاب وجدان داشتن، اما فهمیدن الگوی امتیازدهی براشون مهم تر بود! عرشیا و متین هم توجهی نکردن و با لوبریکانت، سوراخ کون کسرا و ریحانه رو چرب کردن. جفتشون خوابیدن روی کسرا و ریحانه و متین رو به عرشیا گفت: با دستت سر کیرت رو روی سوراخ کونش تنظیم کن. هر وقت گفتم سه، یکهو و کامل فرو کن توش. نگران جر خوردنشون نباش. کیر من و تو از همه نازک تره و جرشون نمیده.
عرشیا گفت: اوکی.
متین گفت: یک، دو، سه…
صدای فریاد و جیغ کسرا و ریحانه، شدت گریهام رو بیشتر کرد. جفتشون اینقدر روی کسرا و ریحانه مسلط بودن که دیگه نیازی به همکاری بقیه نبود. چشمهای زهرا برق زد و گفت: اوف که اگه معامله کون شقایق جون نبود، خودم کون یکی از این دو تا بچه خوشگلو جر میدادم.
دو نفر بعدی جواد و ساشا بودن. ساشا به سمت زهرا رفت و گفت: برای منم ساک بزن عزیزم که کیرم فقط از طریق لبای تو بلند میشه.
زهرا رو به مدیسا گفت: اگه امتیاز میخوای، تو براش ساک بزن.
مدیسا کمی مکث کرد، اما رفت جلوی ساشا و روی زانوهاش نشست و شروع کرد به ساک زدن. جواد گفت: کَسی برای منو ساک نمیزنه؟
زهرا به بقیه دخترا نگاه کرد و گفت: به درک، امتیاز اینم واس خودم.
زهرا هم جلوی جواد زانو زد و کیرش رو فرو کرد توی دهنش. وقتی کیر ساشا و جواد، کامل بلند شد، جاشون رو با عرشیا و متین عوض کردن. ساشا روی کسرا خوابید و جواد روی ریحانه. میتونستم تصور کنم که کیر کلفت ساشا چه درد و زجر زیادی رو به کسرا تحمیل میکنه. همینطور هم بود و مقاومت کسرا شکست و بالاخره گریهاش گرفت. تو همین حین، هوتن دستم رو گرفت و گفت: دوست داری بریم یه جای خلوت؟
متین منتظر جواب من نموند و گفت: همینجا بکنش.
احساس کردم که هوتن سعی میکنه که زیاد به کسرا و ریحانه نگاه نکنه. حتی چهرهاش هم کمی درهم بود و رو به من گفت: میشه لطفا خودت لُخت بشی؟
همونطور نشسته و در حالی که بدون اراده اشک میریختم، لُخت شدم و به پشت خوابیدم و دستهام رو روی صورتم و چشمهام گذاشتم. هوتن هم لُخت شد و پاهام رو از هم باز کرد و خودش رو کشید روم. بعدش هم کیرش رو فرو کرد توی کُسم. شنیدن صدای گریههای کسرا و ریحانه، زجرآور تر از ورود کیر چهارمین مَرد، در طول یک روز، توی کُسم بود.
از اونجایی که همهشون برای دومین یا سومین یا چهارمین باری بود که داشتن تو یک روز سکس میکردن، ارضا بشو نبودن. هوتن بعد از حدود ده دقیقه تلمبه، کیرش رو درآورد و وادارم کرد که برگردم و سجده کنم. سجده کردم و دستم رو گذاشتم روی زمین و پیشونیم رو گذاشتم روی ساعد دستم. هوتن کیرش رو از پشت فرو کرد توی کُسم و تو این پوزیشن با شدت بیشتری تلمبه میزد. بدنم و سینههام به خاطر تلمبههای شدید و سریع هوتن، حسابی تکون میخورد و میلرزید.
چند دقیقه گذشت و فهمیدم که ساشا بالاخره ارضا شد. چند لحظه بعدش هم جواد ارضا شد، اما دوباره جاشون رو با متین و عرشیا عوض کردن تا اونا هم ارضا بشن. این هم نظر متین بود، به این بهونه که فرایند سکس باید تموم بشه!
هوتن هم زمان که کیرش رو توی کُسم عقب و جلو میکرد، یک اسپنک محکم به کونم زد. زهرا با لحن عصبانی و رو به هوتن گفت: آروم باش حیوان، کون شقایق برای منه و این رو تو مغز پوکتون فرو کنین، وگرنه میرینم تو همه برنامهریزیهاتون.
هوتن انگار از تهدید زهرا ترسید و گفت: اوکی ببخشید حواسم نبود. آخه لامصب خیلی کون رو فُرمی داره.
چند دقیقه بعد، عرشیا و متین هم ارضا شدن، اما هوتن ارضا بشو نبود که نبود. زانوهام به خاطر تماس طولانی با زمین سفت سالن، درد گرفت. تو کُسم هم احساس خارش و سوزش میکردم. مشتم رو محکم کوبیدم به زمین و با بغض گفتم: تمومش کن لعنتی.
هوتن چند تا تلمبه وحشیانه و محکم دیگه زد و گرمی آبش رو توی کُسم حس کردم. چند لحظه بعد کیرش رو از توی کُسم درآورد و برای دیدن تغییر امتیازها، به بقیه ملحق شد. مُچالهوار خوابیدم رو زمین و اشکهام با شدت بیشتری سرازیر شد. صدای گریه کسرا دیگه نمیاومد، اما ریحانه همچنان داشت به آرومی گریه میکرد. اینقدر زجر کشیده بود که حتی گریه کردنش هم بیرمق و کمجون بود! نمیدونستم در اون لحظه باید دلم به حال خودم بسوزه یا ریحانه و برادرش. از صدای جیغ و هورای اکثرشون فهمیدم که نتیجه همونی بوده که انتظار داشتن. حتی از صحبتهاشون متوجه شدم که زهرا و مدیسا هم طبق حدس درست زهرا و به خاطر ساک زدن، 2 امتیاز گرفتن. ساشا هم با صدای بلند گفت: حالا سه تا بچه خوشگل کونی/جنده داریم که قراره حسابی برامون امتیاز بخرن.
فرشاد گفت: انگار ایده متین درباره سکس هم زمان با این خواهر و برادر جواب داد. هر چهار نفری که با کسرا و ریحانه سکس کردن، 10 امتیاز گرفتن. هوتن هم که به خاطر سکس با شقایق 7 امتیاز گرفت.
متین گفت: البته 10 امتیاز ما چهار نفر شاید به خاطر گروهی بودن سکس هم باشه. به هر حال برای امروز کافیه، اما بعدا لازمه که باز هم موارد مختلف رو تست کنیم. پس انرژیهاتون رو نگه دارین برای فردا. البته بازم بگم که قبلش لازمه همگی با هم جلسه بذاریم و به یک سری توافقها برسیم.
زهرا گفت: شقایق امشب پیش من میخوابه. باهاش کاری ندارم، فقط میخوام پیش خودم باشه.
ساشا گفت: باشه بابا گاییدی ما رو با این جنده دوزاری. فقط زرنگ بازی ممنوع که چند تایی میریزیم سرت و جرواجرت میکنیم.
زهرا گفت: فکر میکنی مشکلی باهاش دارم؟
ساشا گفت: معلومه که نداری زنیکه سگ شانس.
عرشیا گفت: نمیخواین کمک کنیم تا این سه تا رو از این وسط جمع کنیم؟
متین گفت: ولشون کنین. خودشون چند دقیقه دیگه حالشون بهتر میشه.
زهرا گفت: من که شقایق جونمو همینطوری ولش نمیکنم.
اومد به سمت من و گفت: بلند شو عزیزم. اینقدر آبغوره نریز. کاری باهات نکرد که. پاشو اینطور لُخت خوابیدی باز یکی رو تحریک میکنی که بیاد سر وقتت.
صدای هلن اومد و گفت: تا چهل و پنج دقیقه دیگه و در ساعت پانزده، اولین بسته غذایی همراه با یک دفترچه راهنما برای نظافت شخصی و عمومی از طریق دریچههای زیر تختها، براتون ارسال میشه. حتما غذاتون رو بخورید، وگرنه مجبوریم تنبیهتون کنیم. در ضمن یک قرص جهت جلوگیری از بارداری همراه با بسته غذاییتون، دریافت میکنید. هم برای خانمها و هم برای آقایون. این قرص هم حتما باید خورده بشه.
زهرا دستم رو گرفت و گفت: میگم پاشو شقایق.
فرشاد اومد به سمت من و زهرا و گفت: ندیده بودم که آقایون هم باس برای ضد بارداری قرص بخورن.
زهرا وادارم کرد بشینم و گفتم: فعلا که هیچ چیز اینجا عادی نیست. یه عمر ما زنا از ترس حاملگی گاییده شدیم و هر غلطی کردیم، حالا شما آقایون هم یه قرص بخورین، به جایی بر نمیخوره.
نگاه پیروزمندانه و تحقیرآمیز فرشاد، روی چهره گریون و بدن لُختم رو نمیتونستم تحمل کنم. به سختی ایستادم و شلوار و تیشرتم رو برداشتم و به قسمت خودم رفتم. لباسها رو انداختم روی تخت و دوباره رفتم زیر دوش. خودم رو شستم و برگشتم به سمت کمد لباس و حوله ام رو برداشتم و خودم رو خشک کردم. بعد همون شلوار و تیشرت قرمز رو پوشیدم.
صدایی از زیر تخت به گوشم رسید. یک دریچه کوچیک باز شد و چند ثانیه بعد، یک جعبه فلزی و خاکستری رنگ بالا اومد. جعبه رو برداشتم و گذاشتم روی تخت. اصلا اشتها نداشتم، اما نمیخواستم بدترین روز زندگیم، با شوک الکتریکی تموم بشه. جعبه رو باز کردم. داخلش یک دفترچه راهنمای نظافت شخصی و عمومی بود. توی دفترچه نوشته بودن که برای شستن لباسهامون چیکار باید بکنیم و یا از کدوم قسمتهای بهشت شیشهای، وسایل نظافت عمومی رو تهیه کنیم و با چه دستورالعملی برای نظافت بهشت شیشهای، تقسیم کار کنیم. یک جعبه کوچیک کاغذی و سفید داخل جعبه خاکستری بود. اون رو هم باز کردم. داخلش چهار تکه غذای مربع شکل وجود داشت. دو تاش سفید و دو تاش سیاه بود. از بوش میشد فهمید که مواد غذایی مختلف، اما ترکیب شده و خشک شده است. یک قرص سفید هم وسط غذاها گذاشته بودن. مربعهای کوچیک غذایی، مزه بدی نداشت و میشد هر طور شده خوردشون. قرص رو هم با میل خوردم، چون حامله شدن بدترین بلایی بود که میتونست تو اون شرایط سرم بیاد. خواهشهای ریحانه به برادرش برای خوردن غذا، عصبی کننده بود، اما نهایتا موفق شد برادرش رو وادار کنه تا کمی غذا بخوره. تو دستورالعملهای نظافتی نوشته بود که جعبه خاکستری رو باید بذاریم سر جاش تا برگرده.
صدای هلن بعد از تموم شدن وقت غذا اومد و گفت: سر شانزدهمین ساعت هر روز، همه چراغها خاموش و وارد شب میشیم. در هشت ساعت شب و در زمان استراحت، یک استثناء وجود داره. سکسهایی که در شب و در زمان استراحت انجام میشه، باید با رضایت کامل طرفین باشه. در پایان ساعت بیست و چهارم، چراغها روشن و ساعت صفر خواهد شد و قوانین سکس شب، دیگه لازمالاجرا نیست. در ضمن یک ساعت از شانزده ساعت روز و با توافق خودتون، باید به نظافت عمومی اختصاص داده بشه. این هم جزء قوانین لازمالاجراست و هر کَسی در نظافت شراکت نکنه، تنبیه میشه.
این تنها خبر یا اتفاق خوبی بود که میشنیدم. این یعنی حداقل در هشت ساعت شب، اختیار خودم رو داشتم و کَسی نمیتونست بهم تجاوز کنه. به ساعت گوشه آینه میز آرایش نگاه کردم. سی دقیقه تا پایان روز مونده بود. باید مطابق دستورالعمل بهداشتی، مسواک میزدم. هم زمان که داشتم مسواک میزدم، زهرا اومد و جلوی ورودی سرویس بهداشتیِ قسمت من ایستاد. یک تاپ و شلوارک سرمهای تنش کرده بود. دست راستش رو به دیوار شیشهای سرویس تکیه داد و گفت: طبق قانونی که الان این زنیکه گفت، نمیتونم وادارت کنم که پیش من بخوابی. اما اگه پیشم نخوابی، نمیتونم تضمین کنم که فردا ازت حمایت کنم.
زهرا منتظر جوابم نموند. برگشت و به قسمت خودش رفت. قسمت زهرا چسبیده به قسمت من بود. چراغها سر ساعت شانزدهم خاموش شد. حتی دیگه نمیشد بارش برف و بورانِ بیرون از بهشت شیشهای رو دید. به حرفهای زهرا فکر کردم و تهدیش، توی دلم رو خالی کرد. وقتی به هوتن به خاطر اسپنک زدنش روی کونم اخطار داد، هوتن عقب کشید و دیگه باهام سخت برخورد نکرد. این یعنی اینکه حداقل نمیذاشت کَسی من رو شکنجه کنه و باعث دردم بشه. برام تحقیرآمیز بود اما شجاعت این رو نداشتم که با زهرا علنی در بیفتم. ایستادم و با قدمهای آهسته وارد قسمت زهرا شدم. به کنار تختش که رسیدم، دستم رو گرفت و گفت: خوش اومدی خوشگلم. بیا پیشم که این تخت عریض تر از تخت یک نفره است. دو نفر راحت میتونن روش بخوابن.
قسمت بالای تخت، برآمدگی شبیه بالش داشت و از پتو هم خبری نبود. کنار زهرا و به پشت خوابیدم. بعد از چند لحظه، زهرا به پهلو و به سمت من شد. یک پاش رو گذاشت روی پاهام و دستش رو گذاشت روی سینههام. زانوش رو از روی شلوارم به کُسم فشار داد. گونهام رو بوسید و گفت: آخ که قربون دختر خوشگل و خوشکون خودم برم من.
دوست نداشتم آدمی مثل زهرا اینطور باهام حرف بزنه، اما چی باید بهش میگفتم؟ ترسم از زهرا خیلی بیشتر از این بود که جرات مخالفت باهاش رو داشته باشم. چند دقیقه خودش رو بهم مالوند و گفت: عزیزم میشه به پهلو و پشت به من بخوابی؟ میخوام کون خوشگلت رو بغل کنم و بخوابم.
از بغض کردن و اشک ریختن، خسته شده بودم. بعد از کمی مکث، به حرف زهرا گوش دادم و پشتم رو کردم. اول کمی با دستهاش و همراه با چند تا آه شهوتی، کونم رو لمس کرد و بعد خودش رو کامل بهم چسبوند و از پشت بغلم کرد. چند قطره اشک از چشمهام جاری شد و در اون لحظات تنها آرزوم این بود که بمیرم و از این جهنم خلاص بشم.
با صدای موزیک از خواب بیدار شدم. یک موزیک خارجی و ریتمیک بود. چراغها رو روشن کرده بودن. وقتی به ساعت نگاه کردم، یک ساعت و بیست دقیقه از روز گذشته بود. برگشتم و زهرا رو کنار خودم ندیدم. وقتی نشستم، یکهو اومد جلوم و گفت: پاشو تنبل.
وقتی نشستم، زهرا روی صندلی جلوی میز آرایش نشست و گفت: متین گفت بذاریم خوب بخوابی. از وقتی هم که بیدار شده، داره با همه صحبت میکنه.
موهام رو از روی صورتم کنار زدم و گفتم: درباره چی صحبت میکنه؟
زهرا شروع به آرایش صورتش کرد و گفت: داره همه رو قانع میکنه تا یک جلسه بذاریم و برای زودتر تموم شدن این بازی، به راه حلهای مسالمتآمیز برسیم. چه متین و چه بقیه نمیخوان تا آخرین لحظهای که اینجا هستن، صدای گریه و ضجه بشنون.
به چهره زهرا توی آینه نگاه کردم و گفتم: یعنی فقط با شنیدن گریه و ضجه مشکل دارین؟
زهرا با لحن بیتفاوتی گفت: همون منظورم این بود که کَسی دوست نداره تا آخرش یه عده زجر بکشن. به هر حال اینطور برنامه ریزی شده که سکس با بعضیها امتیاز بیشتری داره و بهتره که با زبون خوش این سرنوشت رو بپذیرن.
ایستادم تا به قسمت خودم برم. زهرا سرش رو چرخوند به سمت من و گفت: اولا که قرار گذاشتیم که همه خانما آرایش کنن. دوما فقط اونی رو بپوش که روی تختت گذاشتم.
دوست داشتم در جوابش بگم: شما کی هستین که برای همه تصمیم میگیرین؟
اما قدرت در اون لحظات دست متین و زهرا بود و اکثرا ازشون حرف شنوی داشتن. یک قدم دیگه رفتم که زهرا گفت: حله؟
سرم رو به علامت تایید تکون دادم و گفتم: باشه.
لبخند غرورآمیزی زد و گفت: آفرین دختر خوب.
زهرا یک نیم تنهی آبی آسمانی که فرق چندانی با سوتین نداشت همراه با یک شلوارک کوتاه ستش که فرق چندانی با شورت پاچه دار نداشت رو برام روی تخت گذاشته بود. بعد از توالت و شستن دست و صورتم، نشستم روی تخت به نیم تنه و شلوارک خیره شدم. میدونستم که پوشیدن اینا فرق چندانی با لُخت بودن، نداره. اما چیکار میتونستم بکنم؟ اگه به حرفش گوش نمیدادم، چه اتفاقی میافتاد؟ بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم، نیمتنه و شلوارک رو پوشیدم. هم زمان میتونستم ببینم که اکثرا خانمها به حرف متین گوش دادن و مشغول آرایش و پوشیدن لباسهای شیک و سکسی هستن! اکثر مَردها هم جوری با ولع به ما نگاه میکردن که انگار فقط منتظر فرمان حمله از سمت متین هستن تا هر مدل که دوست دارن با ما سکس کنن! نکته عجیب این بود که ریحانه هم داشت صورتش رو آرایش میکرد! فکر میکردم به خاطر بلای فاجعهواری که سرش آورده بودن، همچنان مخالفشون باشه و مقاومت کنه، اما انگار متین بیشترین وقت رو برای زدن مخ ریحانه صرف کرده بود. کسرا هم روی تخت خودش نشسته بود و زمین رو نگاه میکرد.
جلوی میز آرایش ایستادم و به آینه خیره شدم. نوک سینههام و خط کسم، توی نیمتنه و شلوارک، کاملا مشخص بود. انگار به دستهام وزنههای هزار کیلویی وصل کرده بودن و اصلا نمیتونستم آرایش کنم. زهرا اومد و پشت سرم ایستاد. یک شلوار جین و یک سوتین تنش کرده بود. دستش رو فرو کرد تو موهام و گفت: بشین که خودم خوشگلت میکنم.
زهرا صورتم رو آرایش کرد و گفت: موهات رو فقط شونه میزنم و همینطور بذار دورت باشه. اینطوری سکسی تر میشی.
متین رفت وسط سالن و با صدای بلند گفت: همگی لطفا بریم ضلع شرقی سالن و روی کاناپهها بشینیم. قراره یک جلسه مهم داشته باشیم. اگه دوست دارید مثل دیروز مجبور نشیم که از زور استفاده کنیم، پس حتما تو این جلسه باشین. امروز قراره کلی اتفاق خوب و سکسی بیفته.
زهرا ازم خواست که بِایستم. چند قدم ازم فاصله گرفت و گفت: بچرخ؟ آروم.
چند لحظه تو چشمهاش نگاه کردم و به آرومی چرخیدم. هم زمان توی دلم به خودم گفتم: برای چی اینقدر ازش میترسی؟ برای چی داری اینقدر راحت به حرفهاش گوش میدی؟ داری چه غلطی میکنی شقایق؟
چشمهای زهرا برق زد و لبخند زنان گفت: عالی شدی. دختر سکسی خودمی. نمیدونی چقدر عاشق کون خوشگلت شدم. زودتر بریم که همه رفتن.
وقتی دیدم که همه و حتی ریحانه و کسرا هم تصمیم گرفتن که تو جلسه متین باشن، هیچ دلیلی ندیدم که حضور نداشته باشم. من حتی توانایی مقابله با زهرا رو نداشتم، چه برسه به اینکه خودم رو در موقعیت یک در برابر سیزده قرار بدم. پشت زهرا قدم میزدم و دیدم که زیر شلوار جین فاق کوتاهش، یک شورت لامبادا پوشیده. شورتی که بند کمرش بالا تر از کمر شلوارش بود. روز قبل متوجه خالکوبی روی بازوی چپش شده بودم، اما یک خالکوبی هم روی کمرش داشت. یک صلیب که سرش از پایین خط سوتینش شروع میشد و انتهاش به اول چاک کونش میرسید. ترکیب بند شورتش که شبیه یک صلیب برعکس بود با خالکوبی صلیب روی کمرش، جالب و سکسی به نظر میاومد. حتی برای من که اصلا شرایط روانی طبیعی و مناسبی نداشتم!
متین با کمک چند نفر دیگه، چهار تا کاناپه بزرگ رو به صورت مربع چید. به سمت ما خانمها اشاره کرد و گفت: بشینید لطفا.
من و زهرا و مدیسا رو یکی از کاناپهها نشستیم و ریحانه و ترنم و سوگند و نورا، روی کاناپه کناری ما نشستن. مَردها هم روی دو تا کاناپه دیگه نشستن. تو تمام این مدت، میتونستم سنگینی نگاه فرشاد رو حس کنم اما تمام سعی خودم رو کردم که حتی بهش نگاه هم نکنم.
متین یک نگاه به همه انداخت و با لحن آرومی گفت: تا الان چند بار بهم طعنه زدین که دارم رئیس بازی در میارم. اینجا هیچ کَسی رئیس نیست و اگه ازتون خواستم که این جلسه رو برگزار کنیم، فقط برای اینه که یک تصمیم جمعی بگیریم. البته طبق اطلاعات مفیدی که از اتفاقهای دیروز به دست اومد. چون ما…
سوگند رو به متین گفت: چطور روت میشه اینطور خونسرد و راحت و بدون عذاب وجدان درباره اتفاقهای دیروز حرف بزنی. چپ و راست به همه دستور میدادی که با ما تجاوز کنن. به این خواهر و برادر و جلوی چشم همدیگه، تجاوز کردین. چرا اصرار داری که با این رفتار فیک و ظاهریِ مثلا محترمانه و مودبانه و متواضعانه، ذات کثیف و لجنت رو مخفی کنی؟ فکر کردی نشنیدم که کسرا و ریحانه رو تهدید کردی که اگه تو این جلسه نیان، چه بلایی سرشون میاری؟ کسرا و اکثر خانما به خاطر ترسشون از تصمیمهای توئه عوضیه که حاضر شدن تو همچین جلسه مسخرهای حاضر بشن. حتی مجبورشون کردین که براتون خوشگل کنن و لباس سکسی بپوشن.
متین خواست جواب سوگند رو بده که نورا نذاشت و گفت: همهمون خوب میدونیم که این جلسه، در اصل تقسیم غنائم دیروزه. شماها تصمیم گرفتین که کسرا و ریحانه و شقایق رو به طور مساوی بین خودتون تقسیم کنین. تا جایی که بینتون اختلافی نیفته و بتونین بدون دردسر و حاشیه، امتیاز جمع کنین.
متین نگاه معنیداری به سوگند و نورا کرد. نه سوگند و نه نورا، از نظر امتیازدهی به درد نمیخوردن. شاید برای همین اینطور اعتماد به نفس داشتن که تو روی متین بِایستن و هر دو تاشون با لباسهای معمولی و بدون آرایش بودن. متین لبخند کمرنگی زد و گفت: توقع دارین مثل وحشیا به جون این سه تا بیفتیم؟
نورا پوزخند زد و گفت: اوکی بیا فرض کنیم که طِی یک تقسیم عادلانه و بدون جنگ و دعوا، این سه تا رو بین خودتون تقسیم کردین. آخرش که چی؟ بالاخره و نهایتا فقط یک نفر قراره به امتیاز 9999 و سه میلیون دلار برسه.
مدیسا گفت: نفر دوم جنس مخالف هم به جایزه یک و نیم میلیون دلاری.
نورا رو به مدیسا گفت: خب دو نفر. بقیه چی؟ اون موقع هم قراره جلسه برگزار کنین که کیا برنده بشن؟
انتظار داشتم که چهره متین به خاطر سوالهای چالشی نورا در هم بره، اما خونسردیش رو همچنان حفظ کرد و گفت: طبق امتیازهای دیروز و با یک حساب کتاب ساده، اگه بتونیم روزی پنجاه امتیاز بگیریم، حداقل تا دویست روز اینجا هستیم. البته من دارم بهترین حالت ممکن رو لحاظ میکنم و این عدد شاید به سیصد یا چهارصد روز هم برسه. همهتون توقع دارین که تو این دویست روز یا حتی بیشتر، شبیه حیوونا رفتار کنیم و برای سکس با این سه نفر، با همدیگه بجنگیم؟
مدیسا رو به متین گفت: سکس با غیر از این سه نفر هم، هرچند کم، اما امتیاز داره. روی اونا هم میشه حساب کرد.
متین رو به مدیسا گفت: شک نکن هر کدوم از ما ترجیح میده که انرژی خودش رو برای سکس با کَسی بذاره که امتیاز بیشتری بهش بده. اما درسته ما میتونیم به امتیازهای جانبی هم فکر و لحاظشون کنیم. فعلا و برای شروع، باید تکلیف شقایق و ریحانه و کسرا رو روشن کنیم.
چشمهام رو بستم و به خودم گفتم: ازت خواهش میکنم بغض نکن. ازت خواهش میکنم شقایق.
چشمهام رو باز کردم و رو به متین گفتم: ما سه نفر حق نداریم تو این جلسه حرف بزنیم؟
متین ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: حتما، بفرما.
رو به متین گفتم: موردی که میخوام بگم، مربوط به خودت میشه. مشکلی نداری تو جمع مطرح کنم؟
متین اخم تواَم با لبخند خفیفی کرد و گفت: دلیلی نمیبینیم که در همچین جایی و در همچین پروژهای، چیزی رو از هم مخفی کنیم. هر چی دوست داری، همین الان بگو.
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: تو دقیقا کی هستی؟ یکی از آدمهای خودشون هستی تا برای پیشرفت پروژه کمک کنی؟ چطوری دیروز اینقدر سریع فهمیدی که سکس با من، امتیاز بالایی داره؟ چطوری فهمیدی که اگه به ریحانه و برادرش اونطور وحشیانه و غیر منصفانه تجاوز کنین، امتیاز بالایی داره؟ حتی برای جزئیات تجاوز هم برنامه داشتی. شمارش یک تا سه و بعد…
با تمام وجودم سعی کردم بغض نکنم اما فایده نداشت. به سختی بغضم رو قورت دادم و گفتم: دیروز حداقل ده قدم از همه ما جلوتر بودی. بقیه هم برای همین خیلی زود مطیع تو شدن. اگه یکی از آدمهای پشت پرده این پروژه هستی، باید بهت بگم که وظیفهات رو به خوبی انجام دادی. همه ما فهمیدیم که برای جمع کردن امتیاز، باید تبدیل به چه حیوونهای رذلی بشیم.
همچنان به چهره متین زل زده بودم، اما میتونستم تغییر چهره بقیه رو حس کنم. انگار همهشون داشتن توی ذهنشون، حرفهای من رو تحلیل میکردن. متین بدون اینکه پلک بزنه، به من نگاه کرد و گفت: تمام حرفت درباره من همین بود؟
سرم رو به علامت تایید تکون دادم و گفتم: آره.
متین با اتهامی مواجه شده بود که اگه بهش جواب منطقی و روشنی نمیداد، تو یک چالش حسابی میافتاد و شاید دیگه کَسی به حرفش گوش نمیکرد. تیر خلاص رو ساشا زد و رو به متین گفت: جوابش رو بده دیگه. نکنه واقعا جاسوسی؟
متین لبخند تلخی زد و احساس کردم که از دست من عصبانی شده و داره جلوی عصبانیتش رو میگیره. یک نفس عمیق کشید و گفت: من جاسوس نیستم و هیچ رابطهای با کارفرما یا اسپانسرها یا آدمهای پشت پرده این پروژه ندارم. اما درسته، دیروز خیلی زودتر از همه شما حدس زدم که شاید سکس با شقایق برای اونی که باهاش سکس میکنه، امتیاز بالایی داشته باشه. البته همهتون شاهدین که برای اثبات حدسم، ازتون خواستم که چند بار این مورد رو تست کنیم. ساشا برای بار سوم با شقایق سکس کرد تا این مورد بهمون ثابت شد. فرشاد هم با سوگند سکس کرد و فهمیدیم هر کی سوگند رو بکنه، این سوگنده که امتیاز بالایی میگیره. همه ما، تمام فرضیات من رو بارها تست کردیم.
جواد رو به متین گفت: نظریه سکس با این خواهر و برادر چی؟ یک جوری رفتار میکردی که انگار مطمئن بودی کردنشون جلوی همدیگه و هم زمان، امتیاز بالایی داره.
متین که انگار کمی کلافه شده بود، رو به جواد گفت: فقط این رو میتونم بگم که شرایط اینجا اصلا برای من چیز جدید و غریبی نیست. بارها و بارها شرایط مشابه همچین چیزی رو تجربه کردم. برای همین حدس زدم که سکسهای نامتعارف و خاص، امکان داره امتیاز بیشتری داشته باشه. چون آدمی که قراره درباره سکسهای ساده و متعارف تحقیق علمی کنه، فقط کافیه تو اتاق خواب چند تا زن و شوهر، چند تا دوربین بذاره و لازم نیست این همه هزینه کنه و ما رو تو ناکجا آباد اسیر کنه و بهمون بگه که “سکس و لذت جنسی با شما، امتیازدهی با ما”.
هوتن رو به متین گفت: شرایط مشابه یعنی چی؟ یعنی مثل همینجا تو مسابقه سکس بودی؟ چندم شدی؟
متین گفت: منظورم مسابقه نبود.
زهرا رو به متین گفت: منم چند باری شده که با دوستای مورد اعتماد و حشریشیطونم سکسگروپ زدیم. یعنی تو هم، تو کار سکسگروپ بودی؟
متین یک پوف طولانی کرد و گفت: اصلا دوست ندارم دربارهاش حرف بزنم، اما انگار اگه نگم، حالا حالاها این برچسب جاسوس بودن، بهم چسبیده.
متین کمی مکث کرد و بعد رو به زهرا گفت: من اونی بودم که سکسگروپها رو ترتیب میداد. خیلی سال پیش همراه با همسرم، عضو یک محفل سکسگروپ مخفی بودیم که توسط یک مَرد مرموز اداره میشد. البته این مَرد مرموز برای تشکیل اون محفل سکسی که فقط مخصوص متاهلها بود، از همسرش هم کمک میگرفت. محفلشون عالی بود و توی اون پارتیها، لذتهایی رو تجربه میکردیم که حتی تو رویاهامون هم متصور نبودیم. اون مَرد مرموز و همسرش، همیشه بازی و ایدههای جدید و جذابی برای پارتیهامون داشتن. اما بعد از مدتی، محفل از هم پاشید. ما هرگز نفهمیدیم که دقیقا چه اتفاقی افتاد، اما خب شایعاتی مطرح شد. انگار یکی از دشمنهای اون مَرد مرموز، موفق شده بود که به محفل نفوذ کنه و نهایتا باعث از بین رفتنش شد. من و همسرم خیلی به اون پارتیها عادت کرده بودیم. بعد از چند مدت، تصمیم گرفتیم که مشابه اون محفل رو درست کنیم. چون شرایط مالی قوی نداشتیم، هرگز نتونستیم محفل به اون منسجمی داشته باشیم، اما خب با کمک مالی گرفتن از نفراتی که وارد پارتی میشدن، موفق شدیم تا حدودی راه اون مَرد مرموز رو ادامه بدیم.
نورا رو به متین گفت: عجب داستان سکسیِ جذابی. اگه فرض بگیریم که راست گفته باشی، تو و زنت جاکشیِ گروهی میکردین. از ملت پول میگرفتین تا دور هم جمعشون کنین که با هم سکسگروپ بزنن. چه شرافتمندانه و چه نون حلالی!
متین رو به نورا گفت: هلن همون زنی که انگار با صحبتها و بهونههای مختلف، همه ما رو قانع کرد تا وارد این بازی بشیم، وقتی با من برای ورود به این پروژه حرف زد، شرط کرد که حتی نباید با همسرم درباره این موضوع حرف بزنم. من هم پیش خودم گفتم که خب کار رو براشون انجام میدم و وقتی پول رو گرفتم، حسابی همسرم رو سوپرایز میکنم. اما وقتی دیروز به هوش اومدم، دیدم که همسرم هم اینجاست. این مورد رو هم مثل داستانی که تعریف کردم، تصمیم نداشتم بهتون بگم، اما خب انگار برای اثبات اینکه جاسوس نیستم، چارهای نیست.
چهره هوتن متعجب شد و گفت: کدوم یکیشون زن توئه؟ چطوری تونستین مخفی کنین؟ چقدر جالب!
در جواب هوتن گفتم: من و فرشاد هم در گذشته زن و شوهر بودیم و سه سال پیش طلاق گرفتیم. این یعنی عمدا آدمهایی رو وارد این بازی لعنتی کردن که با هم نسبت داشتن یا دارن.
چهره اکثرشون متعجب شد و زهرا رو به من گفت: واو همه چی خیلی داره جالب میشه. پس تو زن این یارو بودی. چقدر هم ماشالا غیرتی میشد وقتی زنش رو جلوش میکردن.
فرشاد رو به زهرا گفت: زن سابقم. آره حس خوبی داشت که جر خوردن این خائن رو ببینم. گول چهره معصوم و مظلومی که به خودش گرفته رو نخور. یه مدت که باهاش باشی، میفهمی که چه آدم هزار رنگ و دروغگو و خائنیه.
خواستم جواب فرشاد رو بدم که زهرا نذاشت و گفت: ادامه ندین که حال و حوصله دعوا زن و شوهری ندارم.
زهرا بعد رو به میتن گفت: خب ریحانه که خواهر کسراست. شقایق هم که زن سابق فرشاده. سوگند هم خیلی بعید میدونم، چون انگار تنهایی داره از بچهاش نگهداری میکنه، مگه اینکه دروغ گفته باشه. پس میمونه نورا، ترنم، مدیسا و من. نکنه من زنتم و خبر ندارم؟
سوگند با لحن تهاجمی و رو به زهرا گفت: عمرا زن همچین آدمی باشم. در ضمن دلیلی نداره به یکی مثل تو دروغ بگم.
مدیسا گفت: من زنشم.
نورا با یک لحن تمسخرآمیز و رو به مدیسا گفت: قطعا تو زنشی. بیش از حد به هم میایین.
مدیسا اخم کنان خواست جواب نورا رو بده که صدای هلن اومد و گفت: معذرت که مزاحم این جلسه بسیار جذاب و صحبتهای شنیدنیتون میشم. به خاطر صداقت فداکارانهی متین و البته فاش شدن شش نفر از اعضای این پروژه که با هم نسبت دارن، عادلانه است که بگم در جمعتون، یک زوج دیگه و یک دخترعمو و پسرعمو هم وجود داره. اگه خودشون دوست داشتن، میتونن اعلام کنن. منصفانه بود که در همین حد بدونین.
زهرا با صدای بلند گفت: واو اینجا چه خبره؟!
نورا با یک لحن تعجبگونه گفت: صداقتِ فداکارانه؟!
فرشاد رو به نورا گفت: با توجه به تجربههای خاص متین که بهش اشاره کرد و اینکه به هر حال میدونسته همسر خودش هم اینجاست و خب زودتر از همهمون متوجه خواهر و برادر بودن ریحانه و کسرا هم شد، قانع کننده است به این نظریه برسه که بودن آدمهایی که با هم نسبت دارن، در همچین جایی، بیدلیل نیست. پس منطقیه که ازمون خواست تا با ریحانه و کسرا سکس کنیم.
با دستم به ریحانه اشاره کردم و با حرص و رو به فرشاد گفتم: تن این دختر هنوز داره میلرزه. برادرش هم هیچ فرقی با یک جسد متحرک نداره. چرا اینقدر اصرار دارین تجاوز وحشیانهای که به این دو تا طفلک کردین رو عادی جلوه بدین؟
مدیسا رو به من گفت: اینقدر جو نده شقایق. میخواستن اون قرارداد کوفتی رو امضا نکنن. طبق قراردادی که امضا کردیم، حق هیچ اعتراضی نیست.
نورا با لحن طعنهگونه و رو به مدیسا گفت: تو چرا از شوهرت مخفی کردی؟ نکنه تو هم میخواستی سوپرایزش کنی؟
مدیسا رو به نورا گفت: فکر نمیکنی که به اندازه کافی زر زدی و دیگه بسه؟
نورا پوزخند زد و گفت: جفتتون اینقدر برای هم ارزش نداشتین که همچین رازی رو با هم در میون بذارین. وگرنه زوجی که به قول خودتون تو سکسپارتیهای مخفی شرکت میکردن، باید اینقدر با هم راحت و صمیمی باشن که همدیگه رو در جریان همچین پیشنهادی بذارن.
فرشاد رو به نورا گفت: حالا فهمیدی چرا گفت صداقتِ فداکارانه؟ هنوز هیچی نشده داری از دونستن این موضوع سوء استفاده میکنی و رو مخشون میری.
نورا رو به فرشاد گفت: یکی از شیوههای لذت جنسی من اینه که مغز آدما رو بگام. دارم طبق قرارداد عمل میکنم. مشکلی باهاش داری؟
فرشاد خواست جواب نورا رو بده که متین نذاشت و گفت: با مشاجره کردن، به هیچ جایی نمیرسیم. به نظر من بهتره اول از همه اون یکی زوجمون، خودشون رو معرفی کنن. و البته اون دو نفری که دخترعمو و پسرعمو هستن.
رو به متین گفتم: که جلوی همدیگه لُختشون کنین و بهشون تجاوز کنین؟
متین گفت: دیروز همه حتی برای یک بار، سکس داشتن. به هر حال در این بازی و در هر شرایطی، ما نمیتونیم مانع سکس هر چهارده نفرمون بشیم. در ضمن طبق صحبتهایی که با کسرا داشتم و مطابق قولهایی که به هم دادیم، اتفاق دیروز، دیگه تکرار نمیشه. فعلا و لطفا تکلیف زوج دیگهمون و دو نفری که دخترعمو و پسرعمو هستن رو روشن کنیم.
زهرا رو به همه گفت: بگین دیگه. آخرش که چی؟
همه سکوت کردن و غرق در افکارشون شدن. تو نگاه همه بیاعتمادی موج میزد. مدیسا گفت: اینطوری همیشه نسبت به همدیگه بیاعتمادیم.
نورا رو به مدیسا گفت: چقدر توئه کثافت رو داری. به این عوضیا کمک کردی تا به ریحانه و کسرا تجاوز کنن، حالا داری صحبت از اعتماد متقابل میکنی.
مدیسا خواست جواب نورا رو بده که متین نذاشت و گفت: گفتم که اتفاق دیروز دیگه تکرار نمیشه.
نورا رو به متین گفت: در عوض چی ازشون خواستی؟
متین گفت: به جفتشون گفتم اگه خوب به حرفهام گوش بدن و بعد از نتیجهگیری امروز، جفتک نندازن، دیگه هم زمان و جلوی هم، باهاشون سکس نمیکنیم. اصلا دیگه قرار نیست سکس همدیگه رو ببینن. اما اگه سر قولشون نمونن، وادارشون میکنم که حتی با هم سکس کنن.
نورا با تعجب و رو به ریحانه گفت: واقعا همچین معاملهای کردی؟
اشکهای ریحانه سرازیر شد و گفت: توقع داری دوباره مثل دیروز این همه تحقیر بشیم؟
زهرا گفت: ای بابا باز گریه. حالمون به هم خورد.
دلم برای ریحانه خیلی سوخت و رو به نورا گفتم: منم اگه جای ریحانه و کسرا بودم، همین تصمیم رو میگرفتم.
زهرا رو به متین گفت: راستی تو اون سکسپارتیهای خاصتون، خواهر و برادر هم داشتین؟
متین گفت: تو محفل اون مَرد مرموز، شایعاتی بود که بعضیها خواهر و برادرن.
زهرا چهره متفکر به خودش گرفت و گفت: بگو پس.
مدیسا گفت: اون چهار نفری که با هم نسبت دارن، نمیخوان بگن کیان؟
نورا رو به مدیسا گفت: آهان فهمیدم. عادت کردی که شوهرت، زنای دیگه رو بکنه و خودت هم به مَردای دیگه جلوی چشمهای شوهرت بدی. الان دنبال اون یکی زوجی که تا میتونین با هم ضرب بزنین و جلوی شوهراتون هرزگی کنین.
مدیسا خندهاش گرفت و گفت: اگه اینطوری تخلیه میشی، من مشکلی ندارم.
ساشا گفت: کیرم راست شده و میخوام یکی از این جندهها رو بکنم. این جلسه دیگه خیلی مسخره و خسته کننده شده.
متین گفت: اوکی پس مجبوریم بدون دونستن…
سوگند حرف متین رو قطع کرد و گفت: من و عرشیا دخترعمو و پسرعمو هستیم.
کمی مکث کرد و ادامه داد: که اِی کاش نبودیم.
عرشیا رو به سوگند گفت: اِی کاش نبودیم؟! منظورت چیه؟
سوگند رو به عرشیا گفت: خودت میدونی.
زهرا رو به سوگند گفت: چرا تو و نورا و شقایق اینطور وانمود میکنین که اینجا اومدین تا دعا ندبه و نماز جماعت برگزار کنین؟ چرا فکر میکنین که ما حواسمون نیست که برای جندگی، اون قرارداد رو امضا کردین؟
سوگند گفت: جندگی شرف داره به بلایی که دیروز سر ما آوردن. تو چطور زنی هستی که یک ذره برات مهم نبود که با بیرحمی به همهمون تجاوز کردن، فقط برای اینکه امتیازشون بالا بره.
زهرا گفت: آهان پس مشکل اینه که دوست نداری کُس مفتی بدی. اگه بهت تضمین بدن سه میلیون دلار برای خودته، روزی هفت دست، این هفت تا کیر رو قورت میدی.
سوگند رو به زهرا گفت: تو یه هرزه بیمغز و بیصفتی.
زهرا رو به سوگند گفت: بعدا هم زمان که داشتم جرت میدادم، از محتویات مغز و صفاتم هم بهت میگم.
متین گفت: بس کنین خواهشا. اینطور که مشخصه اون یکی زوج قصد ندارن هویت خودشون رو فاش کنن. بنا رو بر این میذاریم که دلیل قانعکنندهای برای این کارشون دارن. ساشا درست میگه و این جلسه به بیراهه کشیده شد. وقتشه که درباره شقایق و ریحانه و کسرا، تصمیمگیری کنیم.
نورا گفت: گفتم که اصل جلسه برای تقسیم این سه تاست.
ساشا رو به نورا گفت: دیگه خیلی داری گُه زیادی میخوری. خفه میشی یا خفهات کنم؟ اصلا امروز اول تو رو جرت میدم و بعد میرم سر وقت یکی از این سه تا کونی.
نورا رو به ساشا گفت: اولا که همه گُها رو همون دیروز، خودت تنهایی خوردی. دوما من 1 امتیاز بیشتر بهتون نمیدم و ارزش نداره که به اون دسته خرت زحمت بدی. نمیدونم اگه همچین دسته خری بهت وصل نبود، دیگه به چیت مینازیدی.
ساشا رو به دروبینها گفت: میتونم این جنده رو مجبور کنم که کیرمو بخوره؟ و اینکه اگه حرومزاده بازی درآورد و گاز گرفت، تکلیف چیه؟
صدای هلن اومد و گفت: بله شما این اجازه رو دارین که بدون وارد کردن آسیب جدی، هر کَسی رو وادار به سکس دهانی کنین. و در جریان باشین که ما از طریق مُچبندها میتونیم کوچکترین درد و آسیب رو توی بدنتون تشخیص بدیم. مُچبندها به صورت اتوماتیک و هر لحظه بفهمن که یکی از شما داره آسیب جدی میبینه، فرد یا افراد آسیب زننده رو در کسری از ثانیه تنبیه میکنن. گاز گرفتن آلت تناسلی، شامل آسیبهای جدی و جزء خط قرمزهای ماست.
ساشا لبخند پیروزمندانهای زد و ایستاد. رفت به سمت نورا و رو به جمع گفت: شما جلسه رو ادامه بدین. من این جنده رو بلدم چطور خفه کنم.
کیر بزرگ شدهاش رو از توی شلوارکش درآورد و فک نورا محکم گرفت و وادارش کرد تا دهنش رو باز کنه. نورا ریزنقش ترین بین چهارده نفرمون بود، و به دنبالش ضعیف ترین از نظر قوای جسمی. تقلاهای نورا فایده نداشت و مقاومتش شکست و به خاطر درد زیاد فکش، دهنش رو باز کرد. ساشا هم کیرش رو به زو