دوست دارم زنمو دید بزنن
سلام داستان کاملا واقعی هست و مقداری اسامی و مکانها جابجا شده .
من ۳۰ سال سن دارم و قد بلند و فوق حشری که باید روزانه بکنم ، زنم هم ۲۴ سال فوق محجبه و حساس و قد ۱۶۵ و ۵۰ کیلو وزن تقریبا
همیشه رو زنم حساس بودم و هستم و خیلی غیرتی ولی یک بار اتفاقی افتاد که دنیامو عوض کرد ، یک بار اشتباهی همراه چندتا عکس یک عکس نسبتا لختی از زنم واسه دوستم فرستادم ، تا اومدم پاک کنم دوستم دیده بود و گفت اوووف چه بدنی داره ، اولش ناراحت شدم ولی بعدش خوشم اومد یکی از زنم تعریف کنه و چندبار دیگه هم براش عکسای زنمو فرستادم و انگار اشتباه کردم ، اونم میدید و حال میکرد و منم میمردم از شهوت ،
دیگه سعی میکردم زنمو وقتی دوستام میان خونه به بهانه ای بگم لباسی بپوشه که مقداری باز باشه یا پاهاش لخت باشه تا ببینم دوستام چکار میکنن ، همشونم لعنتی ها شهوتی و دید میزدن ، زن ساده من اما نمیفهمید تا اینکه یک بار بهش گفتم اینا که دوستامون هستن باز بپوش که خیلی ناراحت شد ولی بعدش به خاطر من قبول کرد و دامن تا زانو پوشید و با چادر بود جلو مهمون ها که دیدم دوستم چشم بر نمیداره و حتی زنش هم نگاه میکنه ، یک بار هم با زنم داشتم سکس میکردم و گفته بودم لباس سکسی بپوش و از قبل طبق برنامه به دوستم گفته بودم همون ساعت بیاد سیستمم درست کنه ، خوب کس زنمو خورده بودم و داغ بود که دوستم زنگ زد و حال زنم خراب شد ، بهش گفتم عب نداره لباس عوض نکن و چادر سرکن روش بیا زود میره و نمیدونم چرا بیخبر اوده ، طفلک زنم تا میتونست چادر دور خودش میپیچوند ولی بازم هم سایه بدنش بود هم وقتی راه میرفت یا پذیرایی میکرد چادرش باز میشد ، همش نق میزد و میگفتم عب نداره دوستم مورد اعتماده و توام پوشیده ای راحت باش ، انقد به دوستم کارای الکی گفتم که کارش طول بکشه و از عمد سر خودمو به کار دیگه بند کردم و گفتم به دوستم بیا این کمد جدید که گرفتیم سر هم کنیم تنهایی نمیتوتم و اونم اومد ، یک مقدار که گذشت به زنم هم گفتم که بیا و کمک ما کن که اخماش رفت تو هم و گفتم بیا زودتر الان خراب میشه پیچ های کمد و از عمد جایی اونو قرار دادم که مجبور بود چادرش ول کنه تا پایه کمد بگیره و دوستم کامل بدنشو دید میزد چون زنم کاستوم پوشیده بود که کلا تور بود ، سوتین که نداشت ، پاهاشم جوراب نازک بلند داشت ، دیگه داشتم میمردم که دیدم زن طفلکم چون من گفتم به حرفم گوش میکنه و کمک ، دوستم هم کاملا داشت میمرد از شدت شهوت ، کار کمد که تمام شد به زنم گفتم شربت بیار که طفلک دیگه راحت واسه دوستم شربت اورد و دیگه انقد سفت نگرفت چادرشو ، دوستم که رفت زنم گفت زشت بود چادرم باز شد و بدنمو دید دوستت که گفتم نه عزیزم اون مثل داداشمه و مهم نجابت خودته و حسابی کردمش .
نوشته: فریبرز