کوتاه ترین ساعات (۱)
مثل همیشه دم در به استقبالم اومده بود و منتظرم بود.
با یه بغل طولانی و عمیق دلتنگیمونو بهم نشون دادیم و به سختی از هم جدا شدیم اینبار لب هامون بودن که اینکارو انجام میدادن.
دستام دور گردنش بودن و یکی از دستای اون پشت کمرم و با اون یکی از روی شلوار جینم واژنم و نوازش میکرد.
بعد از یه تایم طولانی دوری از هم، جفتمون بی طاقت شده بودیم.
با کوچیک ترین لمسی ک با بدنم پیدا میکرد عطش خواستنم بیشتر میشد.
عاشق طوریم که منو میبوسید، خیس
لبای بزرگ و نرمش با خیسی و گرماش ،گرما و خیسی منم بالا میبرد.
سعی میکردم واژنم و از دستش دور کنم تا خیلی زود خیس نشم ولی بهم اجازه نمیداد .
کم کم به سمت مبل هدایتم کرد میخواستم بشینم ولی با یه حرکت منو خوابوند رو مبل و خیمه زد روم از شدت هیجان و کمبود اکسیژن بخاطر بوسه هاش نفسم تند شده بود .سینمو از روی لباس فشار میداد و میمالید، کم کم از لبم پایین تر اومد تا گردنم ،نقطه ضعفم.
کم کم نفسام به آه و ناله های ریز و غیر ارادی تبدیل میشد
مثل همیشه ک با شنیدن آه و نالم وحشی تر میشد ،بدون اینکه بارونی جلوبازمو در بیاره ،تاپ مشکی که زیرش پوشیده بودم بالا زد. سوتین مشکی که همونطور ک دوست داشت قسمتی که نیپلارو باید میپوشوند توری بود و نیپلم از زیرش مشخص بود و دوتا بند هم بالای سینم رد شده بود.از روی سوتین سینمو گاز میگرفت میدونست من عاشق این درد با لذتم .
بدون اینکه سوتینمو باز کنه از بالای سوتین سینمو از کاپش بیرون کشید و نیپلمو مک زد و اون یکی سینم محکم فشار میداد و میمالید
و با پاش ک بین دوتا پام بود آروم با حرکت رفت و برگشتی بین پام میکشید.
دستمو توی موهاش میکشیدم و سعی میکردم آه و نالمو کنترل کنم
کم کم پایین تر میرفت و جاهای مختلف سینمو میک میزد و گاز میگرفت
از بین سینه هام شروع به بوسیدن کرد تا پایین شکمم
زیپ و دکمه شلوارمو که باز کرد با کمک من جینمو درآورد
از روی شرت توری که ست سوتینم بود خیلی آروم شروع به بوسیدن کرد
خیلی ناخودآگاه میخواستم پاهام چفت کنم بهم که دسترسیش کمتر باشه ولی اجازه نداد و با دستاش پاهام و نگه داشت با دندون شرتمو پایین کشید و بدون اینکه شورتمو کامل از تنم در بیاره لیسی به واژنم زد و شروع به مک زدن کرد و با هرمکی که میزد آه و ناله ی من بلند تر میشد و خیس تر میشدم
زبونشو بین واژنم میکشید و داخلم با زبونش ضربه میزد و منو تا مرز جنون میبرد .طوری که انجامش میداد منو تا آسمونا میبرد. گاهی دستش بالا میورد و سینم میمالید .انقدر ادامه داد که با شدت ارضا شدم بعد از ارضا شدنم دست از کارش نکشید و ادامه داد ،ناله هام دست خودم نبود ازش میخواستم تمومش کمه ولی با شدت واژنمو مک میزد دوباره خیس کرده بودم ولی تحمل ارضا شدن پشت هم تو این تایم کم و نداشتم .مظلومانه ازش خواهش میکردم ک تمومش کنه نزدیک به ارضا شدن دوبارم که شد دست از کارش کشید و خیمه زد روم و لباشو رو لبام گذاشت و زبونشو توی دهنم میچرخوند بعد چند مین ازم فاصله گرفت ،روی مبل نشست سریع بلند شدم و روم پاش نشستم طوری ک پاهام دو طرف پاهاش بودن بارونیمو به کمکش درآوردم تاپمو دراوردم و سوتینم که بندش جلو بود و اون باز کرد .
کاملا لخت روی پاش نشسته بودم دکمه های پیرهنشو خیلی آروم باز کردم
از روی پاش پایین اومدم و روبه روش روی زانوهام نشستم و کمربندش باز کردم و بعد دکمه و زیپ شلوارشو با آروم ترین حالت ممکن باز کردم
صبرش تموم شد و خودش سریع شلوارشو درآورد
میخواستم مزشو بچشم ولی اجازه نداد و من دوباره بالا کشید و روی پاش نشوند
دستش دور کمرم بود و منم دستم دور گردنش و بدنامون بهم چسبیده بود حس گرمای بدنش واقعا آرامش بخش بود تا ابد میتونستم اینطوری تو بغلش بمونم
ولی از طرفی نمیتونستم آروم بشینم چون آلت شق شدشو زیر واژنم حس میکردم و داشت دیوونم میکرد خیلی اروم شروع کردم به تکون دادن باسن و واژنم روی آلتش و خودمو روش میچرخوندم و از طرفی سرم تو گردنش بود و گردنشو مک میزدم .ریتم نفساش تغییر کرد بود و باسنمو اسپنک میکرد و صدای برخورد دستش با باسنم با زمزمه های عاشقانهاش ترکیب شده بودن.
بعد چند مین منو از روی خودش بلند کرد گفت بهتره قبل از اینکه ادامه بدیم یچیزی بخوری
با اینکه چشمام از شدت خمار بودن باز نمیشد ولی مخالفتی نکردم
خواستم پیرهنشو بپوشم ولی سریع ازم گرفتش
فراموش کرده بودم وقتی پیششم دوست نداره لباس بپوشم
پشت میز نشسته بودم و منتظر بودم که صبحونه بیاره اجازه نداده بود کمکش کنم کمی بعد با ظرف نوتلا برگشت و چیز دیگه ای همراهش نبود فکر کردم نان و جا گذاشته تو آشپزخونه ولی کنارم نشست و گفت شروع کنیم؟با تعجب گفتم پس نون چی ؟بدون اینکه جوابی بده مقداری نوتلا برداشت و یهویی مالیدش به سینمو سرشو جلو آورد نوتلارو از روی سینم خورد و با این کارش آه غلیظی کشیدم .بعد از اینکه سینمو تمیز کرد ظرف و سمتم گرفت و گفت بفرمایید
گفتم من عادت دارم صبحونرو تو تخت بخورم پس منو بغل…
ادامه دارد
نوشته: سپیا