دوست دختر 10 متری
دوستان این داستان واسه فتیشبازای ماکروفیلیاست. بخونین، شاید خوشتون اومد و هم قطار شدیم. اگه دوست داشتین کامنت کنین تا ادامه بدم.
همه چی تو یه لحظه اتفاق افتاد. ثمین پاشو گذاشت رو یوسف و یوسف که لحظات آخر از ترس فریاد میکشید درجا له شد. اون دیگه فقط یه لکه خون زیر دمپاییهای لاانگشتی ثمین بود. حتی اگه تمام توانش رو هم میذاشت یک ذره هم شانس زنده موندن نداشت. ثمین بزرگترین و زیباترین ناخنهای جهان رو داشت و هرکدوم از ناخنهاش احتمالا از کلهی یوسف گندهتر بود. میتونست با یکی از اون پاها یوسفی که سوار کامیون بود رو له کنه که البته اینکارو یه بار با یه راننده اسنپ کرده بود. پول همراهم نبود. ثمین تو خیابون منتظرم ایستاده بود. تا از ماشین پیاده شدم از اون بالا بهم لبخند زد و پرسید چطوری موش کوچولو؟ یه لحظه سکوت کردم، و ناگهان گفتم بد. خیلی بد. ثمین دختر لطیف و حساسی بود. یهو قیافش رفت تو هم. گفت چرا؟ گفتم سر چیزای الکی با راننده اسنپ بحثم شده. راننده منتظر گرفتن پول بود، اما تا اینو شنید یهو رنگش پرید. اون میدونست دخترهایی که 10 متر قدشونه خیلی لطیف و حساسن. درجا گازشو گرفت تا در بره. اما ثمین پاشو گذاشت رو ماشین و فشار داد پایین. تو لحظههای آخر، راننده با تمام قدرتش سعی میکرد سقف ماشین رو بالا نگه داره. اما چکار میتونست بکنه؟ مثل سوسکی بود که یه زن تو حموم با دمپایی لهش میکنه. پای ثمین پایین رفت و چسبید به آسفالت خیابون. اون ماشین تبدیل به یه ورقه آهن قراضه شد. درسته اون ماشین 1 تن وزنش بود، اما میتونست کفی خوبی برای دمپایی ثمین باشه. ثمین که یه کار ساده مثل برداشتن لیوان رو انجام داده بود، برگشت و منو مثل یه عروسک بلند کرد و گفت: «حالا دیگه به موش کوچولوی من نمیتونه چیزی بگه.»
من جزو معدود آدمهایی بودم که با یه دختر 10 متری تو رابطه بود و تازه باهاش سکس داشت. سکسهای ما عجیب و غریب خوب بود. حداقل برای من. چون ثمین باهام خشن رفتار نمیکرد و برای فرو کردن یه چیزی تو کصش از مردهای دیگه استفاده میکرد. یوسف هم یکی از همین مردهای بدبخت بود. یه روز که ثمین تو خیابون داشت راه میرفت چشمش بهش افتاد. یوسف 2 متر قدش بود و بدن گندهای داشت. صد البته که به عنوان دیلدو گزینه مناسبی بود. ثمین هم وسط خیابون خم شد، اونو با انگشت شصت و اشارهش برداشت و مثل یه شیشه لاک مشکی گذاشت تو کیفش. یوسف ریده بود تو خودش. داد زد: «چکار میخوای باهام بکنی؟» ثمین هم بهش نزدیک شد و خیلی آروم زمزمه کرد: «قراره باهام بیای خونه» یوسف گفت: «واسه چی؟» ثمین هم مثل یه دختر بچهی شاد و شنگول گفت: «تا بریم با هم خوش بگذرونیم»
اتاق ثمین اندازهی دهتا کاخ بزرگ بود. منو گذاشته بود روی میز تا با یوسف خوش بگذرونه. اونو مثل یه تیکه خیار فرو کرده بود تو کصش و عقب جلو میکرد. یوسف از ته وجود فریاد میکشید. اما چکار میتونست بکنه؟ تنگی واژن یه دختر 25 ساله از بازوهای اون قویتر بود. سرتاپاش از آب کص خیس شده بود. احتمالا توی اون همه تلمبه زدن تمام ستون فقراتش هم بین انگشتهای ثمین شکسته بود. هیچی ازش نمونده بود. وقتی ثمین ارضا شد، اونو گذاشت رو زمین و دمپاییهاشو پوشید تا موقع له کردن یوسف پاهاش کثیف نشه. حالا نوبت من شده بود. اما من متفاوت بودم. ثمین عاشقم بود.
اومد کنار میز. دستش رو آورد نزدیک و دور من حلقه کرد. انگشتهاش بلند و کشیده بودن. ناخنهاشو بلند کرده بود. بزرگ و براق و زیبا بودن. شصتش رو بغل کردم. لاک مشکی زده بود. من حتی مقابل شصتش هم هیچ تواناییای نداشتم. اما اون منو با لطافت بغل کرده بود و سعی میکرد زیاد فشار نده تا دردم نیاد. منو بالا و نزدیک صورتش برد. گفت: «میدونی میخوام چکار کنم؟» از شدت هیجان زبونم بند اومده بود. هیجانمو که دید با لبخند بهم چشمک زد. من قرار نبود مثل یوسف بشم. اون یکی دستش رو جلو آورد و با ناخن انگشت کوچیکش شلوارم رو پایین کشید. خب راستش یکم خجالت کشیدم. همیشه از اینکه نمیتونستم اونو ارضا کنم خجالت میکشیدم… اما اون براش مهم نبود. رژ قرمز زده بود. منو نزدیک دهنش برد و کیرمو گذاشت بین لبهاش و شروع کرد ساک زدن. زبونش کل کیرم رو گرفته بود و قدرت مک زدن لبهای بزرگش از بیستتا دختر 180 سانتی بیشتر بود. موقع مک زدن لبخند میزد. اون میخواست تا من بیشترین لذت رو ببرم. منو مثل یه پادشاه فسقلی تو دستش گرفته بود و برام ساک میزد. وقتی ارضا شدم، کل آبی که از کمرم بیرون اومد رو تو دهنش خالی کرد. البته که برای اون فقط دو قطرهی ناقابل بود.
وقتی منو یه ذره عقب برد با خنده گفت: «این دفعه رو خوب بودم؟» گفتم: «عالی بود. عالی.» خندید و منو با خودش برد روی تخت دراز کشید. منو گذاشت روی یکی از سینههاش و با دستش شروع کرد نوازش کردنم. من خوشبختترین موش کوچولوی دنیا بودم.
نوشته: ماکروفیلیا