آشیل(۱)
داستانی که میخونید درباره ی آشیل و پتروکلوس هستش … داستانش در کتاب ایلیاد اثر هومر گفته شده، و درواقع تاریخه . اگر تمایل داشتید بهم بگید که قسمتای دیگشو بنویسم
نکته ی دیگه اینکه فعلا توی این قسمت به جاهایی که همدیگرو میکنن نمیرسم، ولی داستان حاویِ تمِ گی هستش 😐 و این فقط مقدمه ی داستانه .
اولین خاطره م برای زمانیه که ۵ ساله بودم، مسابقات دو بود و امسال میزبان ما بودیم، من کُند بودم و در مقابل ، اون تُند بود… من ضعیف و اون بدن قدرتمندی داشت ، پدرم بهم گفت: خوب نگاه کن به اون ، اوننمادِ یه پرنسِ واقعیه ! … البته که من به تحقیر از جانب پدرم عادت داشتم !
اون مسابقه رو اون بُرد ، و کاپ طلایی در دستای من بود که به اون اهدا شد .
قضیه از اینجا شروع شد که من ۱۰ ساله بودم، پدری که توجهی بهم نمیکرد ، و مادری که تنها فرزند شاهِ بی نام و نشونی بود .
” اون” اسمشو درست یادم نیست، ولی یهو وسطِ مزرعه ای که وایساده بودم، وایساد و گفت: تخته نَردتو بهم بده .
و من قطعا نمیخواستم اون تخته نردو بهش بدم ، پس مقاومت کردم … و اون گفت : پدرت میگه که تو یه احمقی ! …
شاهزاده ی مهمانِ سرزمینِ مجاور ! گفتم ک اسمشو یادم نیست ! تخته نردو عمود گرفتم بالای سرم ، و محکم زدم به سرش ، افتاد روی زمین ، و خون زیادی ازش جاری شد ، تخته نردمم خونی شده بود، یه نگاه به اون همه قرمزی روی زمین کردم و بعد غش کردم …
وقتی به هوش اومدم، گفتن ک دیگه پرنس نیستم ! خلع شده بودم ، و در سرزمین ما ، وقتی یه پرنس چنین نوع کاری میکرد، دو روش برای تنبیهش بود : یک خلع کردنش و تبعیدش به سرزمینی دور . دو : اعدامش ! میدونستم پدرم تنها به این دلیل روش اولو انتخاب کرده بود که هزینه ی اعدام بیشتر از خلع میشد !
کیلومترها اونورتر از سرزمین خودم، سرزمین پِیِرس بود ، جایی ک قرار بود باقیِ زندگیمو اونجا سپری کنم، به محض رسیدن به کاخ، فهمیدم که تنها نیستم و اونجا ده ها پرنس خلع شده ی دیگه هم بودن .
پسرِ پِیِرس … همون شاهزاده ی بلوندی که توی پنج سالگیم دیده بودم، توی تراس روی یه تیکه گلیم دراز کشیده بود، آفتاب روی صورتش خودنمایی میکرد ، خوب اونو به یاد آوردم.
نگهبان گارد منو به محضر اون آورده بود … رفتم نزدیک . دستشو فشار دادم ، بوی توت فرنگی میداد ، با چشمای نافذ آبیش بهم نگاه کرد، و من حرف پدرم رو دوباره ب یاد آوردم:” اون، نماد کاملِ یه پرنسه .”
بهم گفت: پس تو شاهزاده ی خلع شده ای هسی که قرار بود به اینجا بیاد ؟
گفتم : بله شاهزاده .
_ اسمت چیه؟
پتروکلوس .
_ آشیل .
مکالمه ی کوتاهی بود ، بعدش رفتم به اتاقی که برام مقرر شده بود ، به همراه پرنسای خلع شده ی دیگه اونجا اطراق میکردم .
خب کارهایی بود که باید انجام می دادیم ، هرروز بهمون آموزش نظامی میدادن، ما پرنسای خلع شده ی امپراطوری های دیگه، سربازان سرزمین پِیِرس بودیم، که قرار بود بمیریم .
بعد از یه مدتی این کار دلمو زد … دیگه سر تمرین نمیرفتم، توی ساحل پنهان میشدم و سر تمرینا نمیرفتم .
تا اینکه نگهبان گارد این قضیه رو به پادشاه گفت ، و پادشاه میخواست توبیخم کنه .
یه روز که یکی از همین روزای پیچوندن تمرینای نظامی بود ، داشتم داخل کاخ قدم میزدم که وارد یه اتاق شدم و آشیلو دیدم .
میدونستم که نباید اونجا می بودم…
بهم گفت : میدونستی که پدرم میخواد توبیخت کنه؟!
گفتم: آره !
گفت : و این برات خیلی گرون تموم میشه .
نمیدونم از کجا چنین حرفی به زبونم اومد ولی گفتم: پس چرا کاری نمیکنی که گرون تموم نشه ؟!
ما با هم حرف نمیزدیم، ولی سر میز ناهار ،تمام پسرا سعی میکردن نظر اونو به خودشون جلب کنن ، اون سر میز ، توپ تنیس پرتاب میکرد و پسرا سعی میکردن توپو بگیرن ، و چند بار توپو طرف من پرت کرده بود ک اون سر میز بودم ، ما با هم حرف نمیزدیم ، ولی نگاهامون زیاد تلقی میکرد، اون در هاله ای از ابهام و جذابیت برام مونده بود … و البته من فقط ۱۰ سالم بود .
آشیل با تعجب گفت : چطوری ؟
و بازم نمیدونم از کجا ولی گفتم: به پدرت بگو که تمام ساعتایی که سر تمرین نبودمو با تو سپری کردم !
آشیل ابروهاش درهم رفت و گفت: نمیتونم !
_ چرا؟
+چون در اون صورت یه دروغگو خواهم بود!
_ پس واقعا هرجا میری منم با خودت ببر تا اونجوری عذرمون دروغ نباشه !
و گستاخی بود ! ولی اون منو با خودش به کلاس موسیقیش بُرد ! اون سه تاری که برای مادرم بود رو مینواخت (اون سه تارو وقتی خلع شدم با خودم آورده بودم) و همچنین ب پدرش گفت ک من با اون بودم، و منو به عنوان همراه خودش انتخاب کرد !
حالا درک میکردم که پسرا چرا انقدر سر ناهار براش خودشیرینی میکردن! چون میخواستن انتخاب بشن … همراه شاهزاده بودن مساوی با خوابیدن در اتاق شاهزاده، رفتن با اون به مراسماش و تمریناش .
نمیدونم چرا منو انتخاب کرده بود… فقط یادمه که یه شب ، برخلاف چندماه روتینِ گذشته، به اتاقخواب اون منتقل شدم، چون دیگه رسما همراه آشیل بودم .
نوشته: میم الف