سفر شمال (۱)
خیلی وقت بود با کامی رابطه داشتم و می شناختمش…ولی بعد ازدواجش قضیه فرق کرده بود و دیگه فقط واسه من اون پسر آروم و تو دل برو نبود حالا شده بود مرد آرزو های یه خانوم شیک پوش و اتفاقا خیلی سرزبون دار ، درست نقطه مقابل شوهرش … مینا بیشتر حرفاش رو با ایما اشاره هاش میداد و جوری جوابت رو میداد حس میکردی همیشه یه قدم از تو جلوتر ه و داره فکرت رو میخونه ، این سبک رفتار ش از یه طرف خوب بود که باعث میشد باهاش روراست باشی از طرف دیگه سخت بود که بتونی به تته پته نیفتی جلو ش …
کامی و مینا شیش ماهی میشد باهم ازدواج کرده بودن و به حرمت دوستی طولانی و صمیمی قبل ازدواج کامی با من ترجیح داده بودن من اونا رو توی دومین سفر مشترک شون همراهی کنم … دقیقا جرقه اولیه این سفر بعد از شوخی های معنادار مینا با من خورد وقتی که پای قلیون بودیم و حس میکردیم واسه کشف یه سری فانتزی های جدید باید یه تنوعی هم به فضا بدیم ، این ایده مشترک ذهنی من و مینا بود و غافل و بیخبر از حس همدیگه .
معمولا قلیون کشیدن مون اینطوری شروع میشد که کامی میرفت دنبال مینا از سر کارش و بعد با یه تلفن به من اعلام موقعیت میکرد و من ملحق میشدم به اون دوتا . اون روز یادمه پنج شنبه بود و کامی زنگ زد …
– سلام سینا ، چطوری کجایی ؟
قربونت . دارم میرم کارواش .
– من و مینا داریم میریم قلیون ، همون کافه همیشگی .چقدر دیگه منتظرت باشیم ؟
به مینا سلام برسون بگو خسته م میخواستم برم خونه ولی چشم حدودا یه ربع دیگه اونجام
صدای مینا اومد انگار گوشی رو اسپیکر بود قبلش ،که گفت منتظرتیم .
مسیر رو عوض کردم سمت کافه فقط فرصت داشتم از داشبورد ادکلن رو بردارم و این تنها تفاوتی بود که توی اون تایم کوتاه میشد به خودم قبل رفتن سر قرار بدم .وقتی من رسیدم ماشین کامی رو دیدم و متوجه رسیدن اونا قبل خودم شدم .پیدا کردن شون سخت نبود باید بیرون آلاچیق دنبال دوجفت کفش میگشتم یه مردونه و یه بوت زنونه، علاقه شدید کامی به بوت زنونه رو سالها میدونستم و الان بعد ازدواج ش اینو دیده بودم که مینا یا بوت میپوشه و یا صندل … در باز کردم و رفتم داخل ، انگار زود رسیدم یا حداقل باید در میزدم ، صحنه ای که دیدم واسم عجیب نبود ولی هنوز بین من و مینا پرده ها انقد کنار نرفته بود …مینا به پشتی لم داده بود وبا قلیون داشت کام میگرفت و کامی پشتش به در در حال در آوردن جوراب نازک مچی پای سمت چپ مینا بود ، با یه نگاه سریع متوجه یه لنگه دیگه جوراب تو دست کامی شدم و واقعا یه لحظه موندم باید برگردم یا برم داخل که تو همین افکار بودم صدای مینا منو به خودم آورد ، سلام کردم و رفتم داخل ولی کامی با چهره ای خجالت زده بلند شد و سلام کرد و یه گوشه نشست انگار انتظار نداشت به این زودی من متوجه بشم که کامی علایق خودش رو داره با همسر ش مطرح میکنه ، حتی وقتی مجرد بود هم برای بیان فانتزی ش همیشه یه شرم خاص و جذاب تو چشماش داشت …بهرحال منم نشستم و مینا تعارف کرد که قلیون داره در حد دیزل کام میده تا از نفس نیفتاده بذارش روی لبات … این همون لحن خاص مینا بود بذارش روی لبات واقعا میموندم داره نخ میده یا معمولش همینه .مجبور شدم برم کنارش بشینم و قلیون رو ازش بگیرم واسه اینکه کامی رو از اون حالت در بیارم یه تعارف بهش زدم و مینا پرید وسط حرف قبل اینکه کامی جوابی بده گفت نگران رفیق ت نباش ایشون قبل اومدن جنابعالی حسابی جور دیگه به خودش رسیده .بعد یهو چرخید سمت من و از م سوال کرد
سینا واقعا این چه رفیقیه تو داری ؟هر روز از سر کار که میام خودش رو بهم میرسونه به یه بهونه ای و سعی میکنه جوراب هام رو خودش در بیاره.
حس کردم مینا میخواد استارت بزنه که منو توی یه سری خصوصیات زندگی شون وارد کنه البته من از این علایق کامی از قبل خبر داشتم .
خب حتما انقد دوست داره دلش واست تنگ میشه اینجوری اروم میشه
*نه بابا اون بحث ش جدا س ، واقعا داره لذت میبره از این موضوع .
+راستش منم درک نمیکنم ولی خب وقتی آزاری واسه تو نداره چه کاریه بذار اونم لذت ببره
اینجوری سعی کردم بهش بفهمونم من از این فاز خوشم نمیاد و حساب من جدا س .مینا هم که دلش میخواست نارضایتی ش و ناکارآمدی کامی رو به من بفهمونه ، کارش رو تموم کرد و جوراب دیگه ش رو هم در آورد رو به کامی گفت بیا عزیز دلم اینم مخصوص خودت مشغول باش ،بعد هم به من رو کرد و گفت سینا تموم کردی قلیون رو ها اومد سمت من جوری که یه شونه ش رو کامل تکیه داد به شونه سمت چپ من و شروع کرد به قلیون کشیدن توی پوزیشن که خودش ساخته بود.کامی بلند شد و رفت بیرون .
ناراحت شد ؟؟
نه عزیزم جلو تو راحت نبود رفت بیرون تا راحت بتونه بو بکشه( بعد هم از ته دل خندید جوری که فقط مسخره ش کرد )
باید ریسک میکردم ، دست چپ م رو انداختم دور کمرش
پس در جریان فتیش ش هستی ؟؟
آره متاسفانه ، دقیقا نقطه مقابل من هست . بنظر من مرد باید خیلی قوی تر از این حرفا باشه .
بیشتر به من تکیه داد و تقریبا کل وزن بدنش رو من بود جوری که نرمی پشتش رو حس میکردم و از فضا داشتم لذت میبردم ، شاید حداقل یه ربع بیست دقیقه ای اینجوری رد شد ولی خیلی زودتر از زمان واقعی ،یهو در آلاچیق باز شد ، کامی بود ، خواستم خودمو جمع جور کنم که دست مینا نذاشت و دست راستش رو روی پام گذاشت و منو سر جام میخکوب کرد ، قلیون رو به من پاس داد و دستش رو بالا و بالاتر آورد تا جایی که رسید نزدیک جیب شلوارم
کامی ماشین رو روشن کن گرم شه ، سینا قلیون ش تموم شد میایم
( با این حرفش عملا به کامی اجازه ورود نداد و بهش فهموند که ایشون اجازه تصمیم گیری نداره .)
– باشه من میرم تو ماشین .
نمیدونستم باید خودم باشم یا خودمو کنترل کنم واقعا هنگ بودم نمیخواستم رفیق م از من ناامید بشه ولی انگار من جزیی از ماجرای زندگی اونا شده بودم و بین دوراهی مونده بودم که جوری برخورد کنم که از طرفی رفیق قدیمی دلخور نشده و از طرفی همسر اون که رو من حساب باز کرده…
توی این دوگانگی بودم که مینا دستش رو خیلی آروم روی پام به حالت نوازش کشید و بهم گفت عجله نکن هر وقت خسته شدی بریم …
متاسفانه یه حرکت نیم خیز باعث شده بود کیرم ژله ای بشه شاید دلیلش نوازش های عشوه ناک مینا و گرمی بدنش بود .با اینکه خیلی تو چشم نبود ، ولی مینا باهوش تر از این حرفا بود با اشاره چشماش به فاق شلوارم گفت عجله نداریم ها ، هر وقت عطش قلیون خوابید میریم نگران نباش … لعنتی فکر آدم رو میخونه …
غرق افکار بودم که بهم گفت سینا جون یه سورپرایز واست دارم میخوام تو ماشین مطرح کنم …
ادامه…
نوشته: سینا