یه اشتباه کوچیک زندگیمو نابود کرد
سلام و خسته نباشین به همه اعضا این سایت و همه خوانندگان عزیز 🙏
بنده سام هستم 24 سالمه و داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به 2 سال پیش
یعنی زمانی که من 22 سالم بود .
یادمه یه شب برای مهمونی به خونه پدربزرگ و مادربزرگم دعوت شده بودیم . اون شب به غیر از ما خانواده های دیگه ای اونجا بودن و همه دورهم مشغول حرف زدن و خندیدن بودن!
به حرف مادرم ، برای اینکه از حال بچه ها باخبر باشم رفتم یه سری به اتاقی که بچه ها که توش بازی میکردن شدم و دیدم اونا هم حسابی مشغول حرف زدن و بازی کردن بودن.
در اون حین چشمم به دختر خاله کوچیکم خورد که مشغول یه بازی موبایلی بود.
اون عید امسال 6 سالش میشه ! نزدیکش شدم باهاش درمورد بازی های موبایلی که تو گوشیش داره صحبت میکردم البته گوشی خودش نیست ، تا اینکه از تلگرام یه نوتیفکیشن ارسال شد!
معلممون میگه کنجکاوی حس خوبیه اما نه همجا! اون درست میگی من با دستای خودم بود که زندگیمو نابود کردم ! رو نوتیفکیشن ضربه زدم و وارد صفحه تلگرام شدم ! کنجکاویم گل کرده بود میدونستم که کارم اشتباهه ، دستم کردم تو جیبم و گوشیم در اوردم وارد تلگرامم شدم و یه اسکن از تلگرام گوشی خالم گرفتم و وارد اکانتش شدم. دختر خالم ازم پرسید داری چیکار میکنی ؟!! با خنده گوشیم کردم تو جیبم گفتم چیزی نیست فرزانه!
تو ماشین در راه برگشت به خونه بودیم که گوشیم رو از جیبم در آوردم تا اکانت تلگرام خالم رو
یه نگاهی بندازم ، میدونستم خالم انقدر باهوش نیست که بفهمه من وارد اکانتش شدم.
برام واقعیتش جالب و شوکه کننده بود خالم مخاطبین زیادی داشت که شامل مرد ها هم میشد ، مرد هایی که تاریخچه شون پاک شده بود!!
میدونستم که صحبت هایی بین خالم و اون مرد ها پیش اومده که خالم تصمیم به پاک کردن تاریخچه گرفته ، همون لحظه بود که فکر های وسوسه کننده و شیطنت امیزی به ذهنم رسید فکر هایی که میگفت تازه داستان شروع شده …!
کنجکاویم صد برابر شده بود ، پایین تر اومدم یه مخاطب بنام شقایق بود که وقتی واردش شدم یه لحظه تو شوک رفتم ، یعنی درست می بینم ؟! پیام ها و گیف های سکسی زیادی بین خالم و مخاطبش شقایق رد و بدل شده بود.
بیایم یکم عقب و مروری به گذشته داشته باشیم ! خالم در حال حاظر 33 سالشه و یه زنه ولخرج و هرزهیه . اون اکثر شب ها بدون اینکه بگه از خونه بیرون میرفت و نصف شب به خونه میومد. از شوهر خاله بی غیرتم بگم که از همین هرزه بازییاش خوشش اومده بود به خواستگاری خالم اومده بود که البته بیشتر به فکر تامین مواد خودش بود!
فکر های عجیبی تو کلم موج میزد ، داستان سکس من با خاله؟! نه امکان نداره ، هیچ وقت این اتفاق نمیتونه بی افته !! یعنی خودمو به خالم نزدیک کنم؟! بهش بگم من همچیو میدونم؟! اگه داد و بیداد کرد چی ؟!! نه نه !!
با خودم میگفتم اینا همه تصورات ذهن منه هیچ وقت امکانش صورت نمیگیره که من با خاله …!!
مگه پورن هابه !!
اخه خالم با همه مردا…! نه به این راحتیاا و آسونیاا که تو ذهنم دارم پرورش میدم نیست !!
اصلا شاید یه سوء تفاهمه و این طرز نگاه غلت من به خالمه؟!
یه ماه گذشت …
اوایلش فکرم خیلی مشغول بود چیکار کنم بگم یا نه !! انجام بدم یا نه !! … ولی بعد مدت ها دیگه داشت از ذهنم بیرون میرفت … تا اینکه فکری به ذهنم رسید !!
سریع وارد اتاقم شدم و در بستم . گوشی برداشتم و وارد تلگرام تو اکانت خودم شدم ، یه نفس عمیقی کشیدمو به خالم پیام دادم!!
من : سلام خاله جون
دقایقی بعد …
خاله : سلام عزیزم ، خوبی ؟
من : مرسی خاله جون به خوبت 💗
بعد دقایقی گفت و گو …
من : خاله واقعیتش میخوام یه چیزی بگم !!
خاله : بگو عزیزم راحت باش
من : خاله قول میدی به کسی نگی ؟!
خاله : اره عزیزم بهت قول میدم💗
بدون اینکه چیزی بگم یه اسکرین شات از پیام هاش با شقایق براش فرستادم و منتظر جواب دادنش بودم ، کلی استرس داشتم …!! از یه طرف پشیمون شده بودم و از یه طرف منتظر جوابش بودم…!!
استرس کل وجودم فرا گرفته بودم و با ترس و پشیمونی منتظر پیامش بودم اما هیچ جوابی دریافت نکردم و به خودم که اومدم خالم منو بلاک کرده بود !
همون لحظه بود که انگار یه آب سرد رو من ریختن ! تنم از شدت استرس خیس شده بود ، همش با خودم زمزمه میکردم کارم تمومه ! کارم تمومه ! بدون اینکه مکثی کنم سریع از خونه خارج شدم !!
همش مشغول کلنجار با خودم بودم که اخه چرا ؟!! اخه چرا من همچین کاری رو کردم؟!!
سرم به شدت درد گرفته بود، همش با خودم میگفتم که حقمه ، نباید این کارو میکردم اصلا چیشد یه دفعه ؟! مگه از ذهنم خارج نشده بود ؟!!
ساعت ها بعد …
ساعت ها گذشت و نیمه شب بود . با استرس به خونه برگشتم میدونستم که خالم حتما تو این مدت به مادرم گفته ! صورتم سفید شده بود و با استرس از پله ها بالا رفتم و در رو باز کردم ، دیدیم هیچکسی حتی مادرم رفتار خواستی از خودش نشون نمیده … واسم عیجب و خوشایند بود ، انگار که خالم به مادرم چیزی نگفته !!؟ انگار که اصلا دنیا رو به من داده بودن ، خیالم حسابی راحت شده بود ولی واقعاا چیزی نگفته ؟! باورش برام سخت بود که خالم حرفی نزده باشه ، اخه مگه منو بلاک نکرده بود؟! واقعاا گیج شده بودم که این وسط داره چه اتفاق هایی می افته !
همش داشتم با خودم فکر میکردم که شاید خالم با نگفتن به مادرم داره رضایت خودش رو بین سکس من با خودش پذیرفته ! شاید تو رودروایسی مونده بود و به همین علت منو بلاک کرده ؟! اگه غیر از این بود حتما به مادرم حرفی میزد؟!
کم کم داشتم خوشحال میشدم یه حس شهوت آمیزی درونم رخ میداد . . . !
چند روز بعد …
بعد چند روز که موقعیتش پیش اومد شوهر خالم بعد مدتی مرخصی ، سرکار رفت ، منم از فرصت استفاده کردم اماده برای رفتن پیش خالم شدم ! تو راه با خودم میگفتم یعنی خالم درو برام باز میکنه ؟! با اتفاق هایی که تو این مدت پیش اومده در رو باز میکنه ؟! نه نه احمق ! معلومه که در باز میکنه ! به نفعه خودشه که این کارو کنه !!
وقتی به خونشون رسیدم با کمی مکث زنگ در رو زدم و منتظر بودم ببینم چی میگی ؟! ایا درو باز میکنه ؟! ولی طبق چیزی که فکر میکردم بدون حرفی فورا در رو بار کرد !!
وقتی وارد شدم بدون اینکه چیزی بگه یه سلام کوچیکی کرد و دختر خالم فرستاد تو اتاق و بهش تذکر داد که همونجا بمونه !
میدونستم که قراره اتفاق های جالبی بی افته ، وقتی برگشت منم یه سلام شهوت امیزی کردم و بدون اینکه چیزی بگه طبق انتظار زد زیر گریه !!
خواستم از این فرصت پیش اومده استفاده ای کرده باشم ، اروم بهش نزدیک شدم دستم گذاشتم رو شونش ، بهش گفتم خاله چرا داری گریه میکنی ؟! اتفاقی نیفتاده!! یکم که اروم شد گفت اتفاق از این بد تر ؟! با خنده بهش گفتم خاله من به کسی نمیگم خیالت راحت !
گفت قول میدی؟ گفتم قول میدم بین خودمون بمونه و به هیچکسی نگم!
یکم اروم تر شد و با لحن ارومی گفت مرسی ! منم خیلی با احتیاط دستم دورش حلقه کردمو و گفتم خواهش میکنم خاله جون !
با ارومی یکی از دستام از دور گردنش برداشتم با استرس به کون بزرگش نزدیک و نزدیک تر کردم و با دستام کونش لمس کردم ! کونش مثل شله بود چند دقیقه ای به همین شکل داشتم کونش مالش میدادم ! گذشت و اون یکی دست هم از روی گردنش به ارومی برداشتم و صورتم رو با احتیاط نزدیک خالم کردم و اروم و اروم تر صورتم رو به گردنش چسبوندم و گردنش مثل یه بستنی میخورم ! اون یکی دستم هم به سمت سینه هاش بردم از زیر ، سینه های بزرگش گرفتم مثل یه ترازو سینه هاشو تو دستم وزن کردم و شروع به مالش دادن کردم! کم کم داشت صدای اه ناله ش درمیومد اوفف حس شهوت کل اونجا رو برداشته بود …که یهو خالم کشید کنار با بغض بهم گفت دیگه بسه تو خواهر زادمی ! یه مکثی کردم بهش گفتم تو خالمی چه عیبی داره فقط این یکبار !!
گفت هوشنگ پدرت هم همش اینو میگفت فقط این یکبار ولی هر یه هفته که کمرش پر میشد میومد ترتیب منو میداد دیگه خسته شدم نمی تونم !! تو دلم گفتم پدرم ؟! هوشنگ ؟! درست میشنوم ؟! بدون اینکه چیزی بگم برای با خبر شدن از قضایا تظاهر کردم که همه چیو میدونم و برای فهیمدن واقعیت رو به خالم کردم گفتم خاله دقیقا چشد که این اتفاق افتاد ؟!!
خالم رو به من کرد گفت بخدا قسم اول پدرت ، هوشنگ بهم پیام داد . . .
خشکم زده بود ، حتی نمی دونستم خوابم یا بیدار ! فورا بدون خداحافظی از خونه زدم بیرون حتی نمی تونستم راه برم ، نزدیک پارک شدم روی صندلی نشستم ، داشتم اتفاق هارو با خودم مرور میکردم که یعنی چی ؟! چرا خالم فکر میکرد من رابطه اون با پدرم رو میدونم ؟! یعنی چی که خالم میگفت اول اون پیام داد ؟!
تلگرامم رو باز کردم و وارد اکانت خالم شدم ، تمام مخاطبینش رو که با هم پیام رد و بدل کردن رو زیر رو کردم اما نتونستم پدرم رو جز مخاطبین خالم پیدا کنم ، البته پیدا کردم و یه چیز عادی بود که شماره پدرم تو گوشی خالم سیو هستش اما چون هیچ پیامی بینشون نیست برام جای شک بود ؟!! با خودم گفتم حتما تاریخچه رو پاک کرده ! یا اصلا چون پاک کردن تاریخچه یه چیز زایه میشه کلا زده صحبت های پدرم با اون رو از صفحه چت پاک کرده یا …؟؟
تازه فهمیده بودم ناراحتی خالم ، اسکرین شات ها از پیام ها ، هیچکدوم ربطی به من نداره قضیه یه چیز دیگس . . . !!
یه دفعه به ذهنم رسید که پدرم یه گوشی جدا برای کارش با یه شماره جدا داره که اون رو همیشه برای کار های اداریش ازش استفاده میکنه !! یه گوشی نسبتاا قدیمی هواوی !
چندین ساعت بعد …
رسیدم خونه سریع وارد اتاقم شدم ، از لایه در داشتم مخفیانه پدرم رو نگاه میکردم که ببینم چیکار میکنه و منتظر یه فرصت بودم که پدرم از گوشی قدیمیش دور شه !
حدودا نیم ساعت گذشت و داشتم نا امید میشدم که پدرم رفت دستشویی و من فورا از فرصت استفاده کردم و سریع گوشی رو برداشتم و چون من رمز گوشی پدرم رو بلد بودم تونستم وارد تلگرامش بشم و دیدیم بله همون چیزی که انتظار میرفت پدرم با خالم پیام های سکسی زیادی رو رد و بدل کردن ! ولی چیزی که برام عجیب بود این بود چت های سکسی پدرم با خالم عین چت ها سکسی خالم با شقایق بود !! یکم گیج شده بودم ؟! سریعاا گوشی پدرم رو گذاشتم کنار و خاموش کردم و رفتم تو اتاقم و درو هم بستم ! از زیر در متوجه بیرون اومدن پدرم از دستشویی شدم و خوشبخاته چیزی متوجه نشده بود ! خیالم راحت شد ، رو تختم نشستم و وارد تلگرام ، اکانت خالم شدم و دیدم شماره شقایق تو مخاطبین های خالم در اصل شماره گوشی دوم پدرم ( گوشی هواوی ) هستش !! که خالم پدرم هوشنگ رو به اسم شقایق سیو کرده !
حالا متوجه شده بودم که در اصل قضیه من نبودم و با اسکرین شاتی که از پیام های شقایق برای خالم فرستاده بودم خالم فکر میکردم من میدونم که با پدرم هوشنگ رابطه داره ولی من که هیچی از قضایا نمی دونستم تازه فهمیده بودم شقایق همون پدرم هستش!!
اون شب رو تا روز نخوابیدم ، همش منتظر بودم که ببینم قراره چی بشه ؟!
چرا من از اول به شماره شقایق که همون شماره پدرم هستش دقت نکرده بودم ؟!!
الان باید چیکار کنم؟! چه اتقاق هایی قراره دوباره بین پدرم با خالم بی افته ؟! اصلا فکر کن صبح شده ، من باید چه کار کنم . . .؟! چه کار . . .؟!
یک روز بعد …
صبح شده بود سریع لباس هامو پوشیدم بدون اینکه لحظه ای حرفی بزنم ، صبحونم خوردم از خونه زدم بیرون ! تو فکر رفتن به خونه خالم بودم و همین کارو هم کردم !
میخواستم چون خالم شک نکنه برای اومدن به خونش از قبل هماهنگ کنم و بهش زنگ بزنم و که همین کارو هم کردم !
وقتی در رو زدم کمی بعد خالم درو باز کرد و یه سلام گرمی بهم دیگه دادیم دعوتم کرد به خونه.
همون که وارد خونه شدیم دختر خالم با خوشحالی تمام پرید بغلم با صدای بلند داد زد گفت بازم اومدی که !!! منم با لبخند رو به خودش و مادرش بهش گفتم اگه راضی باشین هر روز اینجام و هممون یهویی خندیدیم ! خالم هم رو به من کرد گفت دختر خالت خیلی نقاشی های قشنگی تا الان کشیده و بلده بکشه که حتماا بهت نشون میده و رو به دختر خالم کرد و گفت فرزانه برو اتاقت و یه نقاشی قشنگ دیگه بکش تا سوپرایزش کنی به پسر خاله نشون بده !
دختر خالم هم قبول کرد با اشتیاق فراوان برای کشیدن نقاشی رفت تو اتاقش و درو هم بست !
منم رو به خالم کردم گفتم کارت خوب بلدیاا ! خالم هم یه خنده کوچیکی کرد گفت حالا کجا هاش دیدی !
بدون معطلی اروم شلوارمو دراوردم و خالم با دیدن کیرم حیرت زده شده بود، دستمو به سمت کونش بردم و یه دستی بهش زدم و دستم انداختم تو شورتش و خواستم که یه حالی بهش داده باشم که فورا دستم کشید بیرون گفت چته حیوون نیومده میخوای منو بکنی !! بدون اینکه به حرفش اهمیتی داده باشم اروم دستم از زیر پرهنش به سمت سینه هاش بردم مالششون دادم ، سینه هاش برای من مثل اسلایمی بود که برای احساس لذت ، اون هارو همش فشار میدادم مالش میدادم جوری که به شدت داشتیم از این کار لذت میبردیم و حس شهوت داشتم بینمون موج میزد !
صورتم به سمت گردنش بردم و گردنش لیس میزدم و میخوردم …شروع کرد به اه ناله کردن …دستم انداختم تو شرتش و حسابی کصش خیس شده بود و درحال مالش دادن کصش بودم
که همچنان بعد از خوردن گردنش به سمت خوردن لباش بردم ، لباس به صورت وحشیانه ای میخوردم ، خوردن لباش برام یه دنیای دیگه ای بود ! بعد از مالش دادن کصش دستم رو از رو شرتش به سمت کونش بردم اون هارو مالش میدادم ، خالم کون خیلی بزرگ و رو فرمی داشت کونش مثل ژله حرکت میکرد و میتونستم با دستام باهاشون بازی کنم !
کم کم خودش داشت شلوارشو پایین میکشید که صدای در اومد !!
صورت دوتامون مثل گچ سفید شده بود ، از شدت استرس خشکمون زده بود نمتونستم حرکتی کنیم !!
تا به خودمون اومدیم خالم سریع بهم گفت برم تو بالکن قایم شم ! منم سریع به سمت بالکن دویدم قایم شدم و خالم هم به سمت در رفت و دید شوهرشه ، رفت تا اوضاع رو جمع و جور کنه!
بخودم که اومدم دیدم شلوار پام نیست ، یادم اومد که شلوار رو جا گذاشتم!
خالم بعد احوال پرسی با شوهرش ازش پرسید که چرا این موقع اومده؟ چون قرار بوده الان سرکار باشه !
شوهر خالم که یکم به قضیه و رفتار خالم شک کرده بود بهش توضیح داد که باید یه چیز از خونه بر میداشت …که یک دفعه … دختر خالم از در اومد بیرون و با شوق و ذوق به پدرش سلام کرد و گفت پسر خاله سام کجاست ؟! نقاشیم تموم شده ! میخوام بهش نشون بدم ! همون لحظه بود که شوهر خالم هم گفت اره منم یه کفش غریبه دیدم برام جالب بود کیه ؟! پس سام اومده؟
خالم از شدت ترس خودشو گم کرده بود و نمی دوست چی بگه ! میتونستم استرس رو حتی از صدای خالم هم حس کنم ، خودم هم استرس کمی نداشتم ! یه لحظه سکوت همجا رو فرا گرفت . شوهر خالم منتظر جواب خالم بود . . . شوهر خالم میدونست که یه بو هایی داره میاد.
همون لحظه بود که دختر خالم دوید سمت اتاقی که من تو بالکنش قایم شده بود ، شوهر خالم صداشو برد بالاتر ، این بار با یه لحن دیگه ای یه بار دیگه سوالشه تکرار کرد !!
پس سام اومده ؟! کجاست ؟!
خالم یه نگاه به بالکن کرد و زد زیر گریه ! شوهر خالم که تقریبا فهمیده بود چیشده سریع به سمت بالکن رفت و . . . بله اون منو دید ، میدونستم شوهر خالم بی غیرت اما …اون منو میکشه!! حتی نمی تونستم به چشم های شوهر خالم نگاه کنم ، خودمو گم کرده بودم ، دستام میلرزید، هر لحظه فکر میکردم که دارم به مرگ نزدیک تر میشم ، برام مهم نبود شوهر خالم منو بدون شلوار دیده برام این مهم بود که قراره بعد از این که منو بدون شلوار دیده چه اتفاقی بی افته ؟!! از اون طرف صدای گریه های خالم که میگفت بزار بره ، همچی برات تعریف میکنم سعید ! بغضم ترکید !! زدم زیر گریه ، همش از شوهر خالم طلب بخشش میکردم …شوهر خالم خشکش زده بود ، انگار که شوکی که به اون وارد شده از ما بیشتره !!
اروم از بالکن در اومدم و گریه کنان شلوارم پوشیدم ، در اون حین چشمم به دختر خاله کوچیکم خورد که که خالم چشماشو گرفته بود …!
اون قضیه دیگه تموم شده بود ، خالم همچی به شوهرش گفته بود ، همچی بین خانواده ها در میون بود ، دیگه هیچ حرمتی بین خانواده ها نمونده بود ! مامانم همچی از خیانت پدرم که با خالم تو رابطه بود میدونست ، مامانم دیگه با خواهرش حرف نمیزد و قطع رابطه کرد ، از طرفی هم همچی بین رابطه من با خالم لو رفته بود و حتی مامانم هم دیگه مثل سابق باهام نبود ، مامانم دست خواهر کوچیکمو گرفت و از پدرم هوشنگ طلاق گرفت ، پدرم هم که بسیار از لو رفتن این قضیه شوکه شده بود و از من خیلی دلخور شده بود ، اون هم دست منو گرفت و منو برای کار فرستاد شهرستان پیش اقوام ، در حال حاظر خودش هم طبق روال همیشگی تو همون خونه ساکن شده و سرکار می رفت ، شوهر خالم هم بعد از اون قضیه از خالم جدا شده مهرشو گذاشت اجرا و با پول اون برای خودش یه خونه تو همون شهر خرید !
و اون وسط هم همچی برای من بد تموم شد ، و از اون موقع خیلی کم پیش می اومد تا من خواهر کوچیک خودمو ، پدرم و حتی مادرم ببینم و به شدت از خانواده خودم دور شدم !
و الان در حال حاظر پیش اقوام پدریم تو شهرستان هستم و درس به کل رها کردم و دارم تو یه
کارگاه نجاری کار میکنم 🖤
امیدوارم از داستانی که براتون نوشتم خوشتون اومده باشه و ممنون بابت وقتی که برای خوندن این داستان گذاشتین !
نوشته: سام