بنجامین باتن
همیشه همه دوستانم از اینکه دوست دختر هاشون به مرور گشاد میشن ناراحت بودن ولی دقیقاً داستان من برعکس بود
من به صورت اتفاقی با یه خانوم نسبت جا افتاده آشنا شدم این بنده خدا هیچ ویژگی خاصی نداشت و تنها دلیل اینکه همچنان باهاش بودنم این بود که راحت می داد ناز نمیکرد و روی مخ نبود
دفعه اول که شروع کردم به ترتیب دادن انگار داشتم از تو نل کندوان رد می شدم.یه کس گشاد سینه های شل و افتاده و چربی های دور شکم خلاصه نگم که نصف دختری که میشناختم من نمی شناختم توی ذهنم تصور کردم تا بتونم آبم رو بیارم.
خلاصه از روی بی حوصلگی برای گشتن دنبال کس جدید و اینکه جهنم سگ برد حالا همین که هست حست رو میکنم به رابطه نه چندان رمانتیک خودم و اقدس خانوم ادامه میدادم
در در دفعات بعدی که از زور شق درد رفته بودم خونه خانوم تغییرات جزئی رو احساس میکردم
سینه های اقدس جون که خودش اصرار میکرد مونیکا صداش بکنم به نظرم سفتتر و شفافتر شده بود انگار رنگ پوستش خیلی جزئی سفید تر شده بود و و کسش هم تنگ تر و بعد از اینکه کردمش انگار بیشتر حال کرده بودم در همین موقع بود که تفکرات فلسفی تخمی من گل کرد. آیا چون دارم به اقدس وابسته میشم اون رو زیبا تر میبینم. آیا اقدس رفته و توی تشت انار خوابیده. آیا اینکه میگن آب واسه پوست خوبه واقعا راسته یا دروغ پسرهای دیوس هست که بتونن آبشون رو روی پستوهای دوست دختراشون بپاچن. آیا آب رفته زیر پوستش منظور همون آب من بود که از لای پاهاش رفته زیر پوستش.
در نهایت چون انسان منطقی هستم به این نتیجه رسیدم این دفعه چون غذای چرب بیشتر خورده بودم و حشرم بیشتر زده بوده بالا احتمالا به همین دلیل بیشتر حال کردم.
یادم افتاد یه عکس یواشکی از مونیکا خانوم (همون اقدس) گرفتم که واسه ممد رفیقم بفرستم. چون ممد از کس کردنها زیاد تعریف میکرد منم عکس گرفتم که براش بفرستم ولی وقتی اون سینه های شل ول و چروکیده (کشمش نشده بود خداییش) رو تو عکس دیدم فهمیدم که اگه عکس رو ممد ببینه تا دو ماه سوژه خنده اش میشم و ول کن من نیست.
دفعه بعد که میخواستم برم پیش اقدس یه کم هیجان داشتم. واقعا تصورات من از یک انسان دیگه میتونه روی دید من از طرف تاثیر بزاره. آیا شهوت زده جلوی چشمام رو گرفته. آیا اونقدر جق زده بودم که دیگه همه چی رو تار میدیدم،.با همه این افکار رفتم خونه اقدس. راستی نگفته بودم که شوهر اقدس فوت کرده بود و بچه هاش هم بزرگ بودن و کمتر پیش اقدس بودن به همین دلیل تقریبا در خونه اش همیشه. به روی من باز بود و البته در کسش به روی کیرم
از در که وارد شدم چی میدیدم. اقدس شده بود مونیکا و یه آرایش لایت خیلی زیبا. یه تاپ سفید که انگار سفیدی پوستش رو تدائی میکرد،. یه شلوار لی تنگ و چسبون. وای خدای من این همون اقدس همیشگی هست. پوست عین بلور. انگار چند کیلو لاغر شده بود. چهره اش جذاب تر و سکسی تر. وقتی لب من رو ماچ کرد هوش از سرم پرید. دستام یخ کرده بود. با خنده ای گفت هوووی. چته. سکته نکنی. بعدش بی مقدمه شروع به بوسیدن گردنم شد. دستاش رو حلقه کرد دور کمرم و رفتیم روی تخت. وقتی تاپش رو کنار زدم یه سوتین مشکی دیدم که با شرت مشکی و پوست سفید چنان کنتراستی ایجاد کرده بود که چشمانم سیاهی میرفت. بعد از اینکه سینه هاش رو تو دستم گرفتم مطمئن بودم هرگز چنین سینه خوش فرمی و گلبهی رنگی رو قبلا توی دستم نگرفتم. چنان وحشیانه میخوردم که انگار نه انگار من یه پسر سی و دو ساله ام که دارم ممه یه زن میلف رو میخورم. موقع فرو کردن کیرم توی کسش که دیگه مطمئن بودم من توهم زدم که نمیتونم کیرم رو بفرستم توی کسش. با یه وانت انار هم نمیشد اون کس گشاد رو اینجوری تنگ کرد. وقتی به هر زوری کیرم رفت داخل دیدم که اقدس انگار به زور داره تحمل میکنه که جیق نکشه. باز هم افکار تخمی من. نکنه بنا به دلایلی که خودم نمیدونم کیرم متورم شده و اقدس نمیتونه تحمل کنه. باید با خطکشی چیزی کلفتی کیرم رو اندازه میگرفتم تا مطمئن بشم ولی تنگی اون کس و سفیدی اون سینه و نوک صورتی اجازه هیچ تفکری نمیداد. چنان لذتی بردم که هیچ جن و انسی تا الان به ذهنش هم نرسیده. وقتی ابن رو پاچیدم روی سینه هاش چنان آهی کشید که انگار تیر رو از پاش بیرون کشیدی. وقتی ولو روی تخت افتاده بود یه لحظه فکری به سرم زد و به ترفندی چند عکس مخطلف از بدن مونیکا جونم گرفتم. از هر جا که میشد و فکر کنی. مونیکا هم احتمالا متوجه شد و لی کمتری اهمیتی براش نداشت.
وقتی برگشتم خونه و عکسها رو داشتم میدیدم با اون عکسی که قبلا برای ممد گرفته بودم مقایسه کردم. مطمئن بودم این دیگه توهم نیست. عکس قبلی همون زن سینه آویزون و شکم شل و ول بود و عکس جدید همون مونیکا سکسی سکسی
. خیلی جالب بود. اقدس کمتر از شیش ماه از یه زن گشاد تبدیل شده بود به مانکن.
ولی چه جوری. با چه نسخه ای. کدوم جراح پلاستیکی یا کدوم دکتر علفی تونسته بود این چنین معجزه بکنه. چرا بقیه زنها و مرده نمیتونن هیکل خودش رو این مدلی کنند…
دفعه بعد که رفتم خونه مونیکا باز هم جذابتر دیدمش. نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و ازش پرسیدم. جوابی که داد رو البته قبول نکردم. ولی همه چی جور در میومد. بهم گفت من بنجامین باتن هستم. گفتم اون که مرد بود. گفت من اقدسشون هستم. هیچ کس تا اون موقع من رو اینجور اسگل نکرده بود ولی وقتی خودش بهم گفت. من برخلاف همه زنها بعد از هر سکس تنگ تر و تنگ تر میشم. سینه های من سفت تر و جوونتر میشه. پوستم صاف تر و شفافتر میشه. و شهوتم زیادتر و زیادتر میشه.
مهم نبود چه قدر این جواب تخمی بود ولی رضایت خاطر من رو جلب میکرد. حالا میتونستم با هر بار گاییدن نه تنها با کس گشادتری رو به رو نباشم بلکه سینه های نازتری انتظارم رو میکشید. جوووون عجب نعمتی.
خیلی خوش به حالم شده بود ولی نمیدونستم که شاهنامه آخرش خوش است. (شاید هم نیست) . چشمتون. روز بد نبینه هر بار که میرفتم اون کس تنگتر و تنگتر میشد. تا جایی که مونیکا از درد به گریه میافتاد. سینه ها کوچیک تر و سفتر میشد. کمر لاغتر تر و انگار داشتم یه دختر نوجوون رو میکردم. کار به جایی رسید که وقتی داشتم مونیکا رو میکردم از درد غش کرد. واقعا مسخره بود. هر بار تنگتر از دفعه قبل. سینه ها کوچیکتر. ناز و ادا بیشتر. دفعه آخر واقعا داشت عین یه دختر بچه برای ندادن بهونه میآورد و ناز میکرد و جیق میکشید… بگذریم که به هر دروغ و کلکی بود باز هم اون کس تنگ رو کردم ولی دیگه نمیشد این روند رو ادامه داد. تازه فهمیدم که گشاد شدن کس در هر مرحله نه تنها بد نیست بلکه خیلی هم مزیت هست. زنگ زدم به ممد. گفتم ممد شماره یه دونه از اون خانومهای محترمی که پول میگیرن و خدمات جنسی ارائه میدن رو بده به من. ممد عد از یه ربع مسخره کردن که عرضه زدن مخ یه پیرزن رو هم نداری یه شماره بهم داد. رفتم یه زن سن بالای دیگه. و شاید یه داستان غیر قابل باور دیگه.
نوشته: مهندس