ذهن کثیف مرد همسایه

سلام دوستا عزیزم بااینکه نمیشناسمتون امیدوارم حال دلتون خوب باشه. من نیکا هستم 23 سالمه از تهران، اولین بارمه مینویسم قصدم از این داستان واقعی فقط و فقط سبک شدنمه که این موضوع یک ساله تو دلم سنگینی کرده. در آپارتمانی که زندگی میکردیم یک سال پیش ،مرد همسایمون حدودا 59،60 ساله یه مدت بود نگاهاش روم سنگینی میکرد ولی فکرشم نمیکردم ذهنیَتِش تا این حد کثیف باشه ، یک روز برفی از در خونه رفتم بیرون به سمت باشگاه داخل کوچه یک ماشینی بوق زد کنارم نگاه کردم دیدم اقای فرجی همون همسایمون. گفت هوا سرده دختر بشین برسونمت گفتم ممنون میرم خودم گفت میرسونمت ،منم از خدا خواسته چون واقعا سرد بود ، نشستم ، گفت دوروز پیش دیدمت چند بار یه ماشینی میبره و میرسونتت. گفتم خب… وسط حرفم گفت ،درک میکنم خودم منم دیگه چیزی نگفتم. وقتی گفت حقیقتش مدتیه ازت خوشم اومده مغزم هنگ کرد و یک لحظه تمام محبتای زنش که برامون آش های خوشمزه میاورد و … از جلو چشام رد شدن و عصبانی شدم گفتم نگه دارید پیاده شم گفت صبر کن حرفام تموم شه گفتم نمیخوام بشنوم حیف اون زن. دستشو گذاشت روی رون پام گفت عزیزم… گفتم بکش کنار دستتو عصبانی شد گفت به پدرت میگم هرروز کی مبرسونتت گفتم هر غلطی میخوای بکن گوشیشو دراورد شماره بابامو گرفت یک بوق خورد و گفتم قط کن. تصور اینکه بابام واقعا میفهمید دیگه نمیذاشت پامو بیرون بزارم برام سخت بود . گفت میریم خونمون اول تو وارد شو مستقیم برو دم واحد ما ، منم همینکارو کردم بغض و ترس داشت خفم میکرد ، خانمش رفته بود خونه دخترش ،بچه هاشم سرکار بودن. وقتی لباشو نزدیک لبام کرد حالم داشت از سیبیلاش بهم میخورد ،شروع کرد به لب گرفتن اون لذت میبرد و من چندشم میشد، پالتو و لباسمو دراورد تا اومد سوتینمو باز کنه با التماس گفتم خواهش میکنم دیگه بسته یهو پاشد گفت کیرمو ببین داره شلوارمو پاره میکنه اینجوری ول کنم؟ ادامه داد یه مدته تو نخ کون و ممه هاتم که همیشه کیرمو سیخ میکنه ، نگاه کردم دیدم کیرش برعکس خودم گنده که ترسیده بودم گفت اخمتو باز کن . سینه هامو وحشیانه دراورد و خورد رسید به گردنم و گوشم که چنان میخورد و لیس میزد باتمام عصبانیت وا رفتم، وقتی داشت کمربندشو باز میکرد چشامو بستم کیرشو گذاشت دم دهنم گفت بخور چشامو باز کردم با دیدن کیرش وحشت کردم واقعا گنده و کلفت ،گفتم نمیخورم گفت زنگ میزنم، خوردم شلوارمو دراورد و پاهامو گرفت بالا گفت عاشق کلوچه هاتم خورد و ملچ ملوچ میکرد تو حال خودم نبودم ‌…یهو انگشتشو تا نصف کمتر کرد تو کصم که داد زدم نه ، دخترم . پارش نکن خواهش میکنم ، یه تف انداخت دم کونم و کیرشو یهو وحشیانه کرد تو کونم از درد نفسم رفت انقدر محکم تلمبه میزد که نا نداشتم …

نوشته: نیکا

دکمه بازگشت به بالا