کفتر جلد
روزهای تعطیل مث چهاردهم و پانزدهم خرداد روزهای کاسبی تو شماله. مسافر فت و فراوون و هر قیمتی که بگی هم کرایه میکنند. خدا بیامرز بابام ذهن اقتصادی خوبی داشت. خونه کلنگی مون رو که درفاصله صد متری دریا بود زد زمین یه سه طبقه ساخت. طبقه دوم یه ویلای دو خوابه لوکس، طبقه اول هم یه آپارتمان دوخوابه برای خودمون، طبقه همکف هم یه مغازه درآورد که تبدیل شد به پر مشتری ترین سوپر محل و کرایه اش درآمد خوبی شده بود. یه سوئیت کوچولو پشت مغازه درآورده بود که به اتاق دوازده متری و یه آشپزخونه و دستشویی حموم کوچولو هم داشت.
بیشتر مواقع سال ویلا طبقه دومی پر بود. اما تو روزهای پر مسافر طبقه اول رو هم خالی میکردیم و میومدیم تو سوئیت و طبقه اول رو هم کرایه میدادیم. از شوهرم که طلاق گرفتم اومدم پیش مادرم که دیگه برای کرایه دادن و تمیز کردن ویلا خیلی پیر شده بود. بعد از مردن مادرم از کرایه مغازه و ویلا ها اموراتم میگذشت و درآمدم کافی بود. گاهگداری هم به مسافرها یه حالی میدادم و پول خوبی میگرفتم.
اون شب هم به برکت سالروز مردن خمینی شمال خیلی شلوغ بود و من هم هر دو تا واحد رو کرایه داده بودم. یهو محسن پسر عمه ام زنگ زد و گفت: «فرخنده، واحد خالی نداری، هر چی میگردم جای خالی گیر نمیاد.» گفتم: «وا، محسن تو که غریبه نیستی، بیا من تو سوئیت تنهام.» گفت:«آخه با کسی هستم.» یه لحظه به خودم گفتم خاک بر سر احمق بی شخصیتت کنن که اینجوری خودت رو ضایع کردی. اما به روی خودم نیاوردم و گفتم:«اشکال نداره، با مهمونت بیا، الان بارون هم داره میاد. بیا اینجا زنگ میزنم به بر و بچ یه جا برات پیدا میکنم.»
محسن چند سالی بود بعد از مرگ پدر و مادرش تهران زندگی میکرد. وضع خوبی داشت و دختر باز و زن باز قهاری بود. دو سال از من بزرگتر بود و از موقعی که سیزده سالم بود عاشقش بودم. اون هم اینو خیلی خوب میفهمید و اولین بار پونزده سالم بود که منو راضی کرد و تا الان که چهل و یک سالم هست هر موقع که خواسته در خدمتش بودم. حساب دقیقش رو داشتم. صد و هفتاد و شش بار بهش داده بودم. پونزده بار اون اوائل که دختر بودم فقط از عقب و بقیه اش از جلو و عقب. اوائل بهم وعده ازدواج میداد، ولی بعد زد زیر حرفش، بابام با اصرار منو به حمید شوهر داد. اینجا ارتباط با محسن بزرگترین ضربه رو بهم زد و حمید که فهمیده بود من با محسن رابطه دارم طلاقم داد.
محسن و دختری که باهاش بود رو به سوئیت راهنمایی کردم. دختره حداکثر بیست و دو سه سالش بود و محسن اون رو منشی اش شبنم معرفی کرد. شبنم اگرچه خوشگل بود ولی از این دخترهای فنچ بود، قد حدود صد و پنجاه و وزن حدود چهل و پنج کیلو. در مقابل هیکل تنومند و قد بلند محسن که البته نزدیک به دو برابر اون هم سن داشت بیشتر به پدر شبنم شبیه بود تا دوست پسرش. هر دو مست بودند و اینکه چطوری محسن رانندگی کرده بود تا خونه من معلوم نبود. محسن شیشه ودکا رو درآورد که تا نصفه خالی شده بود. برای خودش و دختره یه پیک ریخت و خواست برای من هم بریزه که نزاشتم. گفتم:«من یه دقیقه میرم از این سوپریه ،مستاجرم، یه چیزی بخرم زود میام.» رفت و برگشتم سه دقیقه شد و از تو حیاط رفتم و برگشتم. وقتی اومدم تو دیدم محسن و دختره دارن لب میگیرن. آروم اومدم تو و مستقیم رفتم تو آشپزخونه. به نظر اینقدر مست بودن که اصلا منو ندیدن. دختره که به نظر خیلی حشری میومد بی مقدمه شلوار محسن رو کشید پایین و کیر شق محسن رو درآورد و گفت:«اوف ببین قرص سیدنافیل چی ساخته.» محسن گاهی اوقات از قرصهای ترکیبات ویاگرا استفاده میکرد. دختره با وجود مستی با همون حالت کشیده گفت:«این خانمه ، دختر داییت نیاد یه موقع» محسن با بیتفاوتی گفت:«بابا این کفتر جلد خودمه، صد بار تا حالا از کس و کون کردمش.» هیچکدوم سرشون رو نچرخوندند که منو تو آشپزخونه ببینند. خیلی تحقیرآمیز در مورد من حرف زد. خیلی بهم برخورد، ولی راست میگفت، هر کاری خواسته بود با من کرده بود و الان مثل یه دستمال کثیف منو به گوشه ای انداخته بود. هر دو لخت شدند، دختره پستانهای کوچک و زشتی داشت ولی کس صورتی رنگ قشنگی داشت. کمی محسن براش کس لیسی کرد. محسن هیچ وقت کس لیس خوبی نبود. مثل همیشه خودخواهانه خیلی سریع کیرش رو فرو کرد تو کس دختره. خیلی سریع ریتم خودش رو پیدا کرد و کیر کلفت و بزرگ محسن تا اعماق بدن دختره ریقو فرو میرفت. ناگهان دختره با حالتی شبیه به خواهش گفت:«محسن از کون میکنی؟» محسن با خوشحالی گفت:«عاشق کون تنگت هستم» و بعد بدون مقدمه کیرش رو فرو کرد و دختره فریادش رفت هوا. محسن با شدت میکرد. عادت داشت کیرش رو تا ته فرو میکرد. یک دقیقه بعد دختره رو کیر محسن نشست و کیر محسن رو تا ته کرد تو کونش. انصافا کونده خوبی بود و از شدت مالش کسش میشد حدس زد که نزدیکه به ارضا هست و بعد هم با چند تکون شدید ارضا شد. کونش کاملا گشاد شده بود. اما محسن همچنان محکم میکرد تا آبش رو ریخت تو کون دختره. هر دو از شدت مستی از حال رفتن.
این اولین بار بود که در زندگی یه فیلم پورن رو از نزدیک میدیدم. به دختره حسادتم میشد. هم خیلی بهتر به محسن حال داده بود و هم خیلی بهتر کام گرفته بود. مجبور شدم برای کثیف نشدن زندگیم خودم آب محسن رو که از کون دختره میچکید تمیز کنم. زیر سرشون بالش گذاشتم و روشون پتو کشیدم. انصافا تحریک هم شده بودم. رفتم یه دوش گرفتم و با کسم بازی کردم تا ارضا شدم. آخرین بار دو ماه پیش با یه مسافر مجرد خوابیده بودم. با خودم فکر میکردم چقدر تنها و چقدر بدبختم.
صبح که محسن و شبنم رو راهی میکردم هر دو شون پرسیدند که وقتی از فروشگاه برگشتم در چه وضعیتی دیدمشون که بهشون گفتم پتو رو خودتون کشیده بودید و چیزی ندیدم. اصلا دلم نمیخواست حرفی بزنم.
همینطور که ماشین محسن دورتر و دورتر میشد تصمیم گرفتم که دیگه کفتر جلد کسی نباشم.
نوشته: همشهری کین