بات پلاگ
دیگه تحملم تموم شده بود. پنجشنبه هفته دیگه درست یک سال میشد که من با داریوش رابطه “اس ام” داشتم. بکارت برام مهم بود و سکس از پشت هم نمیخواستم چون دردش برام قابل تحمل نبود. داریوش گفته بود از بات پلاگ استفاده کنم اما اگر میتونستم بذارم خب کیر داریوشو میکردم توی کونم. رابطه ما همه چیز داشت جز سکس و از کیر داریوش فقط دهنم نصیب برده بود. ارضا شدن های بدون دخول دیگه داشت حالمو بهم میزد. من دلم یه سکس کامل میخواست و بعد از رد کردن پیشنهاد بات پلاگ، داریوش فقط یک پیشنهاد داشت که ازدواج کنم.
-مزخرف میگی. من کیسی رو میخوام که به گرایشم نزدیک باشه
نمیتونی هم خررو بخوای هم خرما
قطع کردم. حوصله حرفای تکراری نداشتم.
حدود ظهر بود که کافه کم کم شلوغ میشد. دوستام رفته بودن و فقط من و سپیده مونده بودیم. یه فنجون قهوه ترک دیگه سفارش دادم و به چشمای سپیده نگاه کردم. با وجودی که چند سال از من بزرگتر بود و تجربه تلخ طلاقو داشت اما بهترین دوستم بود و از همه چیز زندگی من خبر داشت. یه زن سفید تپلی جذاب که اگر پسر بودم حتما هر شب باهاش سکس میکردم. سینه هاش برخلاف سینه های من درشت و خواستنی بود. یادم نیست از اول سلیقه ما شبیه هم بود یا به مرور و بعد از سالها دوستی شبیه هم شده بودیم. تنها تفاوت ما این بود که سپیده لزبین بود و من از لز کردن خوشم نمیومد. قهوه منو روی میز گذاشتن و برای سپیده هم دمنوش ترش آوردن. عاشق طعم ترش بود.
حق با داریوشه گلم. فقط همین دو راهو داری.
-نمیخوام
آخرش که چی؟ شاید تا پنج سال دیگه هم کیس ازدواج خودتو پیدا نکنی. میخوای همینجوری کس و کونتو آکبند نگه داری؟
یه کم قهوه خوردم. هروقت عصبی میشم قهوه زیاد میخورم.
تازه وقتی هم ازدواج کنی افسوس میخوری چرا این همه سال از این لذت خودتو محروم کردی. نکنه به داریوش اعتماد نداری؟
-نمیدونم چیکار کنم. دیگه حال اس ام هم ندارم. بهش اعتماد دارم وگرنه اسلیوش نبودم اما در مورد کون فرق داره. خودش میگه اگر بذاری بکنم توش دیگه بیرون آوردنش دست خودم نیست. یعنی تا جر نده ول نمیکنه. حدود یه هفته اس داریوشو می پیچونم.
سپیده لبخند تلخ قشنگی روی لب هاش نشست که کمی شبیه پوزخند بود.
-مسخره ام میکنی؟
نه عزیزم. مسخره چرا؟ یاد دوران متأهلی خودم افتادم. منم دوران مجردی از ترس دردش از کون دادن فرار میکردم. ولی همون شب عروسی جوری از کون منو کرد که تا یه هفته نمیتونستم درست بشینم. حرفی هم نمیتونستم بزنم چون شوهرم بود. اینجا ایرانه عزیزم. تو زیاد از حد آرمانگرایی.
-میدونم. صد بار برام تعریف کردی. متاسفم گلم
سکوت تلخی بینمون افتاد.
+آرزو جانم؟ یه راه دیگه هم هست…
بالاخره تسلیم شدم. به داریوش که نمیتونستم اعتماد کنم برای باز کردن کونم. خودمم نمیتونستم. تا یه ذره دردم میگرفت بیخیال میشدم. ناچار به سپیده اعتماد کردم و شرط گذاشتم فقط بازم کنه اما لز نکنیم. قبول کرد. حدود یک هفته هر روز میرفتم خونه سپیده. روز اول ازش خواستم مثل داریوش دست و پامو ببنده تا مجبور بشم تحمل کنم. با انگشت شروع کرد و بات پلاگ های باریک و کوچک و هر روز بزرگترش میکرد. واقعا دردش برام قابل تحمل نبود. نمیدونم چند بار ولی از درد و سوزش کونم زیاد جیغ زدم و گریه کردم و سپیده با صبوری ادامه میداد.
بالاخره روزی که با داریوش قرار داشتم رسید. سپیده گفت قبل از اینکه بری اونجا بیا پیش خودم. یه کم کونمو آماده کرد و بعد یه بات پلاگ خیلی جذاب که انتهاش شبیه دم روباه بود برام گذاشت و پرسید میتونم باهاش راه برم؟ که گفتم آره. گفت با همین برو پیش داریوش.
از در که اومدم داخل، داریوش روی کاناپه نشسته بود و اخماش توی هم بود. با حرکت دستش اشاره کرد که لخت بشم. میدونستم که بعد از دو هفته غیبت تنبیه میشم اما اون هم خبر نداشت که امروز میتونه کونمو بکنه.
زیر نگاه تند و تیز داریوش لباسامو درآوردم. رو به روش بودم و نمیتونست دم روباهمو ببینه. با اشاره اش به سمتش رفتم. جلوی پاهاش دو زانو نشستم. بات پلاگ توی کونم جا به جا شد که یه کم درد احساس کردم ولی به روی خودم نیاوردم. دست های داریوش جلوی دهنم بود و شروع کردم به لیس زدن انگشت هاش. همونجور که به چشمام زل زده بود با دست دیگه اش زیپ شلوارشو کشید پایین و با دستش کیرشو درآورد. هنوز خوابیده بود. به موهام چنگ زد و سرمو کشید بین پاهاش. نگاهم به کیرش تغییر کرده بود. یعنی این کیر خوشمزه امروز میرفت توی کونم؟ لبمو به کلاهک کیرش چسبوندم و شروع کردم مکیدن و لیس زدن. داریوش که سرشو عقب داده بود دوباره به صورت من نگاه کرد و مردمک چشمشو تعقیب کردم که به سمت دیدن اندامم پیش میرفت. انگار چشماش چهار تا شد. کیرش که حالا نصفه نیمه شق شده بود از دهنم بیرون کشید و گفت:
بچرخ ببینم
چهار دست و پا روی زمین چرخیدم. کونم درست مقابل صورت داریوش بود و دم روباه جلوه قشنگی بهش داده بود. سیلی محکمی به کونم زد.
این کاره کیه؟
-خودم
امکان نداره. راستشو بگو وگرنه بدجور تنبیه میشی
-به جون مامانم کار خودمه
میدونستم اگر بگم کار یکی دیگه بوده رابطه ما تموم میشه حتی اگر بگم کار یه لزبین بوده. این یه راز بود که باید بین من و سپیده حفظ میشد. حداقل تا زمانی که با داریوش بودم. تمام وجودمو جمع کردم که زیر حرف ها و تنبیه ها مقاومت کنم تا باور کنه خودم خودمو گشاد کردم. ضربه کمربند که روی کونم فرود اومد یک لحظه نزدیک بود اسم سپیده رو به زبون بیارم ولی با جیغ زدن خودمو خالی کردم. میدونستم اگر چند لحظه دیگه دووم بیارم با وجود کون قمبل شده ام مقابلش، بالاخره مقاومتش میشکنه و دست از حرف کشیدن برمیداره و میوفته به جون کونی که یک سال انتظار کشید تا بکنتش. ضربه بعدی کمربند اشکمو جاری کرد اما زبونم باز نشد. دم روباهمو از کونم کشید بیرون و پرت کرد گوشه سالن و چیزی که حسرتشو داشتم حس کردم. داغی کیر کلفت داریوش. واقعا کرد توش؟ چقدر داغ و لذتبخشه. لذتش برام انقدر زیاد بود که توجهی به سوزش و درد کونم به خاطر کلفتی کیرش نداشتم. سپیده راست میگفت سالها بعد حسرت میخوردم که چرا این لذتو از خودم محروم کردم.
سرمو روی زمین گذاشتم و به حالت سجده موندم. شدت ضربات داریوش بیشتر و بیشتر میشد. سینه هام میلرزید و وجودم داشت به آرامش میرسید. آرامشی که حالا حالاها بهش نیاز دارم.
تمام. 🙏 😎
نوشته: Sina101s