استخر پر ماجرا (۱)
دانشجو بودم و کنار درس خوندنم توی یه مدرسه غیرانتفاعی کلاس تست حسابان داشتم. توی آزمونهای هفتگی که میگرفتم همیشه جزء نفرات برتر بود، یه روز بعد از کلاس اومد پیشم و گفت:« شما خیلی خوب درس میدین، واسه همین تست ریاضیم رو خوب میزنم» من هم گفتم خودت هم استعدادش رو داری و مطمئنم رتبه کنکورت هم خوب میشه … رتبه دورقمی کنکور شد و رفت دانشگاه شریف، ارتباطمون با هم خیلی خوب بود و دوستهای خوبی شدیم …
هفت سال بعد
رفاقت من و سروش هفت ساله شده بود و خیلی با هم وقت میگذروندیم تا اینکه من ازدواج کردم و مثل قبل همدیگه رو نمیدیدیم، شب عروسی من و مهسا هر چی منتظرش بودم نیومد. وسطای عروسی، باباش رو دیدم که تنها اومده بود و کادو داد و رفت. سراغ سروش رو ازش گرفتم که گفت رفته با مادر و خواهرش استانبول. من هم خیلی دلگیر شدم و به سروش پیامک دادم که بی نهایت بی معرفتی…
یک سال بعد از عروسی
اسمش افتاد روی صفحه گوشیم، سروش زنگ زد و برای تولدش من و مهسا رو دعوت کرد البته بعد از کلی معذرت خواهی و التماس. من هم گفتم باید ببینم مهسا راضی میشه بیاد یا نه چون ازت دلگیره.
به مهسا قضیه تماس سروش و جشن تولدش رو گفتم و همونطور که انتظار داشتم گفت نه.
سروش خیلی دوست داشت ما توی تولدش باشیم و هر روز پیگیر بود و من هم جوابم نه بود. روز چهارم دیگه کلافه شد و از من شماره مهسا رو خواست تا خودش با مهسا صحبت کنه. با اجازه مهسا شماره اش رو دادم به سروش تا خودش مهسا رو راضی کنه.
شب بعد از شام با مهسا داشتیم سریال میدیدیم که برای مهسا توی تلگرام پیام اومد، مهسا گوشیش رو برداشت و غرولند کنان گفت:« ای بابا! عجب سیریشیه ها، از ظهر پشت سر هم داره پیام میده سروش، جوابش رو هم نمیدم، اونم ول کن نیست» گفتم خب جوابش رو بده دیگه تا ول کنه وگرنه سروش پشتکارش خیلی زیاده، بیخود نیست که رتبه دورقمی کنکور شده.
بالاخره بعد از دو روز اذیت کردن سروش توسط مهسا که میخواست تلافی نیومدنش به عروسی ما رو بکنه، مهسا حاضر شد که توی تولد سروش شرکت کنیم.
مهسا شب تولد سروش یه پیراهن دکلته تا بالای زانوش پوشیده بود و با یه میک آپ ساده و دلنشین داشت توی جشن تولد خودنمایی میکرد، سروش هم که با کلی تلاش مهسا رو راضی به حضور توی جشنش کرده بود، دائم دور و بر مهسا میچرخید و شیرین زبونی میکرد تا به قول خودش مهسا دیگه ازش دلخور نباشه. چندباری هم با مهسا رقصید تا حسابی مهسا رو سر ذوق آورده باشه.
آخر مراسم هم سروش تا ماشین بدرقمون کرد و قول یه دورهمی سه نفره رو از مهسا گرفت …
سه هفته بعد از تولد سروش
ساعت ۸ شب بود، بعد از یه روز کاری سخت و ترافیک سرسام آور چهارشنبههای تهران، رسیدم خونه. مهسا ته چین درست کرده بود و منتظر من بود تا بیام و شام رو بیاره. بعد از شام و جمع و جور کردن وسایل سفره، نشستیم پای سریال با مهسا که سروش زنگ زد که بیاین خونه ما دور هم باشیم. من هم گفتم الان خیلی خستهام و اصلا حسش نیست. گفت اصلا خودم میام دنبالتون تا بریم استخر خونه مون تا تو هم خستگیت در بیاد. گفتم سروش، مهسا راضی نمیشه ها، گفت اون با من.
به مهسا گفتم، سروش میگه بریم استخر، گفت از صبح داره هی به من میگه منم گفتم اگه ایمان قبول کنه باشه، حالا تو نظرت چیه؟ گفتم من که بدم نمیاد یه تنی به آب بزنم اگه پایهای باشه قبول.
سروش نیم ساعتی بود که رسیده بود و تا حاضر شدن مهسا اومده بود پای ماهواره و داشت کانالا رو بالا و پایین میکرد که یه شبکه داشت کارتون اسمورفها رو نشون میداد، مهسا شربت آورد که تلویزیون رو دید و گفت: اااا، عوض نکن من این کارتون محبوب بچگیهامه! سرم توی گوشی بود که دیدم ای دل غافل سروش رفته توی کانالهای پورن و این کارتون اسمورفها از نوع فیلم سوپره!
تا به خودم بیام و کنترل رو بقاپم از دستش، رفت روی صحنهی پورن و سروش و مهسا زدن زیرخنده و مهسا یه جیغ زد و پاشد رفت توی اتاق و من رو صدا کرد که ایمان لطفا اینو برام ضبط کن بعدا ببینم خیلی باحاله. اومدم بیرون و کنترل رسیور رو گرفتم و هارد رو به رسیور وصل کردم و زدم ضبط بشه. سروش گفت مهسا جون خوشش اومد؟ گفت خفه شو تو با این کارات! آدم اجازه میگیره خونه بزرگترش بعد دست میزنه به همه چی…
مهسا از پشت در اتاق صدا زد که بچهها جایی که نمیریم بعد از استخر میخوام ببینم چه جوری لباس بپوشم و ما هم گفتیم راحت باش و چند لحظه بعد مهسا با یه لگ براق و نیمتنه و مانتو جلو باز با ساک وسایلش اومد بیرون و گفت من حاضرم. نگاه مهسا افتاد به تلویزیون و من و سروش تازه فهمیدیم که ای بابا روی همون کانالهاس و اسمورفها مشغول سکس هستن و ما سه تا نظارهگر …
سروش از وقتی علاقه مهسا به سکس اسمورفها رو فهمیده بود، سعی داشت فضا رو با حرفهاش سکسی کنه و دیگه سه تایی مشغول چرت و پرت و کسشر گفتن بودیم تا پرادو سروش وارد پارکینگ برجشون شد و از اونجا رفتیم طبقه پایین برای استخر …
ادامه…
نوشته: ایمان