پَسماندهای یک جنایت
از پس دود سیگارش به اندام زن خیره شده بود. زن کاملاً برهنه درست مانند یک پالتوی بلند، روی پشتی صندلی افتاده بود. باسنش بالا آمده بود و زیبایی برجستگی و شکاف باسنش بیشتر به چشم میآمد. سینههای درشتش همسو با صورت و موها به سمت نشیمنگاه صندلی آویزان شده بود. بدن زن هنوز گرم بود.
ـ کارآگاه چاپمن!؟ با اجازه شما من برم به پلیس زنگ بزنم…
فیلیپ چاپمن بدون آنکه چشم از اندام زن بردارد میان کلام زنِ صاحبخانه گفت:
ـ اصلاً… پلیس فقط مدارک جنایتو از بین میبره. خودم بعد از اینکه کارم تموم شد خبرشون میکنم. بهتره شما هم برید واحد خودتون. به کسی هم چیزی نگید.
ـ چشم کارآگاه.
زن صاحبخانه رفت. فیلیپ سیگارش را نصفه در زیرسیگاری خاموش کرد بدون آنکه متوجه باشد که یک فیلترسیگار نصفه از جنس سیگار خودش قبلاً در زیرسیگاری خاموش شده بود. در خانه را قفل کرد و به سمت صحنهی قتل برگشت.
صحنه قتل عجیب بود؛ هم شبیه خودکشی بود و هم شبیه قتل. لیوان آب و قرصهای روی میز نهارخوری نشان از انگیزه زن برای خودکشی داشت اما افتادن زن روی صندلی به این شکل بیشتر نشان از تجاوز قبل از قتل بود. فیلیپ خیلی سریع تمام خانه و احتمالات را بررسی کرد. مدرکی دال بر قتل پیدا نکرد.
کلافه بود.
آرام برگشت به سمت صندلی خودش و نشست. دوباره سیگار روشن کرد و به اندام زن خیره شد. سخت بود چشم برداشتن از اندامی به این زیبایی با سینههای درشت و مقاوم در برابر هر فشاری. نوک پستانها ناخودآگاه هر لبی را به مبارزه میطلبید. باسن خوشفرم که هر مردی آرزوی حتی یکبار لمس آن را داشت.
زن مهربان بود و تنها زندگی میکرد. همیشه لبخند به لب داشت. فیلیپ که دو طبقه بالاتر از خانهی زن ساکن بود بارها او را دیده بود و همیشه با دیدنش تحریک میشد و ناخودآگاه آلت شق شدهاش را با دست از روی شلوار جا به جا میکرد. و حالا این زن، لخت روبروی فیلیپ افتاده بود.
سیگارش را نصفه خاموش کرد. کتش را درآورد و آستینهای پیراهنش را بالا زد و به سمت جنازه زن حرکت کرد. دستش را روی باسن زن گذاشت. هنوز بدن گرم بود یعنی کمتر از یکی دو ساعت قبل، زن زنده بوده. آرام باسن زن را نوازش کرد و انگشتش را میان شکاف باسن زن کشید. با انگشت سوراخ باسن را لمس کرد و به سمت باسن زن برگشت و نگاه کرد. با فشار بیشتری سوراخ را لمس کرد. نرم بود. قطعاً قبل از قتل، آمیزش اتفاق افتاده بود. واژن زن را هم نگاه کرد و خیلی ملایم با دو انگشت بازش کرد و سوراخش را بررسی کرد. حدسش درست بود؛ قبل از قتل آمیزش مقعدی و واژن رخ داده بود.
بلند شد و به سمت سر زن رفت. موهای بلند زن را با دست چپ جمع کرد و صورت زن را بالا نگه داشت. چشمان زن بسته اما دهانش باز بود. انگشتش را داخل دهان زن کرد و بعد مزهمزه کرد. مزهی شور و عجیبی داشت اما نگاه فیلیپ روی سینههای درشت زن قفل شده بود. انگشتش را از دهان درآورد و با دست، یکی از سینهها را گرفت و آرام فشار داد. حس فوق العادهای داشت. موهای زن را رها کرد و آلتش را از روی شلوار جا به جا کرد و با دو دست سینههای زن را گرفت و آرام فشار داد. چشمانش را بسته بود. چه حس بینظیری داشت. آرام دستش را به سمت نوک پستانهای زن بُرد و فشار داد. آه آرامی کشید.
بلند شد و بدون معطلی شلوار و شورتش را پایین کشید. کیر فیلیپ درشت و سفت شده بود. موهای زن را گرفت و صورتش را بالا آورد. خیلی ملایم کیرش را داخل دهان زن فرو کرد. راضی نشد. با یک دست فک زن را آرام بست تا دندانهای زن به کیرش سابیده شود و مشغول عقب و جلو کردن کیرش در دهان زن شد. چشمانش را بسته بود و آرام تلمبه میزد.
نفس عمیقی کشید و موهای زن را رها کرد و کیرش را از دهان زن بیرون کشید. تحریک شده بود و هنوز دلش میخواست. به سمت باسن زن رفت. کیرش را درست مقابل واژن زن گرفت و با دست دیگرش صندلی را نگه داشت. بدون معطلی کیرش را تا انتها در کُس زن فرو کرد و بلافاصله شروع به تلمبه زدن کرد. چند ثانیه محکم عقب و جلو کرد بعد بیرون کشید و با تمام قدرت آلتش را در مقعد زن فرو کرد. دیگر هیچچیز دست فیلیپ نبود. نمیتوانست جلوی شهوتش را بگیرد. با دست صندلی را گرفته بود و محکم و بدون توقف تلمبه میزد. شدت ضرباتش بیشتر شده بود و ناگهان آهی کشید و متوقف شد. آرام کیرش را از مقعد زن بیرون کشید. آب منی بلافاصله از سوراخ باسن زن بیرون ریخت. چند دستمال کاغذی برداشت و کیر خودش و باسن زن را تمیز کرد و با چند دستمال دیگر زمین را هم پاک کرد و به سمت آشپزخانه رفت. دستمالها را در سطل زباله انداخت و برگشت.
شورت و شلوارش را پوشید و مشغول از بین بردن آثار جنایتش شد. وقتی مطمئن شد همه چیز مرتب است. دوباره روی صندلی خودش نشست و سیگاری روشن کرد. هنوز نمیتوانست چشم از اندام زن بردارد. اما چه سیگار دلچسبی بود. فیلیپ عادت داشت همیشه بعد از سکس روی صندلی بنشیند و معشوقهاش را برهنه تماشا کند و سیگار بکشد.
گوشی تلفن کنار زیرسیگاری را برداشت و تماس گرفت:
ـ الو؟ سلام جک… همسایه طبقه همکف منو یادته؟ همون خانم زیبا؟ خودکشی کرده… کمتر از دو ساعت پیش… نه من همه چیو بررسی کردم… قطعاً خودکشیـه… احتمالاً با دوست پسرش مشکل داشته نتونسته تحمل کنه قرص خورده… وقتی پشیمون شده و خواسته بالا بیاره که سکته کرده و افتاده روی صندلی… خودت میای میبینی… نه، من جایی کار دارم باید برم… کلید خونهاش دست زن صاحبخونه است.
گوشی را قطع کرد. سیگارش را مثل تمام فیلتر سیگارهای دیگر، نصفه خاموش کرد. بلند شد تا بیرون برود. یاد سطل زباله افتاد. به سمت آشپزخانه رفت. دستمالها را از سطل برداشت به همراه کاندومی که زیر دستمالها افتاده بود. همه را در جیب کتش جا کرد و به سمت در رفت. ناگهان ایستاد و به سمت زن برگشت. آرام خم شد و برای آخرینبار سوراخ باسن زن را بوسید و به سرعت از خانه خارج شد.
نویسنده: om1d00