زن همسایه بی نظیر بود
سلام این خاطره ای که تعریف میکنم مربوط میشه به سال ۸۹ که من ۲۱ سالم بود و کمی هم طولانیه ببخشید تو خاطره قبلیم گفته بودم که تو یه الکتریکی کار میکردم و اون مغازه برام خاطرات خوب و بد زیاد داشت و بهترین عشق و حالم تو اون زمان بود الکتریکی که کار میکردم تو یکی از محله های کرج نبش یه کوچه تقریبا بزرگ که شلوغ بود و جمعیت زیادی هم داشت پر آپارتمان و البته ۳ تا خونه ویلایی هم ته کوچه که بن بست بود قرار داشت تقریبا اهالی اون محل و اون کوچه رو من شناخت داشتن خوب منم خوش برخورد بودم و ورزش حرفه ای میکردم بدنسازی قدم ۱۸۶ بود همیشه لباسای خیلی جذب میپوشیدم و تقریبا خونه بیشتر اون همسایه های داخل کوچه برای سرویس کولر تعمیر آیفون و نصب ماهواره و خرابی های مربوط به برقکاری زیاد میرفتم که تو اون کوچه کس های زیادی کردم که سعی میکنم تو خاطرات بعدیم تعریف کنم ، ولی تو یکی از آپارتمان های ته کوچه یه زن و شوهر جوان زندگی میکردن که شوهرش ۵ تا کوچه بالاتر سوپر مارکت داشت و تا ساعت ۱ شب همیشه باز بود و در طول روز هم دو ساعت میومد خونه واسه ناهار زنش هم که اسمش عاطفه بود یه زن بی نهایت زیبا و خوش هیکل انگار نقاشیش کرده بودند بدن فیتنسی داشت سینه های برجسته و کون بی نظیری که منو از راه به در کرد صورتشم که نگم براتون چقدر زیبا بود وضع مالی خوبی هم داشتن سوپر مارکت خیلی شیک خونه هم واسه خودشون شوهرشم پرشیا صفر داشت اون موقع بگذریم… ، یه مهدی شوهر عاطفه به مغازه ما زنگ زد که فیوز خونشون سوخته برم براشون عوض کنم منم یه مینیاتوری برداشتم و رفتم سمت خونشون که ایفون زدم با آسانسور رفتم بالا در واحد باز بود یالله گفتم که عاطفه گفت بفرمایید داخل رفتم تو کسی نبود تعجب کردم و رفتم سراغ جعبه فیوز ها که یهو عاطفه اومد از اتاق بیرون یه چادر سرش بود سلام و علیک کردیم من محو صورتش بودم که خودشم فهمید تو نخشم گفت فیوز آشپزخونس سوخته میشه عوض کنید که به خودم اومدم داشتم فیوز و عوض میکردم کلا صورتش جلوی چشمم بود کارم تموم شد یه لیوان چای برام آورد همین جوری سرپایی داشتم شربت میخوردم نگاهم از صورتش بر نداشتم یه جوری که خودش بفهمه خوشم اومده ازش باهاش خدافظی کردم و شمارمو نوشتم رو کاغذ دادم بهش گفتم مشکلی داشتید من در خدمتم که ازم گرفت و خدافظی کردیم و چند روز تو کما بودم تو همون کوچه یه رفیق داشتم که رفتم خونش و چپ و راست میکردمش ولی تو سکس هم چهره عاطفه جلوم بود ، از اون به بعد دیگه کمتر تو مغازه بودم میومدم جلوی در مغازه راه میرفتم که اگه عاطفه رد شد ببینمش که چند باری این اتفاق افتاد و همیشه سلام علیک گرم و خوش وبش میکردیم با هم که یه بار برگشت بهم گفت میخواد با مهدی صحبت کنه که راضی شه ماهواره نصب کنن حوصلش سر میره تو خونه که دل تو دلم نبود که بشه و برم خونشون تقریبا دو سه ماه طول کشید هر بار که رد میشد احوال پرسی میکردیم دیگه فهمیده بود تو کفم خودشم دوست داشت ولی ترس داشتش بعد ها بهم گفت ، هنوز نتونسته بود مهدی راضی کنه واسه ماهواره هوا هم خیلی گرم بود تو خرداد ماه بودیم که مهدی زنگ زد مغازمون که میخواد کولر خونرو راه بندازه و فردا برم سرویس کنم براشون که بعداز ظهرش عاطفه رو دیدم و گفتم مهمون نمیخوای که جا خورد گفتم نترس واسه سرویس کولر میام که خندیدیم و گفت نه بابا ترس چیه چه مهمونی عزیز تر از شما و رفت من رو هوا بودم کیرم داشت میترکید تقریبا ساعت ۲ بود رفتم باشگاه تمرین و یه تیشرت جذب سفید با یه شلوار لی تنگ پوشیده بودم رفتم مغازه ابزار برداشتم و رفتم سمت خونشون در زدم رفتم مستقیم سراغ کولر حواسم نبود که نمیدونم کولر کدومه ابزار و گذاشتم بالا اومدم جلوی در واحد در زدم که در و وا کرد یه شلوار مشکی تنش بود با یه تیشرت که در و باز کرد خیلی راحت و عادی جلوم وایستاد تعارف کرد برم تو گفتم نه کار دارم میای بالا کولر و نشونم بدی که گفت الان میاد رفتم بالا که ۵ دقیقه بعد اومد منم راست کرده بودم داشتم منفجر میشدم که اومد جای کولر و نشونم داد وقتی داشت میرفت گفتم شمارتو بهم بده که درست شد خبر بدم کولر و روشن کنی که با کمی مکس شمارشو گفت وقتی داشت میرفت پایین متوجه نگاهش به خودم شدم ما کولر و درست کردیم و بهش زنگ زدم که روشن کن و خلاصه سرویس کردم و رفتم که کلی ازم تشکر کرد و اینا شوهرشم شب اومد مغازه باهام تسویه کرد گفت میخواد ماهواره نصب کنه و یه سری هالوژن های خونرو عوض کنه که گفت بهت خبر میدم و رفت بعد اون هم چند بار عاطفه رو دیده بودم کاملا با هم صمیمی بودم وقتی راه میرفت نگاهم به کونش بود که خودشم میدونست از عمد بیشتر قر میداد و راه میرفت با خودم تصمیم گرفتم هر جور شده بکنمش
روز موعود رسید و صبح شوهرش اومد مغازه پول داد که براش ماهواره اوکی کنم و برم نصب کنم و چراغ عوض کنم ماهواره سفارش دادم برام بیارن و یه تعداد چراغ برداشتم رفتم خونشون جلوی من راحت بود با شلوار تو تیشرت میگشت و منم خیلی باهاش شوخی میکردم و میخندیدم که بهش گفتم چه کانال هایی دوست داری گفت زیاد شناخت نداره براش توضیح دادم اون روز گذشت فرداش رفتم خونشون و دوتا ترامادول هم خوردم ورفتم اون موقع چند تا کانال سکسی هم بود XXL و مولتی ویژن رفتم بالا دیش و نصب کردم و پایین کاناوارو سرچ کردم از تو دستگاه مسیر سوئیچینگ و عوض کردم طوری که قطع بشه کاناوارو چیدم سکسی هارو گذاشتم از عمد این دوتا کانال و گذاشتم رو کانال ۱ و ۲ که بهش گفتم میرم بالا شما بزن ۱ هر موقع وصل شد به من زنگ بزن که چند دقیقه بعد زنگ زد و گفت وصل شده ولی اینا چیه نشون میده گفتم پارازیت نداره میتونی ببینی قشنگ گفت آره چقدرم صاف و با کیفیته مرده بودم از خنده گفتم الان میام کانال هارو مرتب میکنم پیش خودم گفتم الان رد میکنه میره اون کانال و که رفتم تو جا خوردم دیدم نشسته داره نگاه میکنه فیلم سوپر داشت نشون میداد گفتم چطوره گفت عالی نمیدونستم انقدر جذاب باشه که اومدم جلوش وایستادم گفتم که تو خودت جذاب تری که عسل ، نگاهش به نگام قفل شده بود من سرپا اون نشسته یه قدم اومدم جلو تر کیرمم باد کرده بود نزدیک تر شدم بهش طوری که فاصله کیرم با صورتش ۱۰ سانت بود که خودش دستشو آورد مالید به کیرم کمربند و شلوارمو باز کردم در اوردم یه کم نگاهش کرد و تا ته کرد تو دهنش و ساک میزد که لخت کامل شدم هیجان زده شده بود از بدنم و عضله هام که دستشو گرفتم بلندش کردم تیشرتشو درآوردم بعد شلوارش و کشیدم پایین باور کنید الان که اینو مینویسم ۳۰ سالمه تو عمرم همچین چیزی نه دیده بودم و نه تا الان دیدم و نه میبینم اینو تراشیده بودنش حیف این که مهدی میکردش یه تف زدم به کوسش و گذاشتم تو سوراخش فرستادم تو که یه چنگی به بازوم زد و یه نفس کشید یه خورده نگه داشتم که گفت بکن دارم میمیرم شروع کردم به تلمبه زدن و گردنشو خوردن که تو چند تا پوزیشن کردمش داشت لذت میبرد ۳ بار ارضا شده بود گفتم عاطفه میخوام از کون بکنم که خیلی خواهش کرد که نه اصلا سوراخم گشاد میشه و بالاخره بعد کلی اصرار راضی شد سرشو فرو کردم داشت میمرد منم تو دوره بودم بدنم پر رگ بود کیرمم همینطور تقریبا نیم ساعت از کون کردمش و آبم اومد ریختم رو سینه هاش کلی کیف کردیم و راضی بود ازم شد زیدم تا ۳ سال میکردمش بعد که بچه دار شدن بینمون بهم خورد
ببخشید طولانی بود
علی
نوشته: علی