رویای پرواز
حتی سیاهی ها هم کم آوردن جلوی تک به تک لحظه های زندگیم؛ ولی من لا به لای همهی سیاهی ها درکی از خود سیاهی بودم.
هر چی پس انداز کرده بودم و خرج درمونم کردم تا بتونم دوباره سر پام بایستم. پرواز جزئی از روح من بود و من بدون پرواز کردن یه مردهی زنده بودم.
فکر انتقام، کل وجودمو تسخیر کرده بود و بهم انگیزهی دوباره زندگی کردن میداد.
وقتی تو کشورم واسه استعدادی که داشتم چندر غاز حقوق میگرفتم، تصمیم گرفتم از همه چی و همه کسم بگذرم و قاچاقی به ترکیه بیام. خیلی زود تو تست یکی از سیرک های بزرگ ترکیه قبول شدم و کارمو شروع کردم.
به خاطر گریم های عجیب و غریبی که سر صحنه میکردم مشهور شدم و روز به روز بیشتر اوج گرفتم.
وقتی شال رو به دستم میگرفتم و پاهام از زمین کنده میشد صدای سوت و جیغ تماشاچی ها منو به اوج لذت میرسوند.
بعد از یکی از اجراهام مشغول پاک کردن گریم مشکی صورتم بودم که صدای گرفته و نازکی منو روح مشکی خطاب کرد. این کلمه به قدری عجیب از دهنش خارج شد که بدون درنگی به سمت صدا چرخیدم.
دستاشو به کمر باریکش چسبونده بود و با خندهای که گوشهی لبش نقش بسته بود با چشم های سیاهی که از تعجب بیرون زده بود صورتمو برانداز میکرد.
بدون این که اجازه بدم کلمه هایی که از قبل آماده کرده بود رو بهم بگه بهش گفتم: “روح مشکی؟ عجب اصطلاح عامیانهای!”
چشم هاشو باز و بسته کرد و با دستش موهای یک دست مشکیشو از جلوی صورتش به پشت سرش انداخت و گفت: “اگه الان خودتو تو آینه میدیدی زهر ترک میشدی”. با جملهای که گفته شد از ته دلم خندیدم. در حالی که میخندید گفتم: “بفرمایین خانوم امری داشتین”؟ به تندی و هول جواب داد: “همکار جدیدتونم؛ ولی یکم آماتورم. صاحب سیرک بهم گفتن که باهاتون حرف بزنم”.
خنده از روی لبام خشک شد و با حوله صورتمو پاک کردم و با حرص و قدم های تند به سمت مدیریت سیرک رفتم.
به زبان ترکی و با لحن تند بهش گفتم: “اگه بهم اعتماد نداری میتونی بهم بگی از اینجا برم؛ خودم به قدری عاقلم که بفهمم ازم خوشت نمیاد”.
تازه متوجه طعنهی حرفم شده بود که محکم زیر خنده زد و گفت: “اون دختر برادرمه. دلش میخواد بپره ولی خیلی آماتوره؛ قراره از تو یاد بگیره و به پیش پسرم تو کانادا بره”.
بدون جواب دادن به حرفاش از اتاق خارج شدم و به اتاق گریم برگشتم.
بدون این که کلمهای با دخترک حرف بزنم لباسامو توی کوله پشتیم گذاشتم و از اتاق خارج شدم.
هر شب با گریم های عجیبی از زمین فاصله میگرفتم و با تموم شدن اجرام اولین کسی که از جاش بلند میشد و تشویقم میکرد همون دخترک مشتاق و جذاب بود.
من بالای سر همه با شال های مشکی از جنس بخت خودم پرواز میکردم و مطمئن بودم دست کسی به من نمیرسه.
تصویر دخترک هر شب جلوی چشمم نقش میبست؛ شبایی که خوابم نمیبرد؛ چشم های دخترک رو مجسم میکردم و با فکر دیدن خواب اون میخوابیدم.
فستیوال بزرگ سیرک تو استانبول شروع شده بود و بعد از ده دقیقه باید من روی استیج میرفتم و خودمو به همهی اونایی که بهم اعتماد نداشتن نشون میدادم.
جلوی آینه خودمو نگاه میکردم؛ استرس کل وجودمو به تسخیر گرفته بود. رنگ سیاه رو به نصف صورتم پخش کردم و رژی که به لب بالایم زده بودم رو توی آینه براندازکردم. باید همه منو با خود واقعیم و میک آپی که کرده بودم تشخیص میدادن.
پیراهن تنگ هم رنگ نصف صورتم رو تنم کردم و در حالی که دستامو روی میز گریم گذاشته بودم با اخم خودمو نگاه میکردم.
خودمو به سمت تصویری که از آینه میدیدم چرخوندم و مات و مبهوت نگاهش کردم.
از عمق وجودش خندید و گفت: “اسمم نیهانه!
مثل خودت گریم کردم تا بدونی طرفدار خودتم و ازت خواهش میکنم منو به شاگردی قبول کنی!”
وقتی دست سردمو به دستای گرمش گرفت کل استرس وجودم مثل ریختن چای گرم توی هوای سرد سیبری یخ کرد و ریخت.
با لبخندی از رضایت دستاشو محکم فشردم و گفتم قول میدم که اگه توی این مسابقه اول بشم همه چیو یادت میدم.
ازش فاصله گرفتم و با قدم های محکمی به سمت استیج رفتم.
به سمت بالا نگاه کردم و تمرکز کردم و با دست راستم شال رو محکم به مشتم گرفتم. به تندی خودمو از زمین جدا کردم و با جیغ تماشاگرا اوج گرفتم. هر بار که از زمین جدا میشدم بیشتر از قبل خونسرد میشدم و برای اول شدن مسابقه، توی ذهنم سخنرانی میکردم.
با نفس نفس زدن مداوم و لبخند رضایت در حالی که دستمو از شال جدا نکرده بودم زانوهامو به زمین زدم ودست چپمو بالا بردم.
اون مسابقه مقام اول رو کسب کردم و خودمو برای مسابقات جهانی آماده کردم.
…
توی ذهنم اجرا هایی رو طراحی میکردم که همه با ذوق نگاهش کنن.
نیهان جزئی از اجرای دو نفره من شده بود و آماده بود تا دست به دست من پرواز کنه. بخش بزرگی از اجرای من اون دخترک نترس بود و باهم آماده میشدیم تا بیشتر از قد کوتاهمون بپریم.
روز قبل از پرواز، تن خستمو بغل کرد و لبامو به لباش گرفت؛ دستشو به لای پاهام برد و کیرمو از شلوارم بیرون کشید و دهنشو روی سر کیرم گذاشت. زبونشو از سر کیرم تا خایه هام میکشید و با چشمای خمارش چشمامو برانداز میکرد. اون شب تنها حسی که از کل وجودم دور بود همون حسی بود که نیهان میخواست از وجودم بیرون بکشه. سرم گرم شده بود و الکل به کل وجودم رخنه کرده بود؛ برش گردوندوم و کیرمو به کس خیسش فشار دادم و چند بار خودمو روش بالا پایین کردم. با صدای آه های ریزش و با همهی شهوتی که توی وجودم داشتم کل آب لیز و چسبناکمو روی شکمش خالی کردم.
قبل از اجرا، گریم خودمو با گریمش ست کردم و نقاب شکستهای که تا نصف صورتمو میپوشوند رو روی صورتم گذاشتم؛ با صدای جیغ و داد تماشاچی ها از زمین کنده شدم و دست به دست تسمهای از جنس خودم چند دوری چرخیدم. خودمو به سمت قامتش چرخوندم و محکم دستشو به دستم گرفتم. چند دور باهاش چرخیدم و دستامو روی هوا از دستش جدا کردم. مطمئن بودم که دستمو میگیره تا زمین نخورم.
با هم دیگه از زمین جدا شدیم؛ باید بهش اعتماد میکردم و توی فاصلهی چهار متری خودمو ازش جدا میکردم تا این بار مطمئن تر دستمو بگیره.
دستمو از دستش جدا کردم و توی خلا خودمو چند بار چرخوندم؛ دستمو به طرفش پرتاب کردم تا دستمو محکم به مشتش بگیره؛ دستشو به طرفم دراز کرد و قبل از اینکه مشتمو به دستش بگیره بدنشو به سمت سینش کشید و با اخم به روم خندید.
درحالی که دستم از دستاش و شال کوتاه میشد زندگی خودمو از اول تا آخر مرور کردم. حتی اگه اول نمیشدم دستایی که منو ول کردن رو یادم نمیرفت. کل زندگیم از زمان پرواز تا افتادن جلوی تماشاچی ها از جلوی چشمام مثل یک فیلم درام مرور شد.
انتقام جز وجودم بود و من بدون انتقام یه زندهی متحرک بودم. هر کسی که طرفدارم بود منتظر بود تا آخرین اجرای منو توی اون سیرک ببینه.
اون روز رکورد بلیط فروشی ترکیه شکسته شد و همه آمادهی دیدن پرواز کردن من شده بودن.
نیهان و نامزدش ردیف جلو منتظر پرواز من بودن.
من بالای سر همه پرواز میکردم و همهی کسانی که سعی داشتند منو زمین بزنن، رو به روی من منو تشویق میکردند. همه چیز تغییر کرده بود و من برای اولین بار فهمیده بودم من یک انسان آزادم؛ بالای سر همه کسایی که منو قبول نمیکردند بیشتر از قبل اوج گرفتم.
من مصمم تر از قبل, بالای سر همهی آدما پرواز میکردم و با نگاه های تیره به چشم های معشوقه ام فکر انتقام رو از سرم بیرون کردم. انگار همهی دنیا میخواستند منو به زمین برگردونن ولی من به قانون جذب دنیا پشت کرده بودم.
من بااوج گرفتن و از زمین کنده شدن و رویای پرواز دوباره از همهی آدم هایی که منو نادیده گرفتن انتقام گرفتم.
پایان
نوشته: secretam