یه روز خوب میاد
سلامی به گرمی دستان عمو جانی ب هموطنان حشریم اولین باریه ک داستان مینویسم امیدوارم فش ندید اگه دادیم خودتی
چشم هایم را بسته ام کودکی در کوچه بازی میکند سالار بلند میشود و بی قراری میکند از خواب پریدم من بودمو تخم هایم و دیگر هیچ و صبری ک ب اندازه ی لیوان است با دلی افسرده قدم زنان از خانه خارج شدم و در حال متر کردن خیابان ها بودم ناگهان پایم ب چاله افتاد ب زمین افتادم با چشمانی اشکبار والدین گرامی نقش بردار خیابان را با الفاظی در خور شخصیت ایشان یاد کردم و ارزوی دیدار او را در ذهنم تداعی نمودم ودر پی انتقام سختی افتادم تا کون ایشان را در پی خطای انسانیش نوازش کنم سوز شدید هوا همراه با شق درد و هدفی بی مشخص مرا ب یاد روز های خدمتم انداخت روز هایی ک در بالا ی برجک چ نقشه هایی برای کون ایندگان کشیدم افسوس ک خودکار سرنوشت جوهر نداشت تا من در صفحه ی تاریخ ماندگار شوم
ثانیه ها پشت سر هم تبدیل ب دقیقه میشدن و دقیقه ها تبدیل ب ساعت ولی سالار ارام نمیگرفت و همچون مثل گذشته در گهواره اش بی قراری میکرد
دلم میخاست ان هموطنانی را ک شعار میدادن گذشت زمان مرحم هر دردیست ملاقات کنم و درد را ب باسنشان کارت ب کارت کنم ولی افسوس گربه دستش ب گوشت نمیرسد
در تداعی همین افکار شاعرانه بودم ک گشادی ب من فاعق امد و بر نیمکتی نشستم و ب نشانه اعتراض تبعیض و بی عدالتی گوزی را هدیه ب طبیعت دادم صدای گوزم بهترین موسیقی متن زندگیم بود و بر تقدیرم مینشست
در حال و هوای خودم بودم ک دستی بر شانه ام امد چشم هایم را بستم و خیال کردم ک این دست دست رویاست یا شایدم امیدیست بی پایان
زمزمه کنان با خود گفتم بالاخره یار سالار امد حالا لای لای لا لا لای لالای
با صدای نحیبی ب خود امدم رویم را برگرداندم رفتگری را دیدم ک میگفت پاشو زیرتو جارو کنم
با جمله او حس اون ور خیابان بهم دست داد و ب سرعت از افق نگاهش محو شدم ب سمت خانه دویدم و مدام فریاد میزدم و ابر و باد و فلک و خورشید را ب باد انتقاد سازنده گرفتم
سکانس اخر چس ناله هام بود ک ب اتاقم رسیدم و با چشمانی اشکبار در حالی ک همه خواب بودن برق نگاهم ب حفره ای در اتاقم افتاد بی درنگ سالار را در لوله بخاری روانه کردم و مشغول تلمبه زدن شدم
تا ابم امد براستی ک تحریم ها ب ما اثر ندارد
اشکانم را پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم
در یک لحظه خدا ب چشمم امد
از من پرسید پشیمان نیستی
نگاهم را ب نگاهش دوختم
ابرو هایم را بالا دادم و با لبخندی ملیح گفتم نوچ
نگاهی ب من کرد هم زمان جفتمان زدیم زیر خنده
با رعایت پروتکول های بهداشتی از هم خدافظی کردیم
«گفتم ببینمش درد اشتیاق ساکت شود/
بدیدمو مشتاق تر شدم
نوشته: فریبرز هیچکاک