سکس ِ تولد
اونشب تولد مهسا بود ، بعد سه سال دوست داشتم یه جور دیگه خوشحالش کنم ،ولی راستش یخورده استرس داشتم چون قرار بود بریم خونه مهسا …
میگم مطمئنی کسی خونتون نمیاد ؟ مهسا دستشو زد به سرش :«اره حسام جان اره ، مامانم اینا رفتــــــن مسافرتتتت» «اخه اونا که تورو تنها نمیذارن ،سپردنت به داداشت ،یوقت نکنه بیاد اینجا » مهسا که ایندفعه اعصابش خورد شده بود گفت«وای حساااام ، به داداشم گفتم با دوستام دارم میرم کافه برای جشن تولدم» من دوست نداشتم بیشتر از این عصبیش کنم «باشه باشه عزیزم. امیدوارم نیاد و ببینه ماشینت اینجاست »
.
«خونه تون خیلی قشنگه ,مثل خودت» لبخند خوشگلی زد و گفت«چای دم کنم یا شیرموز درست کنم؟» ابروها مو انداختم بالا و دستمو بردم زیر چونم«شما هرچی درست کنی شفاس ولی میخوای شیر موز بیار که بزنیم بر بدن و… تقویت شیم خلاصه»
.
الان فرصتش بود که هدیه رو بهش بدم ،«میدونی مهسا ،چیزی که زندگی منو ساخت تو بودی ،تمام انگیزه من واسه کار کردن تویی ، درسته کمه ولی من قول میدم خوشبختت کنم ،بعد از برگشتن مامان بابات قراره بیایم خواستگاری ،گفتم اینم الان بهت بگم تا خوشحال تر شی…» مهسا که معلوم بود از دومی خوشحال تره اشاره کرد که گردنبند رو براش بندازم ، موهاشو بالا نگه داشت ،بعد از بستن قفل زنجیر گردنشو بوسیدم ،تشکر کرد ، انگار منتظر بود حرکات بیشتری بزنم .
«مهسا میگم بعد سه سال این اولین باره که داریم یه سکس اروم و بی استرس رو تجربه میکنیم ، اونم یه جای گرم و نرم، بذار یه امروز فانتزی هامونو عملی کنیم…» دوتایی زدیم زیر خنده ، مهسا با کمی مکث و مِن مِن گفت :«میشه نریم تو اتاق ؟ دوس دارم روی مبل ،اوپن و… منو بکنی » من تعجب کردم «شیطون پورن دیدی ؟ هرچی تو بگی ،رو مبل هم میکنمت» شروع به دراوردن لباساش کردم ، بدن فوق العاده ش که هرلحظه از زیر لباس ها یکی یکی رها میشد دیوونه ام میکرد ، دراز کشید روی مبل و سینه هاشو میمالید ،میدونست این حرکت دیوونه ترم میکنه .
«پاهاتو باز کن » با همه توان شروع کردم لیس زدن و خوردن کسش ، عطر کسش کیرمو بالاتر میکشید. اونقدر ادامه دادم و زبان در واژن چرخاندم تا به اون نقطه ای که مد نظرمه برسه «بسه حسام بسه ،توروخدا جرم بده » ،کاندومو انداختم و شروع کردم ،با کمترین سرعت کیرمو تا ته به داخل بردم،طوری که تخمام فاصله بین واژن و مقعدش رو لمس کنه و با سرعت پایین عقب جلو میکردم ، دوست داشتم عکس العملشو توی تک تک لحظات ببینم ، تلمبه هارو تند تر و شدید تر کردم ، لباشو گاز میگرفت و میخواست که تند ترش کنم،
صدای پیچیدن کلید توی در اومد ، و صدای تلمبه ها قطع شد ،کیرم از توی کسش در اومد و توی هوای معلق موند ،مهسا سرشو بالا اورد تا به در نگاه کنه ،
برادرش با همسرش و یه کیک تو دستشون درو باز کردن…
نوشته: Pocoyo