سکس با کاسب محله با اجازه شوهرم
جمعه بود که اسباب کشی کردم و رفتم به خانه جدید یکی از بعدهای مستأجر بودن همین هستش که سر سال باید اسباب کشی کرد … محله جدید که خانه اجاره کرده بودم به محل کار من نزدیک بود.ولی به کارگاه شوهرم کمی دیرتر شده بود… محله خوبی بود. خانه ما داخل خیابان اصلی بود یعنی سر یک کوچه. تمام مغازههای شهرک داخل بازارچه کوچکی بود.که نزدیک ما بود… یک ماه بعد از اینکه ساکن شدیم من متوجه شدم که یکی از کاسبها که حدوداً ۲۵یا که ۲۶ سالش بود و خیلی هم خوش هیکل و خوش تیپ بود و یه مغازه شیشه بری داشت خیلی به من نگاه میکرد و اکثر وقتها دنبالم راه میافتاد. و ازم شماره میخواست. آخه من باید برای رفت و آمد از اون بازارچه میگذشتم… یکی از شبها در حال سکس کردن من این موضوع را به هادی شوهرم گفتم…من و هادی هیچ رازی را از هم پنهان نمیکنم من در پوشش آزاد هستم و چون که در آرایشگاه کار میکنم خیلی به خودم و لباسام أهمیت میدم مثلاً مانتو های کوتاه با ساپورت های تنگ یا که مانتوهای جلو باز با شلوارهایی تنگ و کوتاه تا مچ پا میپوشم همیشه آرایش دارم هیکل خیلی عالی دارم چونکه ورزش میکنم. هر روز صبحها میرم باشگاه پوست بدنم سفید طوریکه یکی از دوست پسرام بهم میگه سفید برفی. چشمهایم عسلی هستش بینی کشیدهای دارم موهامو همیشه رنگ روشن میزنم چونکه به پوست صورتم میاد توی خانه همیشه لباسهای کوتاه میپوشم بدون شرت و سوتین اصلأ نمیتونم توی خانه شلوار یا که شلوارک بپوشم لباس راحتی کوتاه یا که دامن کوتاه با تاپ میپوشم ما شهرستانی هستم و توی این شهر هیچ قوم و خویش ندارم دو ماه دیگه میشه ۲۸ سالم… هادی از تمام رازهای من خبر دارد مثلاً میدونه که قبل از ازدواج و بعد از ازدواج چندتا دوستپسر داشتم و چهطور باهاشون سکس کردم. و هر وقت که سکس میکردیم هادی با شهوت میگفت که زهره فلانی چه طور کرد داخل و من هم با شهوت جواب بهش میدادم .یا که میگفت دوست داری به کی کوس بدی من هم همیشه با عشوه و شهوت جوب میدادم … خلاصه اون شب وقتی که موضوع را به هادی گفتم شوهر گلم خندید و گفت زهره عشقم تو خودت چی؟آیا دوست داری که باهاش باشی و بهش بدی .من خندیدم و لبش بوسیدم هادی هم منو بوسید و گفت آزاد که هر طور که دوست داری عمل کنی.بلند شدم نشستم روی کیرش سینه هامو گذاشتم روی سینه اش و همینطور که روی کیرش بالا و پایین میشدم در گوشش گفتم دوست دارم بیارمش به خانه ولی نمیدانم که چه طور؟ هادی با شهوت گفت دوست داری بکن داخل کوست؟من هم با شهوت میگفت آره آره آره …و بعد از چند دقیقه هر دوتامون با هم ارضا شدیم. فردای اون روز وقتی که داشت میرفت سر کار یکی از شیشههایی اتاق خواب را شکست. و گفت اینم بهانه امروز مرخصی بگیر و با عشقت تا شب حال کن . لب هاشو بوسیدم و تشکر کردم. ساعت ۸/۳۰ زنگ زدم و مرخصی گرفتم و بعد یک مانتو تنگ و چسبان پوشیدم یه کم آرایش کردم و رفتم باشگاه.ساعت ۹/۳۰ از باشگاه رفتم بازارچه همیشه بعد از باشگاه میرفتم سرکار. خلاصه کمی خرید کردم. درب مغازش ایستاده بود و منو زیر نظر داشت. بعد خرید رفتم درب مغازش سلام کردم. دست و پاشو گم کرده بود با لکنت جواب سلام داد.با عشوه بهش گفتم که یکی از شیشههایی منزل شکسته اگر که زحمتی نیست تشریف بیاورید و درستش کنید.پسره که بعداً فهمیدم که اسمش مهران هستش با هیجان گفت زحمت چی؟ برای شما کار کردن رحمت هست. درب مغازش بست و گفت که بریم…من گفتم الان؟مهران گفت آره باید اندازه گیری کنم من گفتم خیلی خوب بیا اندازه گیری کن ولی یک ساعت بعد بیا چونکه من کار دارم . مهران گفت چشم هرچی که شما بگید استرس داشتم.خیلی زیاد مهران آمد اندازه گیری کرد و قرار شد یک ساعت بعد بیایید برای انداختن شیشه… بعد از اینکه مهران رفت من سریع رفتم حمام خوب تر و تمیز کردم.کسمو با این که مو نداشت تیغ کشیدم. بعد از حمام آرایشی غلظی کردم.موهامو دم اسبی درست کردم یه لباس راحتی مشکی رکابی کوتاه یک وجب بالاتر از زانوهام پوشیدم بدون شورت و سوتین. شرت و سوتین هم انداختم روی تخت خواب تا که اونا رو ببینه تقریباً ساعت ۱۱ بود که آمد درب برایش باز کردم یک چادر سفید گلدار نازک انداختم روی سرم تمام بدنم از زیرش مشخص بود. رفتم جلو درب هال ایستادم… مهران با شیشه که در دستش بود و یک سطل که ابزارهای داخلش بود .درب حیاط بست و برگشت که بیاد داخل تا که منو دید هنگ کرد من با ناز و عشوه سلام کردم.با لکنت جواب داد. من از جلو رفتم مهران دنبالم اومد چادر مو جم کرده بودم تا بالای زانوهایم تا که پاهامو از پشت ببینه. از سرم هم افتاد بود روی شانههای درب اتاق خواب را برایش باز کردم و گفتم بفرمایید مهران عرق کرده بود و قشنگ معلوم بود که شهوتی شده…رفت داخل من رفتم آشپزخانه ایستادم پشت اوپن طوری که منو نبینه آخه دید داشت به اتاق خواب مهران ایستاده بود و دوروبرش نگاه میکرد. شرت و سوتین که انداخته بودم رویه تخت خواب دید برداشت بو کرد سوتین گذاشت همون جا ولی شرتمو گذاشت داخل جیبش خندم گرفت بود آخه شرت من به چه دردش میخوره …چند لحظه بعد آمد داخل هال و گفت خانم ببخشید میشه یک چادری ملاف چیزی بدید به من تا که فرش کثیف نشود . چادر از سر گرفته و بهش دادم. با دست لرزان اومد و ازم گرفته خشکش زد بود. و داشت سر تا پامو با چشمهایش میخورد لبخندی بهش زدم و رفتم آشپزخانه مهران هم به خودش آمد و رفت شروع به کار کرد… شربت درست کردم و رفتم داخل اتاق خواب برگشت نگاه کرد.لبخندی زدم نشستم لب تخت سینی شربت گذاشتم روی عسلی و با ناز گفتم بفرمایید. از نوک پنجههای پاهام نگاه کرد تا که رسید به چشمانم خیره شد من هم با لبخند نگاه کردم و بعد با عشوه گفتم چیزی شده؟ پررو پررو گفت نه ولی ماشاالله اینقدر ناز هستید که هرچی که نگاه میکنم سیر نمیشم. خندیدم و بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون.چند دقیقه بعد صدام زد. رو به روی درب اتاق ایستادم. گفتم بفرمایید؟گفت واقعا میگم خیلی ناز هستید از نگاه کردن به تون سیر نمیشم. رفتم دوباره لب تخت نشستم گفتم وا چرا مگه من چی دارم که از نگاه کردن بهم سیر نمیشید؟مهران که واقعا روش باز بود. گفت چی ندارید؟خندیدم و گفتم بفرمایید شربت. گفت اجازه هست اینجا (بغل دستتون بنشینم) کمی جا به جا شدم گفتم بفرمایید لباسم رفت بود بالا و رانهای پاهام توی دیدش بود چشم از پاهام بر نمیداشت. ازش پرسیدم زن دارید؟ نگاهی به چشمان کرد و گفت دروغ بگم یا که راست؟ خندیدم و گفتم خوب معلوم راست…گفت نه ندارم! شربتو یواش یواش نوشید ولی چشم از پاهام و گاهی هم از سینه هام بر نمیداشت… خندیدم و گفتم نمیخواهد کار کنید؟از چشمهایش شهوت میبارید .لبهاش گاز گرفت و گفت دیر نمیشود و بعد گفت شما شوهر دارید؟ گفتم آره خیلی هم دوستش دارم. گفت خوش به حالش. با خنده گفتم چرا؟ گفت چونکه خانمی به این نازی دارد. خندیدم و بلند شدم که سینی شربت ببرم دستمو گرفت. چیزی که من میخواستم. با عشوه و ناز گفتم چکار میکنید؟با صدای لرزان گفت لطفاً بنشیند دارم میمیرم. من که خودم کسم آب انداخته بود.با شهوت گفتم اینها را بگذارم آشپزخانه برمیگردم. گفت نه بنشیند خندیدم و نشستم دستمو ول کرد و گذاشت روی ران پاهام .دستاش میلرزید. به چشمانم خیره شده بود. با دست لرزان شروع کرد به مالش پاهام. سکوت بینمون برقرار شد بود. لب هاشو نزدیک لبهام آورد تا که ببوس . من دراز کشیدم اون هم نیم خیز شد بقلم با صدای گرفته گفتم میخوای باهام چهکار کنی جواب نداد.ولی یواش لبهاشو گذاشت روی لبم بوس کوچولو کرد. چشمامو بستم. دوباره لبهاشو گذاشت روی لبم دستش انداخت روی شانه هام و دراز کشیده روی بدنم .سنگینی بدنش و فشار لبهاش کمی اذیتم کرد.پاهام روی زمین بود از هم بازشون کردم. مهران هم از خدا خواسته اومد وسط پاهام شلوار پارچه ای پوشیده بود. فشار کیرش روی کوسم حس میکردم.با یکی از دستاش سینه هامو نوازش میکرد و گاهی هم فشار میداد. لب هاشو از لب هام جدا کرد و سر خورد پایین. یکی از سینه هامو گرفت دستش و اون یکیو کرد داخل دهانش شروع کرد به لیسیدن و خوردن. توی آسمون های بودم. چشمهایم بسته بودم و ناله میکردم. چند دقیقه بعد که هردوی سینه هامو خورد و نوازش کرد دوباره سر خورد پایین تا که رسید به کوسم.چند لحظه خیره شد. نیم خیز شد بودم و داشتم نگاه میکرد. لباسم از بالا و پایین جم شده بود روی شکمم.داشت کسمو بو میکرد. یک دفعه با زبان داغشو شروع کرد به لیسیدن و مکیدن و با انگشتش مالیدن کسم. پاهامو گذاشتم روی تخت و از هم بازشون کردم. با دو دستم سرشو فشار میدادم به کسم. بس که داشتم لذت میبردم نفهمیدم که کی شلوار و شورت از پاهاش کشیده بود پایین.بلند شد و لخت شد. دوباره اومد وسط پاهام یکم بهم فشار آورد که برم عقب . بلند شدم و لخت شدم رفتم وسط تخت دراز کشیدم. مهران هم اومد بالا کیرش گرفته بود دستش معمولی بود.نه بزرگ نه کوچک.یکی از پاهامو گرفت بالا و با یک فشار تا ته کرد داخل کوسم وای که چه حس خوبی بود… دیگه به جزییات نمی پردازم چونکه تکراری میشود.بعد از ۱۵ دقیقه تلمبه زدن آبش اومد و ریخت روی سینه هام… این اولین سکس بود که با مهران کردم که خیلی عالی بود. وقتی هم که داشت میرفت لب های همو بوسیدم. شمارشو بهم داد و رفت…شب وقتی که هادی اومد منو در آغوش گرفت و گفت اومد خندیدم و دستمو گذاشتم رو صورتم . آهسته گفت کرد؟ گفتم آره گفت خوش گذشت ؟گفتم آره گفت دوباره بهش کوس میدی؟گفتم آره هادی لبهامو بوسید و گفت آزاد عزیزم
نوشته: زهره زن خوشبخت