امیدوارم برای شما هم پیش بیاد
سلام
اگه از داستان انتظار داشتن کلی صحنه سکس دارین و یا می خواین بزنید از الان نخونید ولی اگه یه داستان به نظر خودم جذاب میخواید پیشنهاد میکنم این خاطره رو بخونید .
این اولین باریه که خاطره مینویسم ، اگه نگارشش بد شد عذر میخوام 😅
همه احتمالا تو بچگی دکتر بازی کردن
منم با دختر عموم که دو سال ازم کوچیکتره از این کارا میکردم
در حد رو شلوار و اینا البته
بزرگتر شدیم و بالا رفتن سن دیگه این بچه بازیا کنار میره
اون همیشه کسی بود که عاشقش بودم
ولی رابطه مادر و زن عموم جوری بود که جرئت پیشنهاد دادن بهش رو نداشتم
به خاطر رابطه بد مادرامون ، دیگه خیلی نسبت به هم جدی شده بودیم
یه روزی مامان من سر مریضی بابابزرگم رفته بود شهرشون و نبود
منم رفته بودم خونه مادربزرگم تا ناهار بخورم بعدم برم خونه
از قضا دختر عموم هم اونجا بود چون خونه اونا بغل مادربزرگم بود
همینطور داشتم غذا میخوردم که مادربزرگم یه قابلمه دیگه داد گفت ببر خونه بی شام نمونی
مریمم گفت ، مگه مامانت خونه نیست ؟
منم گفتم نه رفته کرج
بعدم غذا رو خوردم و خداحافظی کردم
رفتم خونه همینطوری داشتم درس میخوندم که گوشیم زنگ زد
شماره ناشناس بود ، جواب دادم دیدم مریمه
بهم گفت فردا امتحان ریاضی داره برم اونجا بهش قسمتهایی که بلد نیست رو یاد بدم
منم خسته و کوفته ، دو تا فحشم تو دلم بهش دادم که چرا وقتی اونجا بودم بهم نگفت
آقا منم رفتم اونجا
در زدم
علی کوچولوی ما در رو باز کرد ، خیلی بچه خوشگلی بود
تا رفتم تو چون معمولا مادرش تو آشپزخونه بود از رو عادت به مادرش سلام کردم
برگشت گفت مامانم خونه نیست
فقط خودمم و علی هستیم
بعد یه چند دیقه بازی کردن با علی شروع کردم به درس دادن
ده دیقه بعد زنگ آیفون خورد
بچههای کوچه بودن که به علی گفتن بیا بازی
علی رفت دنبال بازیش
من موندم و کراشم
در خونه رو نیم باز گذاشتم که اگه مادرش اومد فکرای مزخرف نکنه ، راستش دنبال درد سر و دعوای بیشتر بین خانوادهها نبودم
یه ساعت از زنگ در گذشت ، منم تو گوشی بودم و مریم داشت سوالایی که براش نوشته بودم رو حل میکرد
یه دفع داد زد : کیر تو ریاضی بابا
منم مثل چی ترسیده بودم گفتم : زهرمار تو بخوایم نمیتونی بگی کیر تو ریاضی چون نداری 😂
برگشت گفت ، خب از کیر تو مایه میذارم
منم جا خورده بودم گفتم ، زشته دختر ، به درست برس
برگشت گفت کجاش زشته گوساله
دیگه چیجوری باید بهت نخ بدم بفهمی خر نفهم
آخه من کی درس خون بودم که بیای بهم درس بدی
جا خورده بودم
بعد یه چند لحظه سکوت
گفت به درک بابا هر چی میخواد بشه بشه
من رو مبل بودم اونم پشت میز درسش
من سرم از خجالت پایین بود
دیدم از پشت میز بلند شد اومد رو پام نشست
قلبش داشت تند میزد
نه اینکه نخوام باهاش کاری کنم ولی میترسیدم شر بشه 🙂
یه هو لبش رو گذاشت رو لبم
ته دلم گفتم هر چی شد شد
فوقش میبینن که خب ازدواج میکنیم دیگه 😂
منم شروع کردم به خوردن
کنترل همه چی رو گرفتم دستم
یه مانتوی کوتاه نخی تنش بود که کمربند داشت
با حشر تمام کمربند رو باز کردم
بلوزش رو در آوردم
کورست نپوشیده بود
همین که داشتم به ممهش نگاه میکردم
سرم رو آوردم بالا دیدم صورتش سرخه
شروع کردم به بوسیدن ممههای خوشگلش
اونم دست گذاشت رو کمربندم ، بازش کرد
بعد دکمههای شلوارم
منم کمرم رو دادم بالا تا شلوار رو از زیرم در بیاره
شلوار رو در آورد
شرت رو کشید پایین
و دست گذاشت رو سالار و شروع کرد به بازی کردن باهاش
راستش عاشق هند جاب بودم
اصلانم حرفی نزدم که بره ساک بزنه چون داشتم لذت میبردم
خودش از رو پام بلند شد با یه حالت بد سالار رو گذاشت دهنش
معلوم بود اولین بارشه
چند ثانیه بعدم عوق زد
منم دیدم دوست نداره
بلندش کردم
شلوار و شورتش رو در آوردم و درازش دادم رو مبل سه نفره و شروع کردم به خوردن ناناز
خیس خیس بود
اصلا به خوردن نیاز نداشت
ولی شنیده بودم نهایت لذت برا دخترا خوردن کصشونه
از شدت حال کردن موهام رو میکشید
یه دو سه دیقه ای براش خوردم و بعله
سالار رو گرفتم تو دستم و بسم الله
همین که بردم نزدیکش کنم ، گفت : هی نفهم اولین بارمه
مطمئنی میخوای انجام بدی ؟
راستش تو خانوادهای بزرگ شده بودیم که پرده داشتن خیلی مهمه
اولین بودن برای اون یعنی یا من میشم همسرش یا احتمالا شوهر خوبی گیرش نمییاد
منم دقیق تو چشای خوشگلش نگاه کردم و گفتم : مطمئنم بچه
بچه لقبی بود که همیشه تو دلم صداش میکردم
به آرومی سالار رو نزدیکش کردم
یواش فرو کردم تو
پیرهنم رو چنگ میزد و دستاش میلرزید ، اصلا تو چشام نگاه نمیکرد
صورتش رو برگندوندم سمت خودم و ازش لب گرفتم
دیگه اون لرزش دستاش رو حس نکردم
آروم آروم آروم گذاشتم سالار بره تو
حس میکردم درد زیادی رو داره تحمل میکنه ولی
چون نمیتونه صداش در نمییاد
دستم رو گذاشتم تو دهنش و گفتم هر چقدر درد داشتی گاز بگیر
تلمبه که نه ، عقب جلو
آره ، چند باری عقب جلو کردم
قسمت گوشتی دستم رو محکم گاز میگرفت
دندوناش عین چاقو تو دستام فرو میشد
بعد یکی دو دیقه شاید ۱۰ بار عقب جلو کرده بودم
سالار خونی شده بود
اونم بیحال بیحال
سالر رو دو آوردم
شرت و شلوارم رو بالا کشیدم
رفتم براش آب قند آوردم
با اون صدای بیحالش گفت : هی نفهم ، خیلی دوست دارم
منم بوسیدمش و گفتم : منم همینطور :)))))
برا امروز کافی بود چون شاید مادرش میومد
لباساش رو تنش کردم
واقعا نشستیم سر درس که اگه کسی اومد شک نکنه 😅
وسط درس گفتم
بچه ، من زن تحصیل کرده میخواما ، قشنگ درست رو بخون
اونم که خر ذوق شده بود پرید بغلم و گفت : باشه باشه
یه نیم ساعت درس خوندیم تا مادرش اومد
در باز بود ، کلی چرک نویسم رو میز بود
ماهم تو حال بودیم پس شک نکرد
البته مریم بعدا بهم گفت که کلی شماتتش کرده که چرا وقتی نبوده من اومدم تا بهش درس بدم
شام رو خونه عموم موندم و برا خوابم رفتم خونه مادربزرگم
فردا صبحم عموم دو تامون رو برد مدرسه
دیگه از اون روز کارمون شده بود درس خوندن و چت کردن
هر دو یه دانشگاه قبول شدیم
البته با دوسال فاصله
روزا میاد خونه من
غدا میپزه
کلی عشق و حال می کنیم
یه جورایی زن و شوهریم 😅
جز اینکه شبا میره خوابگاه
قوانین تخمی خوابگاه دخترونه دیگه 🙂
امیدوارم خوشتون اومده
نوشته: پسر خوب