عمه یا ابزار جنسی یک جقی
سلام من یه پسر ۲۵ ساله م که میخوام یه داستان رو براتون بنویسم نه قد خوبی دارم نه هیکل خوبی ونه کیر دراز یه قیافه ی نسبتا خوب که همه میگن فقط چشات خوشکله و کیرمم ۱۳ سانته و تو داستان هم هیچ کاره س
من دوتا عمه دارم که کوچیک تره خیلی شیطون و پررو هست چون اختلاف سنی چندانی نداریم با هم خیلی صمیمی بودیم و همین صمیمیت و حس کنجکاوی اون باعث شد که کار دستم بده
چت های ما بیشتر و بیشتر شد و حرف های ما ب چیزای بد کشیده شد
من نیت و قصد اونو نمیدونستم خیلی از حرف هاش بو دار بود میگفتم اونم دلش میخواد مگه چی میشه .حرفاش و حرکاتش هر روز رو مخ من رژه میرفتن تا این ک برای اولین بار تو ماشین بودیم بهش گفتم خیلی دوستت دارم و دستشو گرفتم وقتی شنید جا خورد بعد دستشو بوسیدم خیلی خجالت کشید سرمو بردم نزدیکش اونم اومد طرف من لپشو بوسیدم بعد چند هفته شد لب یواش یواش بغل .
یکی دو ماه مونده بود به تاریخ اعزامم ب خدمت که تریپ غم برداشتم و هی به بهانه ی دوست داشتن ازش بوس و لب میگرفتم میگفتم میرم دلم برات تنگ میشه
بعضی وقتا با خودم میگفتم چرا ؟
من واقعا چی میخوام
شاید میخواستم نیاز های حیوانی مو برطرف کنم یا چیز دیگه
من خیلی اصرار میکردم اونم بزور قسم های من قبول میکرد یه روز کسی خونه شون نبود رفتم اونجا یه کم بغلش کردم و بوس ک دیدم حشری شده بد جور گفتم اجازه میدی بخورم برات که قبول نکرد منم پشت بهش وایسادم میگفت اگه اون کارو بکنی بیشتر جلو بری منم مثل تو میشم ودلم میخواد بعدش دیگه نمیتونیم تو روی هم نگاه کنیم با التماس من اجازه داد از رو شلوارش بوس کنم فقط بعداز چند دقیقه نوازش کردن فهمیدم واقعا هیچ حسی نداشتم کیرم داشت میترکید ولی هیچ اشتیاقی به ادامه ش نداشتم دیدم چشماشو بسته گفت بسه دیگه یهو بخودم اومدم دیدم دارم چیکار میکنم گفت دیگه بسه سیر شدی منم دیگه چیزی نگفتم وبعد از یه میوه و چایی خوردن رفتم از اون روز به بعد دیگه تصمیم گرفتم فراموش کنم این چرندیات رو خیلی پشیمون بودم از اون کار زشت
من تا یه جایش رفتم ولی یه چیزی مانع شد اون عمل شوم رو انجام ندم و اون نمیدونم لطف خدا به این بنده ی گناه کار بود یا نه شاید بعضها باشن و تا آخرش برن و واقعا اونا خود شیطانن دیگه من خودم قصدشو داشتم بدجور ولی هیچ کدوممون نتونستیم
خلاصه از اون ماجرا ها گذشت و رفتم خدمت و بعد ده ماه با کسری پدرم تموم کردم و تو این مدت یه کم از عادت های بدم و کارایی که قبلا انجام داده بودم رو دیگه فراموش کرده بودم
تصمیم گرفتم علاقه ای که به عمم داشتم رو همون عمه و برادر زاده حفظ کنم چندین بار بعد اون ماجرا بیرون رفتیم ولی دیگه واقعا میتونستم بر حسّم پیروز بشم .یه روز که تا بازار رفتیم و بر گشتیم شبش باهم چت میکردیم گفت نمیدونم چیشده دیگه مثل قبل نیستی منم گفتم چ جوری اونم فهمید ک دارم اون مسئله رو فراموش میکنم خوشحال شد الانم مثل دوتا دوست و عمه و برادر زاده ایم .
ببخشید داستان زیاد سکسی نبود ولی یه مسئله ی مهم رو بگم اینه که هیچ دروغی در کار نبود و ب قول دوستان من جقی هستم و همین بیماری باعث میشه به همه یه جور دیگه نگاه کنیم دارم سعی میکنم ترک کنم بعد هزار بار خخخ ولی نمیشه مجبوریم دستمونو ب زحمت بندازیم
تنها داستان وحشتناک زندگیم این بود امیدوارم هیچ کسی از این کارا نکنه
ولی مدیون این دنیا و اون دنیا هستین اگه بگین دروغه.
نویسنده ح ی