از عشق تا جنون
با باز کردن در حجمه ای از هوای گرم به صورتم خورد
سالن کاملا تاریک بود و تنها صدایی ک میومد صدای شیر آب بود
به سمت حمام رفتم و درو باز کردم وحس خوشایندی ک از گرمای مطبوع سالن گرفته بودم ب یکجا از دست دادم
صدای دکتر توی مغزم اکو میشد (نباید تنها باشه حداقل برای مدت زیادی تنها نباشه خطریه نباید سرسری گرفت “اون بیماره” )
زیر دوش آب سرد نشسته بود و زانوهاشو بغل گرفته بود بدنش از سرما سرخ شده بود و این نشون خوبی برای تن ضعیفش نبود
جلورفتم زیربغلشو گرفتم و سعی کردم بلندش کنم
اما انگار ک یخ زده بودبه صورتش نگاه کردم صورتی که لبخند جزء همیشگیش بود و الان مدتها بود ک هیچ اثری از اثارش توی صورتِش نبود
درمونده و مستاصل سرمو ب سرش چسبوندم و لب زدم : چیکار کنم خوب بشی؟
با صدای بهم خوردن دندوناش از سرما عقب کشیدم و شیر اب گرمو باز کردم
درست مثل شوکی ک به کسی وارد کنی به برخورد آب گرم همونقدر واکنش داد
محکم نگهش داشتم و سعی کردم لرزش بدنشو با بغل کردن کم کنم ک نسبتا موفق بود
بلندش کردم و مشغول شستن بدنش شدم
با وجود اینکه تو کمتر از چندماه ۱۱ کیلو وزن کم کرده بود هنوز خوش اندام بود و برای تحریک من چیزی کم نداشت
بعداز شستن موهاش حوله رو دورش گرفتم وبه اتاق بردمش لب تخت نشست و زل زد به صورتم
با صدای گرفته گفت: تو چرا نرفتی؟ چرا هنوز اینجایی؟ چرا مث همه کسایی ک ترکم کردن توام نمیری؟ میدونی من بچتو کشتم؟ من حتی نتونستم بچمو نگه دارم پس توروهم از دستت میدم مامانت گفت ک من نمیتونم دیگ مامان بشم ولی تو حق بابا شدن داری پس چرا نمیری؟
میگفت و میلرزید میگفت و قطره های اشک روی صورت خستش میریخت
کشیدمش تو بغلم و گفتم : تو فقط ۱۹ سالته وقت داری برای مامان شدن؛ بی انصاف ۵ ساله ک زمین گیرم کردی با این چشات حالا میگی برو؟
چشای قهوه ایشو توی صورتم چرخوند و روی لبم مکث کرد
فک کردم توهم میزنم ولی از واقعیتم واقعی تر بود وقتی لبای خیسش روی لبم نشست
بعد از ۴ ماه دوری درست مثل آدم گرسنه ای ک به غدا میرسه و نمیدونه چی رو کجاش بزاره رسیده بودم به معشوقی ک کنارم ازم فرسخها فاصله داشت
با ولع لباشو میک میزدم و به قطره های اب ک از موهاش رو صورتم میچکید بی توجه بودم
نفسش گرم و تند شده بود و این بهترین حالت ممکن برای برقراری رابطه بود
خودمو از لب تخت بالا کشیدم و خوابوندمش و خیمه زدم روش
حوله رو از دورش باز کردم و دستمو روی بدنش میکشیدم
دستمو پایین تر بردم و لای پاهای ظریف و خوش تراشش کشیدم ک لبش از لبم جدا شد و اهی ک از بین لبای خیس آنا بیرون اومد
لبمو گاز گرفت و دستشو روی کیر سفت و سیخم کشید
از روش بلند شدم و شلوارمو در اوردم و روش خم شدم
کیرمو دم کسش گذاشتم و فرو کردم
بعداز سقط جنین واژنشو بخیه کرده بود و باعث تنگتر شدن کسش شده بود لذت بخش تر شدن سکس
ریتم ناله کردنش با جلو عقب کردنم یکی بود و این منو به اوج میبرد
به بازوم چنگ زد و گفت: بازم مامان میشم؟
خندیدم و گفتم میخوای همین امشب مامانت کنم؟
سرشو به معنی آره تکون داد
خودم از حرفی که زده بودم پشیمون بودم چون دکتر گفته بود امکان اینکه تو بارداری بعدی جون خودشم از دست بره زیاده
اخرین لحظه ها و نزدیک ارضا شدنم بود ک خواستم بکشم عقب ولی پاهاشو دورم حلقه کرد و گفت: قول دادی
به ناچار خودمو توی کسش خالی کردم
کنارش دراز کشیدم و کشیدمش تو بغلم
سرشو توی سینم برد و گفت اگ امشب چنددیقه دیر تر رسیده بودم خودکشی کرده بود
از خدا بابت لطفش تشکر کردم و با بغل گرفتنش خوابیدم
روز به روز روند بهبودی بیماریش روبه پیشرفت میرفت و بعد از یکماه و نیم متوجه شدیم آنا بارداره
خوشحال نبودم و بیشتر ترسیده بودم اما انگار خدا دره رحمتو باز کرده بود و ی دختر ب ما داد بدون اینکه اتفاق بدی بیفته
نوشته: امیرعلی