هوس یا خشونت

فضای اتاق از ناله های من و آه های از سره لذتش پر شده بود چقدر عاشق نفس نفس زدناش توی این حالت بودم…
در حالی که روم خوابیده و ازم لب میگیره و با اون چشمای خوشرنگش و تخسی همیشگیش نگاهم میکنه!
اهنگ ملایم و ارومی که پخش میشد پارادوکس عجیبی با حرکات وحشیانه و خشنش داشت.
همیشه عاشق سکس خشن بود و حرکات هاردکورو دوست داشت و من عجیب عاشق حالت صورتش وقتی خشن باهام رفتار میکرد بودم.

با شدت تلمبه هایی که میزد نفسم بند اومده بود با صدای ته چاه کناره گوشش گفتم:محمد خواهش میکنم اروم تر…

بدون اینکه ضرباتش و متوقف کنه با تمسخر توی صورتم در حالی که نفسای داغش پوست صورتمو لمس میکرد گفت:تو که همیشه عاشق سکس خشن بودی!
بعد هم موهامو چنگ زد و لباشو چسبوند به لبام و مهره سکوتو بهم زد…

میدونستم توی این حالت چیزی متوقفش نمیکنه برای همین همراهیش کردم و سعی کردم تحمل کنم.

کیره بزرگشو چنان با حرص توی کُسم میکوبید که انگار با این کارش داشت عقده هاشو خالی میکرد.

نمیدونم چرا همیشه دوست داشت با این کاراش خوردم کنه ،تحقیرم کنه و منه دیوونه ی عاشق ،عاشق خورد شدن به دست اون بودم.
بعد از چند دقیقه انقدر بالا و پایین شد تا ارضا شد و مثل همیشه ابشو داخل کُسم خالی کرد.

بیحال روم خوابید و حالا به خاطره خیسیه عرق بدنامون به هم چسبیده بود.
خودمو بیشتر بهش چسبودمو لباشو کشیدم توی لبامو با تموم وجود خوردمشون درد زیادی کل بدنمو فرا گرفته بود.
ولی خوشحال از اینکه این درد به طور موقت تموم شده سرمستانه خندیدم…
.
دره گوشش با یه حالت هیستیریک و عصبی گفتم:من چرا انقدر دوست دارم ها؟من چرا تویه بیرحمه سرده اشغالو دوست دارم؟تو چی داری لعنتیه کثافت؟محمد تو چی داری؟
هیچی نگفت بازم سردو بی توجه نگاهم کرد دیگه طاقت نیاوردم سرمو با ناباوری به چپ و راست تکون دادم و از روی تخت بلند شدم و با بدن لخت رو به روی میز ارایش وایستادم بوی شهوت از اتاق میبارید…

یه لحظه از این وضعیتم حالم به هم خورد شده بودم یک دختره فراری که هفته ها توی خونه محمد بودم و مثل یک هرزه هر ساعت بهش سرویس میدادم و تنم در اختیارش بود!
چی منو اونجا نگهم میداشت؟
عشق؟

شورت لامبادای سفیدمو پام کردم و سوتینم تنم کردم خواستم قفلشو ببندم که از پشت بغلم کرد.
با عصبانیت از بین دندوناش غرید:داری چیکار میکنی گیسو؟
_میخوام برم بسه دیگه مثل به برده اینجا بودنم خسته شدم محمد خسته شدم!
_تو حق نداری جایی بری فهمیدی؟نمیزارم.
به بدن لخت سکسیش نگاهی انداختم این پسر خوشگلترین و آس ترین پسر تهران به حساب میومد و من فقط یه دختره معمولی که معلوم بود اینده ای با همچین پسری نداره…

توی دلم به سادگیه این چند وقتم پوز خندی زدم روبه روش وایستادم و دستمو روی سینه های لختش کشیدم
_بزار برم محمد،تا کی میخوای بازیم بدی؟بس نیست؟
_من هیچ وقت بازیت ندادم من ،من دو…
با پوز خند نگاهش کردم
_حتی عارت میاد این جمله رو به زبون بیاری؟!خیلی سخته گفتنش واست چون منو لایقه خودت نمیدونی…
_چرا باورم نمیکنی؟
_ازم چی میخوای محمد!
_میخوام که بمونی.
_تا کی؟
_تا ابد…
توی چشماش نگاه کردم.رنگ نگاهش با همیشه فرق داشت.
سرمو گذاشتم رو سینش و اروم گفتم:بهم ثابت کن!ثابت کن که من واست یه تیکه گوشت بی ارزش نیستم.
_چجوری باید بهت ثابت کنم؟
_نمیدونم خودت بگو!
_باهم ازدواج میکنیم،خوبه؟
با تعجب سرمو از روی سینش برداشتم و نگاهش کردم اینبار با همون اخم همیشگی نگاهم میکرد ولی چشماش میخندیدن
_چی گفتی؟
_واضح گفتم!خانوم خوشگل ایا با بنده افتخاره یه عمر زندگی رو میدین؟

اینبار خنده های از روی تمسخرم بلند شد هولش دادم با شدت عقب و داد زدم:
_بازم داری بازیم میدی مگه نه؟
_چرا نمیفهمیمن دوست دارم گیسو!
_دروغ میگی باور نمیکنم.
_گیسویی که من میشناسم همیشه محمدشو باور داره.
_حرفای الانتو باور کنم یا اون روزی که از خونت بیرونم همون روزی که بعد از اینکه دخترونگیمو ازم گرفتی لقب هرزه بهم دادی و پرتم کردی بیرون مردونگیه تو اینقد بود محمد!تو منو با این کارات کشتی…

به چشماش نگاه کردم توی چشمای رنگیش قطراته اشک جمع شده بود خودشو بهم چسبوند و کیرشو مالوند بهم حتی تو این حالتم نمیتونست از بدنم دل بکنه…

_اره گیسو اولش بهت علاقه نداشتم میخواستم بازیت بدم فکر میکردم یه هرزه ای مثل بقیه…به خاطره پولو قیافم افتادی دنبالم!اما هرچی گذشت بیشتر عاشقت شدم و من اینو نمیخواستم…نمیخواستم عاشق بشم و شدم تو این مدت میخواستم با رابطه ی خشن با تحقیر کردنت اتیش این عشقو خاموش کنم ولی تو هر بار با تحمل کردنات بهم ثابت کردی چقدر دوستم داری و وجود ادمی مثل تو توی زندگیم نعمته…
تو بهم یاد دادی وقتی یه دختر کل سرمایه ی زندگیش یعنی بکارتشو بهت میده میتونه واست جونشو هم بده
و تو توی این چند هفته هر روزشو با تحمل من از جون مایه گذاشتی…!
تو عاشقم کردی گیسو طلسمه محمدی که کل عمرش به دخترا به چشم اشغال نگاه میکرد رو شکستی…

از شنیدن حرفاش هر لحظه شاد تر میشدم و روح خسته ی این روزام جون بیشتری میگرفت!
دستمو گذاشتم رو صورتش
_محمد دوست دارم عشق من.
_منم‌ دوست دارم ملکه ی قلبم.

نوشته: گیسو

دکمه بازگشت به بالا