اندر احوالات تاریخ کیرهقی ۲

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

(عاقبت کار حسنک)

این قسمت در ادامه ی بخش کون کردن از اوبنیک است
…تا آنکه سلطان مست و ملاحی بشدندی و به فرمود تا خواجه را نزد وی بیاورند و چنان شد که خواجه برای بار دوم به آرزوی خویش رسیدندی و چنین گفته اند که که در آن شب تا هنگام سحرگاهان صدای ناله بیامدی از همه جای القصه
بدین صورت خواجه به مقام ها برسید و خلعت ها بستد و از سلطان بدو لوا ها برسید سپس در فکر انجام قول بشد و دگر بار به سوی امیر بشد و وی را از خواص دادن بگفت و چندین گونه صورت کرد تا نیک طالب شد پس از این نام حسنک ببرد از بهر کون کردن و از لذایذ و طواءف وی بسیار بگفتی تا سلطان بدان شد که طعم آلت وی را چشد
پس مجلسی کرد با استادم و او حکایت کرد که در آن خلوت چه برفت و فرمود: امیر پرسید مرا از حدیث حسنک و پس از آن از حدیث اوبنیک و گفت چه گویی در اعتقاد و توانایی این مرد در کون کردن از دوستان؟ استادم آنگاه در ایستاد و همه را از ملاقات حسنک با اوبنیک بگفت و شرح فراوان بکردی پس سلطان بفرمود که وی را از زندان خلاص بباید و بفرمود که چنین شود _پس از این مجلس اوبنیک نیز فرو نایستاد از کار و با حشم خویش خواجه بوسه زوزنی در روز سه شنبه بیست و هفتم صفر دو قباله نبشتند همه از اسباب و ثمرات حسنک به جمله از جهت مطالعت سلطان
پس قرار بر این بشد که وی آزاد گردد و برای اجرایی شدن حکم نزد سلطان فرستاده شود
و من که ایزدم و قومی بیرون طارم به دکان ها نشسته در انتظار حسنک ببودیم یک ساعت ببود، حسنک پیدا آمد حبه ای داشت حبری رنگ که یا سیاه میزد خلق گونه، دراعه ای و ردایی سخت پاکیزه و دستاری نیشابوری بمالیده و موی سر مالیده در زیر دستار و چخت ها همه از بیخ بزده و آلت بسی طویل بکرده که اندک مایه پیدا میبود و وی را به خیمه گاه سلطان ببردند تا آنجا با سلطان شمبول(ضل الله) خلوت بکرده و از استادم بشنودم که در هنگام دخولت اوبنیک نیز طاقت نیاوردن و بدون خلعت و البسه به داخل خیمه پریدن بکردی و حسنک هر دو را به سیخ کشیدی و از حالات سگی و شصت و نه و دیگران همه را بیازمودی و
تا سحرگاهان همان ببود که بباید میشد
و مادر حسنک زنی بود سخت جگر آور چنان شنودم که دو سه ماه از او این حدیث نهان داشته اند _ چون بشنید جزعی نکرد بلکه بگریست به خوش حالی که دیگران نیز بگریستند بر اثر وی پس بگفت بزرگامردا که این پسرم بود که پادشاهی چون قمبل برای وی بخورد و پادشاهی چون شمبول به وی بداد و یکی از شعرای نیشابور این شعر بگفت در بزم ای وصال: ببرید کیرش را که کیر کیران بود/ آرایش دهر همه کونان بود/ گر قرمطی و گر زندانی بود/ از لذت کون کردن بسی شادان بود

نوشته: Sassanid_Knight

دکمه بازگشت به بالا