مشاور ویژهی معاون (۱)
صدای زنگ گوشی رو ساکت میکنم، لعنت! فکر نکنم دیگه بتونم بخوابم، مجبورم بیدار شم و کمکم خودم رو آماده کنم که به قرار برسم، آروم از تخت میام پایین، بچه ها هنوز خوابن، مسواکم رو از روی میز برمیدارم و به سمت دستشویی میرم، هنوز چند قدمی راه نرفتم که صدای سهیلی برق از سرم میپرونه:
آقای افرازش، این دفعه ی چندمه به شما تذکر میدم با این وضع توی راهروها رفت و امد نکنید؟
شرمنده آقای سهیلی، خیلی خوابم میومد، یادم رفت پیراهن بپوشم، دیگه تکرار نمیشه.
مردک کچل باز بند کرده به ما، چشم نداره آدم خوش تیپ ببینه. آبی به صورتم میزنم و در حالی که کمی خمیر دندون روی مسواک میمالم، صورتم رو توی آینه نگاه میکنم. کاش یه تیغ داشتم و صورتم رو میزدم، البته خدا رو چه دیدی شاید مصاحبه کننده یه دختر جوون بود که از ته ریش خوشش میومد، شایدم یه پیرمرد از این پولدار عصا قورت داده ها بود و سر همین ته ریش ما رو رد کرد، در هر صورت فعلا که مجبورم همینجوری برم، هر چه بادا باد. دهنم رو میشورم و به سمت اتاق راه میفتم. اکبر و محسن هنوز خوابن، یعنی بیخیال تر از این ۲ تا من ندیدم، ناسلامتی ساعت ۹ امتحان دارن، الان ساعت ۷ شده و هنوز خوابن. پیراهنی رو که از شایان قرض گرفتم میپوشم، شایان از بچه پولدارهای دانشکده است، از اینا که با ماشین ۲۰۰ میلیونی میان دانشگاه، البته پسر با مرامیه، خیلی هم خوش پوشه و البته خیلی هم دخترباز. این کاری رو هم که امروز قراره برای مصاحبهاش برم، شایان برام جور کرده، قراره ۷.۵ دم در خوابگاه باشه که با هم بریم اونجا.
کیفم رو برمیدارم، موبایلم رو هم میزارم توی جیبم، موها رو شونه میکنم و از اتاق میزنم بیرون. شایان دم در خوابگاه تو ماشین نشسته، ضبطش روشنه، داره سینا حجازی گوش میده، همون آهنگش که میگه: “چشام بازه یعنی صبح شده، یه روز تازه یعنی صبح شده …”، طبق معمول یه سیگار هم گوشه ی لبشه، آخه مرد حسابی کی اینوقت روز با شکم خالی سیگار میکشه!منو میبینه، سیگارش رو میندازه پایین:
بهههههه سلام، مهندس رو ببین، چه خوش تیپ شده.
سلام، این چه وضعیه آخه، الان ماشینت بوی سیگار میده منم بشینم بو میگیرم.
اوووههه! مگه میخوای بری پیش بابات؟ اونجا همه سیگارین!
چی شده سینا حجازی گوش میدی؟ اونم «یعنی صبح شده»، تو که ماشاالله هر صبح با یکی پا میشی، دیگه جای خالی تو قلبت کجاست؟ اون جای خالی یه متر پایین تر از قلبته:))
مگه با آبجی تو پا میشم که ناراحتی؟ بعدشم تو بیعرضهای، الان همه مثل منن! حالا تو هم شاید مشکلت به زودی حل بشه!
مشکل عمهات داره، من چمه مگه؟ خوشتیپ نیستم که هستم، باهوش نیستم که هستم، مهربون نیستم که هستم، اهل مطالعه نیستم که هستم…
خب عمهام هم به خاطر همین میخواد تو رو استخدام کنه. بس که تعریف توی الدنگ رو کردم!
عمهات؟!
نگفته بودم؟ شرکت مال شوهر عمهامه
خب عنتر چرا زودتر نگفتی، من دیشب از استرس خوابم نبرد.
حالا الانم معلوم نیست، ولی خب همین که من میشناسمت خودش امتیازه برات
حاجی من خیلی گشنمه، سوپری دیدی بزن بغل من یه شیر بگیرم بخورم.
فکر گشنگیات رو هم کردم، بغل در یه شیر و یه ساندویچ تست مربا هست.
واقعا این شایان پسر ماهیه، الان یک کم خیالم راحت تر شده، راستش به این کار خیلی نیاز دارم، دیگه نمیخوام دستم تو جیب پدرومادرم باشه، ناسلامتی ۲۴ سالم شده. امسال هم میخواستم برم اونور آب. شاید اگر درامد این کار خوب باشه، بعد از یکی دو سال بتونم برم.
توی یکی از کوچههای شریعتی بغل یه برج نگه میداریم. شایان داره با سحر صحبت میکنه، این سومین دختریه که تو این ماه باهاش شروع کرده، یه جوری قربون صدقهی هم میرن انگار ۵ ساله با هم زن و شوهرن. شایان تلفن رو قطع میکنه:
دِ بپر پایین دیگه.
تو نمیای مگه؟
چرا نترس، بابایی باهاته.
هوی الدنگ، صدبار بهت گفتم به پدر و مادر من کار نداشته باش!
چشم پسرم.
دستشو میگیرم و میپیچونم، شایان قدش از من بلندتره اما خب مثل من رزمیکار نیست:
آی آی آی، سهراب دستمو ول کن، باشه بابا چرا وحشی میشی.
چون آدم نمیشی!
دستش رو ول میکنم و میزنم پشتش، با هم میریم توی ساختمون، با آسانسور میریم طبقه دوازدهم. در که باز میشه، ۳ تا واحد هست که شایان منو میبره به سمت واحد روبهرویی «شرکت بازرگانی افرا تامین تهران». شایان زنگ در رو میزنه. عجیبه، چرا شرکت بازرگانی؟
+ شایان، اینکه نوشته شرکت بازرگانی.
خب که چی؟
باهوش خان من مهندس صنایعم ها! بازرگانی نخوندم که، مطمئنی درست اومدیم؟
هیسسسسسسس.
یه دختر جوون با یه آرایش رقیق در رو باز میکنه، شایان:
سلام من پورسرخی هستم، ایشون هم آقای افرازش هستن، آقای مهندس سلامی تشریف دارن؟
بله، منتظرتون هستن، بفرمایید تو.
شرکت غلغله است، دنبال سر اون دختر راه میفتیم تا میرسیم به یک اتاق، دختره در میزنه، صدای یه پیرمرد از پشت در میگه:
بله؟
آقای مهندس، آقای پورسرخی و آقای افرازش اومدن.
بگید تشریف بیارن تو.
در رو باز میکنیم و میریم تو، یه پیرمرد چهارشونه پشت میز نشسته و داره سیگارش رو توی جاسیگاریش خاموش میکنه:
بَه سلام شایان جان، چطوری؟
سلام عمو جان، ممنون شما خوبید. عمه خوبه؟
منم سلام میکنم:
سلام عرض شد.
سلام، شما باید آقای افرازش باشید. مشتاق دیدار.
متشکرم، باعث افتخاره میبینمتون.
خواهش میکنم، بفرمایید بشینید، شایان جان بشین.
دور یک میز کنفرانس میشینیم، مهندس سلامی که الان فهمیدم شوهر عمهی شایانه ادامه میده:
خب آقای افرازش، شایان جان خیلی از شما تعریف کرده، ما هم دنبال یه آدمی مثل شما میگشتیم. از وقتی وصف شما رو از شایان جان شنیدیم، هم من و هم خانمم خیلی مشتاق دیدارتون بودیم، که خوشبختانه میسر شد، الان هم من فکر میکنم بی مقدمه بریم سر اصل مطلب.
من در خدمتم.
خواهش میکنم، قبل از هر چیز برای اینکه بتونیم همکاریمون رو شروع کنیم شما نیاز به یک گواهی پزشکی دارید، من الان بهتون آدرس میدم شما تشریف میبرید پیش دکتر مبینزاده، پزشک خانوادگی ما. بعد تشریف میارید من در خدمتتون هستم.
خدمت از بنده است، فقط جسارته آقای مهندس میتونم بپرسم بنده چه کاری قراره انجام بدم.
والا ما برای برنامه ریزیهای شرکت به یک مهندس صنایع احتیاج داریم، و شایان جان هم تعریف شما رو خیلی کردن، اینکه از دانشجوهای ممتاز دانشکدهاید، حالا وقتی گواهی رو آوردید بیشتر صحبت میکنیم. شایان جان تو که مطب دکتر مبینزاده رو بلدی؟
بله عموجان.
پس زود برید و بیاید که من منتظرم.
خداحافظی میکنیم و از شرکت میایم بیرون، سوار آسانسور میشیم، به نظرم یک کم ماجرا عجیبه:
میگم نگفته بودی عمهات هم اینجا کار میکنه.
تو اصلا قراره با عمهام کار کنی.
چه کاری؟
همون برنامهریزیای که گفت دیگه.
آخه برنامه ریزی چی؟ من که حسابدار نیستم، شایان نکنه منو سر کار گذاشتی؟
چقدر حرف میزنی سهراب! من تا حالا تو رو جای بد بردم؟
حالا آزمایش پزشکی برای چی؟
خب میخوان مطمئن بشن مریض نیستی و اعتیاد نداری.
سوار ماشین میشیم و چند لحظه بعد توی چند تا کوچه بالاتر میایستیم، از ماشین پیاده میشیم و از پلهها میریم بالا تا میرسیم به طبقهی سوم: «دکتر امین مبینزاده – متخصص داخلی»، در میزنیم و میریم داخل، یه زن میانسال پشت میز نشسته:
سلام خانم، ما از طرف آقای سلامی اومدیم، وقت داشتیم از آقای دکتر.
بله، اجازه بدید.
منشی با دکتر تماس میگیره و بعد میگه: «بیمار برن داخل»
با کمی استرس از شایان جدا میشم، در میزنم و میرم تو:
سلام آقای دکتر
سلام، بفرمایید.
من از طرف آقای سلامی مزاحمتون میشم.
بله بفرمایید بشینید. اسم شریفتون؟
سهراب افرازش
تاریخ تولد؟
۲۳ تیر ۱۳۷۲
خب آقای افرازش تشریف ببرید اون پشت همه ی لباساتون رو دربیارید. لباس زیر رو هم دربیارید.
چشم آقای دکتر.
میرم پشت یک پرده و لختِ لخت میشم. راستش از هر موقعیتی برای لخت شدن استقبال میکنم، قدم بلند نیست، اما از ۱۲ سالگی ژیمناستیک و کونگفو کار کردم و عضلاتم حسابی برجسته شده، البته این دکتره هم نه زنه نه جوون که فایدهای به حال ما بکنه، اما خب به هر حال. سعی میکنم با دستام کیرم رو بپوشونم، و میشینم روی تخت:
آقای دکتر، من آماده ام.
بسیار خب تشریف ببرید روی ترازو
چشم.
خب وزن ۶۸ کیلو، لطفا صاف بایستید که من قدتون رو هم بگیرم.
بله….قد هم ۱۷۳
خب دستاتون رو ببرید بالا من دور کمرتون رو بگیرم….آها ۷۴
دور سینه رو هم بگیرم…. خوبه ۸۱
دور بازو….۲۰
مترش رو گذاشت رو میز بغل تخت و یک خط کش برداشت کیرم رو با دستش محکم گرفت و کشید، و روی یک کاغذ نوشت، «طول کشیده ۱۸ سانت» راستش خیلی برام عجیب بود و یک کم هم خجالت کشیدم، برای چی باید ابعاد کیرم رو از من بگیره؟! بعد بهم گفت: «بخوابید روی تخت و پاهاتون رو بدید بالا». بعدم شروع کرد به معاینهی پروستاتم. آخر کار هم بهم گفت:
خب آقای افرازش، ما نیاز به یک نمونهی اسپرم از شما هم داریم.
ببخشید آقای دکتر من یک گواهی برای شغل میخوام، میتونم بپرسم نمونهی اسپرم برای چیه؟ واقعا لازمه؟
بله، از همهی متقاضیها میگیریم.
خیلی عجیب بود، من برای مصاحبهی شغلی اومده بودم بیرون و الان باید نمونهی اسپرم میدادم! دکتر گفت:
خب آقای افرازش توی این روشویی آلتتون رو تمیز بشورید، این دمپایی ها و این روپوش رو هم بپوشید برید توی اتاق بغل.
زیر یک سینک که همونجا بود کیرم رو با آب و صابون شستم، بعد هم با دستمال خشک کردم و روپوش و دمپاییای که داده بود رو پوشیدم و رفتم توی یک اتاقکی که توی مطب دکتر بود. دکتر اومد تو:
خب آقای افرازش، لطفا آلتتون رو بلند کنید. میخواید یه محرک براتون بیارم
کیرم رو یه خورده مالیدم و به خانم صالحی فکر کردم، خانم صالحی یه زن میانساله که مسئول انتشارات دانشکده است، تازه از شوهرش طلاق گرفته، یک MILF به تمام معناست، یک چیزی تو مایههای اون پورن استار Lisa Ann. کیرم به راحتی بلند شد، دکتر رو صدا زدم:
آقای دکتر انجام شد.
بسیار خب، این ماسک رو بزنید و جلوی دیوار بایستید.
چند لحظه بعد دکتر با یک دوربین برگشت:
ببخشید آقای دکتر عکس برای چی؟
نگران نباشید، شما که صورتتون پوشیده است. این عکسها هم فقط پیش من میمونه برای پروندهتون، همین.
ای بابا، خیلی کاراش عجیبه، کجا آوردی ما رو شایان؟ ولش کن دکتره دیگه، لابد همینجوری که میگه برای همهی متقاضیها همین کار رو میکنه. چارهای نبود، قبول کردم، دکتر از چند زاویه از بدنم عکس گرفت و چند تا عکس کلوزآپ هم از کیرم گرفت، بعد هم یک متر کوچیک برداشت و ابعاد مختلف کیرم رو اندازه گرفت: طول ارکتشده ۱۸ سانتی متر، طول ختنهگاه تا اتنها ۴ سانتی متر، پوسته ختنه ۱ سانتی متر، طول از کیسه بیضهها ۲۱ سانتی متر، دور حداکثر ۱۲ سانتی متر. رفت بیرون و با یه میلهی پلاستیکی نازک و یه دستکش برگشت و میله رو از نوک کیرم فرو کرد تو، یه کم سوخت اما تحمل کردم، بعد هم با یک مایع کیرم رو ضدعفونی کرد، یک جفت دستکش و یک ظرف نمونهی کوچیک بهم داد و گفت:
خب آقای افرازش، دستکش رو بپوشید و نمونهی اسپرم رو توی همین ظرف خالی کنید.
شروع کردم و به یاد خانم صالحی ادامه دادم، البته این کار هر روزم بود، راستش یه مقداری هم از اینکار احساس گناه میکنم، چند بار فکر کردم بهش پیشنهاد دوستی بدم، اما خب ترسیدم هم برای من و هم برای اون بد بشه. وررفتن دکتر باهام و اندازه گرفتنها و عکس گرفتنهاش میل جنسیم رو چند برابر کرده بود و من در عرض ۴ ۵ دقیقه یک ارگاسم خیلی قوی داشتم که شاید ۱۰ ۱۵ ثانیه حسش ادامه داشت. به خودم اومدم، آبم همهجا پاشیده بوده، البته مقدار زیادیش رو هم ریخته بودم توی ظرف. دکتر رو صدا کردم:
ببخشید آقای دکتر، تموم شد.
دکتر اومد توی اتاق، با دیدن وضعیت یه لبخند نشست گوشهی لبش:
بسیار خب. میتونید تشریف ببرید لباستون رو بپوشید.
یه آینهی قدی توی اتاق بود، خودم رو توش دیدم، لبها و چشمهام سرخ شده بود و تنم عرق کرده بود. کیرم هم که کمکم داشت به حالت عادیش برمیگشت، سرش افتاده بود پایین و یه قطره از آبم هم از نوکش آویزون بود. با دستمال عرقم و آبم رو خشک کردم و رفتم همونجایی که لباسام بود. شدت ارگاسم به حدی بود که آلتم به شدت حساس شده بود، به سختی شلوار رو پوشیدم بعد هم پیراهنها رو و از پشت پرده اومدم بیرون:
خب آقای افرازش، این آزمایشها رو هم براتون نوشتم، برید پایین انجام بدید.
آزمایش؟ آخه مرد حسابی من اگه پول داشتم برای آزمایش بدم که نمیومدم اینجا تو از همهجام عکس بندازی و با فلانم وربری:
همممم، ببخشید میتونم بپرسم چقدر هزینهاش میشه؟
هزینهها رو آقای سلامی پرداخت کردن.
عجب! خب دمش گرم، نسخه رو گرفتم از دکتر تشکر کردم و قبل از بیرون رفتن از مطب یه آب دیگه به دست و صورتم زدم که یه کم از سرخیم کم بشه و شایان مسخرهام نکنه. راستش حالا که فکرشو میکنم، میبینم ماجراجویی جالبی بود، اون ارگاسم بهترین ارگاسمی بود که تا اون زمان داشتم، البته به زودی قرار بود ارگاسمهای بیشتر زیادی رو تجربه کنم.
ادامه دارد…
!!!توجه: تمام شخصیتها و اتفاقات این داستان خیالی بوده و هیچ ریشهای در واقعیت ندارند!!!
نوشته: مرد تنها