گی در سفر
سلام اسم من فرزاده و 19سالمه ماجرایی که میخوام براتون بگم برای تابستون 90هست.اول از همه مشخصات خودمو میگم من سفید بور و با قدی 175 وبا وزنی68کیلو هستم.وسفیدیم میشه گفت تقریبا زنونه است.من و آرشو پویا از دوران راهنمایی با هم دوست بودیم تا رسیدیم به پیش دانشگاهی و هر کاری میکردیم رو حساب رفاقت بود تا اینکه کنکورمونو دادیم و تصمیم گرفتیم تابستونمونو خوش بگذرونیم راستی یادم رفت بگم که من خیلی مهربونم هر کی هر کمکی ازم بخواد براش میکنم و پویا هم همینطور اما آرش بیشتر شیطونه و بازیگوش من و پویا باهم راحتر بودیم.برگردیم سر ماجرا:خلاصه تصمیم گرفتیم بریم مشهد اما آرش گفت مشهد زیاد رفتیم بیاین بریم بندر عباس که تاحالا نرفتیم من و پویا با این که برامون خیلی عجیب بود قبول کردیم و قرار بر این شد که با قطار بریم.میدونین که از تهران تا بندر با قطار 18ساعت راهه.(اگه توضیح ندادم که چی شد سفر به بندرو قبول کردیم چون که میخوام برم سر اصل مطلب)ساعت 6بعد از ظهر حرکت بود خلاصه سوار قطار شدیم و بعد از نیم ساعت خیلی گرممون شد و آرش و پویا با یه رکابیو شلوارک…
خلاصه اون دوتا با شلوارک نشستن و همونطور که گفتم آرش بدنش مو نداره و سبزه است ومنم سفید زنونه ام وخیلی هم وسواسی ام برا همین نمیذارم هیچوقت مویی رو بدنم باشه و پویا هم سفیده و موهاشو میزنه خلاصه اونا به من گفتن تو هم مثل ما راحت بشین اما من گفتم آخه خجالت میکشم چون شلوارم هم زرد بود و هم کوتاه هم چسب و منم سفید با یه رکابیه زرد به طوری که نافم پیدا بود،خلاصه بااصرار اونا آزاد نشستم که یه دفه دیدم نگای جفتشون بهم یه طور دیگه شد و منم نقط ضعفم مهربونیه…اوناهم خیلی باهام مهربون شدن تا اینکه شب شد خوابیدیم که احساس کردم دارن با صابون سینه هامو میشورن بلند که شدم دیدم آرش داره سینه هامو میلیسه باهاش دعوام شد که پویا بیدار شد بهش گفت الان وقتش نبود که…من گفتم چی گفتی؟اونم حالتشو عوض کرد گفت هیچی بخدا هیچی خلاصه کلی ازم معذرت خواهی کردن،بعدش خواستم لباسامو بپوشم که آرش بغلم کرد و گفت منو ببخش عزیزم منم داغ شده بودم که دستمو گرفت بوسید.منم بهشون گفتم شما بهترین دوستامین ازتون انتظار نداشتم خلاصه دلمو به دست اوردن اومدیم که بخوابیم
خلاصه اومدیم که بخوابیم آرش و پویا گفتن که ما شرمنده ایم.یه دفه پریدن تو بغلمو غرق بوسه ام کردن راستشو بخواین منم یه کم حشری شده بودم که بهشون گفتم منم دوستتون دارم ولی جون من بگین چرا اینکارو میخواستین باهام بکنین؟گفتن آخه خیلی خوشگلی گفتم باشه شبتون بخیر اما پویا گفت چرا نمیای با هم حال کنیم؟مگه چی میشه حالا؟گفتم آخه بده داشتم خودمو لوس میکردم بعد گفتن فقط همین یه بار بازم گفتم نه!گفتن خب حداقل نخواب.گفتم باشه ولی من دلم شکلات میخواد(نقشه داشتم)پویا هم یه دونه از این شکلاتای نانی برام اورد منم طوری خوردم که حشرشونو بیشتر کنم که آرش منم گرفت بغل شکلاتو گرفت بالای سرم طوری که داشتم با زبونم شکلاترو میلیسیدم شکلاترو بازم بالاتر گرفت منم شروع به خوردن لیبش کردم که پویا هم اومد بهش گفتم با تو بعد از آرش بعد واسه آرش شروع کردم به ساک زدن اولش حالم به هم خورد اما کم کم عادت کردم ولی پویا نتونست خودشو کنترول کنه اومد سراغم دو نفری پدرمو دراوردن هرکاری دلشون خواست باهام کردن اول آرش گذاشت تو کونم درحینی که داشتم واسه پویا میخوردم بعدش آرش آبشو ریخت رو کمرم نوبت پویا شد.
داشتم واسه پویا ساک میزدم که گفت میخوام بکنم تو کونت خلاصه فرقونی منو کرد من که خیلی درد کشیدم داشتم جیغ و داد میکردم که ولم کنه تا کیرشو دراورد خوابید رو شکمم کیرشو به تمام بدنم مالید تا آبشو ریخت رو شکمم ولی راضی نشد مجبورم کرد دوباره واسش ساک بزنم داشتم التماسشون میکردم که ولم کنن اشک تو چشام حلقه زده بود ولی تا خیس خیسم نکردن ولم نکردن خلاصه تا کل سفر 10دفه منو کردن وقتی از مسافرت برگشتیم با آرش قطع رابطه کردم ولی با پویا نه چون یه بار رفتم خونشون که کیرشو لیس بزنم و اونم سینمو بلیسه بالاخره یه بار واسم ساک زد که خیلی خوشم اومد.بدن من زنونه است برا همین پویا عاشق کردن منه…
نوشته: فرزاد