خاطرات مبهم (1)
خوب تاثیر از جامعه یک چیزِ معمولِ. مخصوصاً جامعهای که محدودیتهایی، مثلِ نیازهای اولیه یک انسان رو داره. آره، منظورم سکسِ. جامعهای که به سکس نگاهِ متفاوت و احمقانهای داره رو باید تو بدترین شرایطِ ممکن تصور کرد. سکس آرزو نیست. یک نیاز و بیشتر یک روش برای بقای نسل و ادامهٔ بشریتِ. ولی توی کشورِ ما جزوی از آروزهای دستنیافتنی و یا به هر نحوی که شده، دست یافتنی. برای هر چیزی رده بندی سنی وجود داره. حتی نیازهای جنسی. معمولاً جوانهای مجرد و انسانهای تنها (به هر شکلی) بیشتر از همه نیاز به سکس دارن تا آدمهای متاهل و یا کسانی که نیازِ جنسی خودشون رو برطرف میکنن. ولی توی جامعهٔ ما، نیازِ جنسی رو یک زنِ متاهل هم داره! عجیب اما واقعی… من قصدم انتقادهای کورکورانه و کلیشهای از کشورم و نظامِ فعلیش نیست. من میخوام از اتفاقاتی صحبت کنم که برای من افتادند و میتونم بگم بیشتر از ۷۰ درصدش از مطالبِ فوق نشات میگیره: خود ارضایی تنها راهِ حلِ موجود و بیدرد سر برای خلاص شدن از جنونِ سکس بود. معمولاً هر شب. این اتفاق از کودکیه من ادامه داره. جالبه! از زمانی که حتی ارضأ شدنم بدونِ تر شدنِ آلتم بود… چی شد که من و امثالِ من این طرفِ دنیای سکس رفتیم رو نمیگم. چون میدونید. اما همه چیز به خود ارضایی ختم نشد… من و مادرم سالهاست که تنها زندگی میکنیم. مادرم هم به روالِ خیلی از زنهای آزاد، آزادِ. بچهای که یک زمان پوشکش رو عوض میکرده، نمیتونه اون رو محدود کنه. اون «آزاده». دوستهای آزادتری هم نسبت به خودش داره. زیبا، خوش اندام، جوان و صمیمی. حتی با من. سوژههای خوبی برای خودارضاییهای شبانهٔ من بودن. و حتی من رو مصمم میکردن برای رابطهای که هیچوقت نداشتم. یعنی سکس. نه. اونها به هیچوجه نمیخواستن با بچهای مثله من رابطه داشته باشن. آدمهای بهتری هم وجود داشتن. اما خیلی چیزها من رو به این توهمات وادار کرده بودن. توی این سالها اتفاقِ خاصی نیفتاده بود. چرا. چند باری با دو تا از دخترهای دوستهای مادرم، رابطه داشتم. اما فقط در حدِ دست. و یکبار هم سکس که گفتنش جذابیتی نداره. اما چی شد که من از یک تاریخی به بعد، احساسی به مادرم پیدا کردم؟ چی شد که بیشترِ خود ارضاییهام به مادرم ختم میشد؟ چی شد که بهترین خودارضاییها رو با یادِ مادرم میکردم؟ چی شد که اون اتفاق رو با مادرم تجربه کردم؟ نمیدونم. شاید، اینترنت…
ادامهٔ این اتفاق بستگی به شما داره.
نوشته: آدم